روایتی منطقی از جامعه افغانستان

فیلم داستان مردی افغانستانی و بالای 50 سال را روایت میکند که پس از گذشته‌ای پرمخاطره، تصمیم به تغییر رویکرد و شروع زندگی دوباره‌ای را در دستور کار خود قرار میدهد. یکی از تصمیمات او ازدواج مجدد با دختری 17ساله است. فیلم به آرامی و با حوصله داستان این مرد را که به نوعی ریشه در آداب و رسوم افغانستان را دارد، به شکل صحیح و بدون در نظر گرفتن جو سیاسی اجتماعی علیه مهاجران به تصویر میکشد. مردی که با پیشنهاد دوستان و اطرافیانش تصمیم به ازدواج میگیرد و به کمک ایشان کسب و کاری را شروع میکند. آنسوی ماجرا اما نوبار، دختری 17 ساله افغانستانی حضور دارد که از دیارشان راهی ایران میشود تا تن به این ازدواج نامتعارف دهد. فیلم ناخواسته با این روایت به مخاطب القا میکند که دختر میان ماندن در افغانستان و شرایطی که دارد و ازدواج با مردی 50 ساله، ترک جامعه و تن دادن به این ازدواج را انتخاب میکند.

روایت کارگردانمخصوصا دوسوم ابتدایی فیلممعقول و با زبان تصویر برای مخاطب رقم خورد. دوربین با حرکتی آرام و منطقی سعی داشت تا بدون ماجراجویی داستان را روایت کند. سخنان معلم خصوصی نوبهار در منزلش که به شکل کاملا شعاری و سفارشی ادا شد به طرز مکشوفی از فیلم بیرون میزد و صرفا سوپاپ اطمینانی برای القای شفافتر نوع نگاه جامعه به مسئله مهاجرت بود.

از خوبی های فیلم و نحوه پرداخت کارگردانی اثر، با اینکه داستان فیلمخصوصا در ابتدای آنمربوط به ازدواج و لحظات خصوصی مرد و دختر میشد اما کارگردان در دام نماهای کلیشه‌ای جنسیتی نیوفتاد و با عبور از کنار این تله، سعی داشت تا استیصال و ترس دختر را از اولین شب ازدواجش با آن مرد به نمایش درآورد.

بازی مناسب و متوسط نقش نوبهار توانست در ابتدای فیلم؛ عدم رضایت قلبی از این ازدواج را برای مخاطب روشن کند. نمای ضبط لحظه عقد شرعی این دو در ترمینال مسافربری وهمچنین گریه‌های دختر در شب اول ازدواجش و همزمان با آماده شدن مرد برای اولین استراحت شبانه، مصداق این تناسب در نماها و بازی‌ها بود.

ادامه قصه اماخواسته یا ناخواستهدچار کلیشه میشد؛ خصوصا با ورود کاراکتر معلم به ماجرا از سینمای خوب فیلم در ابتدا فاصله میگرفتیم و وارد دنیای کلماتِ عریان و دهن پر کن میشدیم؛ و تعلیق ورود پسر عاشق پیشه را میکاست.

پایان بندی اثر و درگیری نامفهومی که به کلیت داستان نمی‌آمد، درام اجتماعی را نوآر زده کرد و مقدمه های خوبی را که برای مخاطب کاشت کرده بود، نرسیده برداشت کرد. وضعیت نامعلوم مرد 50 ساله که بالیوودی طور توانست مدت زمان زیادی را چاقو خورده و در حال رفت و آمد دوام بیاورد و سپس از دختر خداحافظی کند و برود!؛ وهمچنین سرنوشت دختری که از افغانستان به امید این ازدواج آمده و مانده، با روایت کارگردان تناسبی ندارد.

سرنوشت قهرمان دست کارگردان است، اما اگر نتواند با در نظر گرفتن جهان فیلم، و به شکل دراماتیزه، آن را خارج کند، در نهایت اثر به شکلی پوچ در نگاه مخاطب نمود میکند. این مسئله ایست که در سایر فیلم ها نیز نیک به چشم میخورد. رها شدن فیلم بدون اینکه نتیجه‌گیری مشخص و واضحی برای نوبهار و زمانمرد 50سالهداشته باشد، گنگی خاصی را برای مخاطب رقم زد. گنگی که میتوان گفت کارگردان نیز دچار آن بود و قطعا بخاطر بسیاری از اتفاقات اخیر اجتماعی که در خصوص مهاجرین افغانستانی در ایران افتاده، جرات گفتن و نتیجه‌گیری خاصی راچه مثبت و چه منفینداشت.

در پایان باید گفت، مرد آرام روایت منطقی و درستی از نحوه زندگی مردم افغانستانی را داشت و سعی کرد قصه خود راباهمه نکاتی که داشتبرای مخاطب به تصویر بکشد.