بیان مسئله:روایتشناسی و رویکردهای متنوع آن در چند دهة اخیر و گسترش بلامنازع این دانش جدید به هنرهای نمایشی و تصویری لزوم پرداختن به آرا و افکار صاحبنظران غرب در این زمینه را از یکسو و جستجو در سنن و مواریث روایت در آثار و ادبیات کهن ایرانی را از سوی دیگر ایجاب میکند. مقایسة این دو مقوله از حیث نگاه به ساحت و موجودیت انسان و هستیشناسی آنها در حکمت ایرانی و جهانبینی غربی به مثابه ارکان و زیربنای این دو نوع روایتپردازی ضرورت مییابد. لذا با توجه به اهمیت و وسعت این مقوله در روایتهای تصویری به ویژه سینمای ایران، در این مقاله به طرح این موضوع و چندوچون آن میپردازیم، زیرا برای آنکه سینمایی ریشهدار و اصیل و خاص داشته باشیم، بهتر آن است که به مقولة روایت ایرانی که پیشینهای کهن و غنی دارد، تسلط داشته باشیم.
هدف:آیا آنچه به عنوان روایت داستانی بر پردة سینمای ایران به نمایش درمیآید، نمایانگر حکمت و هستیشناسی ایرانی در روایت است و یا روایتهای سینمای ایران تقلیدی از شیوههای روایتگری و الگوهای سینمای غرب است؟ با طرح این پرسش به چالشهای انسانشناختی و هستیشناختی موجود در این دو نوع روایت میپردازیم و با قیاس ضمنی دو نوع روایت ایرانی و روایت غربی برای پیداکردن تفاوتها و تقابلها و در مرحلة بعد رسیدن به تعاریفی از روایت ایرانی و تعیین جایگاه آن در مقولة روایتشناسی میرسیم و این مهم را به عنوان مقدمه و پیشدرآمد روایتشناسی ایرانی مطرح میکنیم.
روش تحقیق:این مقاله با رویکرد تحلیلی توصیفی نگاشته شده و از مستندات نظری بهره گرفته است.
نتیجهگیری:بخشی از نتایجی که در این مقاله به آن اشاره میشود، این است که به نظر میرسد آنچه بر پردة سینمای ایران در قالب روایتهای تصویری میبینیم، اغلب تقلید از روایت ادبی و تصویری غرب است و جز معدودی از سینماگران، اغلب فیلمسازان ایرانی از سنن، الگوها و شیوة روایت ایرانی مبتنی بر روح و حکمت روایت ایرانی غافل ماندهاند. بنابراین بهتر است که سنن و مواریث ادبی و روایی خود را بازشناسی کنیم تا بتوانیم سینمایی را با تکیه بر هستیشناسی ایرانی که از حکمت دیرینة ایرانی اسلامی نشئت گرفته به منصة ظهور برسانیم.