فیلم آبستن به کارگردانی مشترک مصطفی و محمد تنابنده و تهیه کنندگی جلال تیموری در چرایی ساخت و پیام اصلی فیلم مخاطب را دست خالی میگذارد.
این فیلم که به شکل سکانس پلان تولید شده است با وجود اینکه تلاش کرده است از یکی از آسیبهای اجتماعی یعنی قاچاق مواد مخدر برای فقر معیشتی پرده بردارد تمامی انرژی خود را در زد و خوردهای کودکانه بازیگران خلاصه کرده است.
فیلم ماجرای یک مرد ماهیگر است که آدم از مرز رد میکند و بهای این کار این است که بپذیرند مواد مخدر در معدهشان جاساز شود. آن ور آب تحویل دهند و خودشان هم بروند پی کارشان.
هر چند از بازیگران چهره استفاده نشده است اما به نظر میرسد بازیگران این فیلم بر روی تردمیلی هستند که میخواهند خود را اثبات کنند. عمیقاً گریه میکنند. عمیقاً نعره و فریاد میزنند و به جان یکدیگر میافتند. فارغ از اینکه در نهایت اینکارها جذابیتی برای مخاطب ندارد.
مرتباً با استعاره حرف زدن؟
با توجه به نوع فیلمبرداری انتخاب شده برای این فیلم، انتقال پیام و بازیگردانی آن باید ظریف و زیرپوستی باشد. اما گرفتار شدن به ایما و اشاره بیشتر صحنههای فیلم را شبیه بازی تئاتر کرده است تا جایی که به نظر میرسد اگر دور تا دور خانه روستایی تاریک شده و صندلی تئاتر چیده شود، این اثر که چرایی حضور آن در جشنوارهای در حد و اندازه فجر مشخص نیست، شبیه نمایش تئاتر است.
شاید نویسنده گمان میکند تا انتها مخاطب خود را گیج و گنگ نگه داشته است و با پایان بازی که تعریف کرده فیلمی معنا گرا دارد اما واقعیت این است که از دقایق نخست ارتباط بین آدمهای داستان لو میرود. همه میفهمند که ماجرا از چه قرار است. نقش نخست فیلم درست چند دقیقه بعد از مراسم تولد دخترش، به انسان بدذاتی تبدیل میشود که نفرتبرانگیز است.
رنگ خاکستری فضا بر روی آدمها
این فیلم نه طراحی صحنه خاصی دارد و نه طراحی لباس خاصی. شبیه دورهمی چند بازیگر در یک خانه روستایی است که در 90 دقیقه فیلم یک کتری روی اجاق گاز آن در حال جوشیدن است. کیک تولد خورده نمیشود و رفتارهای بیمارگونه بازیگران فاز صفر و صدی را تداعی میکند. فیلم در کنار آب و در یک زمین محاصره در آب با درختان خشک و بی رنگ جریان دارد. درست مثل رنگ خاکستری آدمها.
مشخص نیست این همه پرداخت تاریک که بیشتر حبس کردن بیفایده نفس مخاطب است میخواهد چه بگوید.
شاید اگر نقش اول بازیگر تغییر مییافت و زن افشین، مرد ماهیگیر به عنوان محور داستان بود که شاهد چند جنایت است و در نهایت نیز انتقام خود را میگیرد، وضع بهتر میشد.
اما کل فیلم نعره و تهدید افشین و گریههای سحر و خشم همسرش بهمن است.
در میانه داستان سحر میگوید آبستن است اما در کمال تعجب هم از سوی همسرش و هم از سوی معشوقش طرد نمیشود. گویی کاری است که شده. تا پایان داستان نیز نمیدانیم ادعای او درست است یا نه. سحر و سه نفر دیگر در حال فرار از ایران هستند اما دلیلشان شبیه اشک تمساح و به حدی مضحک است که تماشاگر را قانع نمیکند و این قانع نشدن به منزله شکست در انتقال پیام فیلم است.