پرویز خان فیلمی که فوتبال را فوتبالی روایت نمیکند.

فیلمی که به جای قاب فوتبالی داشتن و جذاب نشان دادن فوتبال از راه خودش مجبور به جذاب نشان دادن و اهمیت فوتبال از طریق نوعی از تغییر تاریخ شده است. از ابتدای فیلم که نوشته‌های ناظر به تاریخ روی پرده سینما نقش می‌بندد مخاطب متوجه میشود به نوعی از فوتبال سیاسی قرار است پرداخته شود اما این سوال هم در ذهنش نقش می‌بندد که آیا در آن بحبوحه جنگ واقعا فوتبال همینقدر مهم بود؟

داستان شروع می‌شود یک  فضاسازی خوب می‌بینیم به‌ طوری‌ که با دکور و اکسسوری‌هایش بخشی از پرویزخان برایمان ساخته میشود. کاراکترسازی بدون کلام و بدون شعار ماناتر و گیراتر است.

برای نشان دادنِ معلم اخلاق بودن پرویزخان ابتدا یک بی‌اخلاقی و عدم تعهد به تیم ملی یا همان ملت و کشور از شاگردانش می‌بینیم. بعدتر با دیدن جا نزدن، سمج بودن و مسئول بودن پرویزخان در انجام شغل خود ویژگیهایش را بهتر و بیشتر میبینیم و این دیدن به شناخت میرسد. فیلم خوشبختانه در این شناساندن موفق است.

پرداخت به زنان در داستان، تحت پوشش پرداخت به خانواده پرویز آمده است و گرچه جاهایی به درد داستان می‌خورد مثلا آنجا که همسرش رختخواب و غذا برای بازیکنان تازه نفس که در اردوی نااردوی تیم ملی‌اند می‌آورد بخشی از واقعیت تاریخی و ساخت این کاراکتر متعهد و با اخلاق و فداکار پرداخته میشود بخشی که میگوید او حتی در کمبودهای کشور و مسئولین جا نمی‌زد و با هزینه شخصی پای وظیفه و کشورش می‌ماند! این بخش از کاراکتر پردازیِ قهرمان، برای روایت بسیار لازم است اما به طور کلی از خود زنان کاراکترهای دقیقی ساخته نشده و در حد تیپ باقی مانده‌اند و این امر به مخاطب مشتبه می کند که نکند زنان واقعا اهمیت مستقلی در جهان ندارند؟ صرفا برای مردانه نماندن یک روایت فوتبالی دو زن هم در قصه می‌توان چپاند! حتی اگر درست نپردازیم‌شان و پیشرفت قصه هم نیاز چندانی به آنان نداشته باشد و صرفا ابزارهایی برای کاراکتر پردازی قهرمانمان باشند!

فیلم به جنگ ایدئولوژی‌های آن دهه هم خیلی نامحسوس می‌پردازد. در آن روزگار بین دو ایدئولوژی ستاره سازی یا همان سلبریتیزم و آماتوریسم در معنای مکتبی‌اش یک جنگ پنهان برپا بود. در همان دهه اولین توقیفهای سینمایی اتفاق افتاد و اتفاقا کمپانی سرمایه گذار همین فیلم بر روی مستندی که به آن اقدامات و آن تفکر در سینما نقد داشته نیز سرمایه گذاشته است. اما در این فیلم قهرمان فوتبالی قصه نه تنها نقدی به آن تفکر ندارد بلکه با دیالوگی چون: “من آماتورم!” با صراحت ضدیتش با آن تفکر را میگوید و اتفاقا برای مخاطب نیز مثبت و زیبا تصویر میشود. اینکه پرویزخان جلوی بی اخلاقی و میل ورزی و قدرت طلبی مشتی بازیکن می ایستد و نسلی جدید را تحت سخت‌ترین شرایط به تیم می‌آورد که اتفاقا آن نسل نیز نسل طلایی و تاثیرگذاری میشوند، واقعا زیبا و شاید برای امروزمان نیز راهگشاست!

معیارهای پرویزخان حین انتخاب اعضای این نسل نیز جالب است: ستاره ای که معذرت خواهی کرده را میپذیرد و افراطی و لجباز نیست. به تحصیل و استقامت توصیه میکند و دیالوگهایی چون:  “آب خورد تعارف نکرد پول بهش مزه کرده!” “اینا روح ورزش رو نابود میکنند”  “من آماتورم از تیم ملی پول نمیگیرم چون تا آخر عمر آماتورم.” و … دارد که چون در قصه حل شده‌اند شعاری نیز نمی‌نمایند. جای گفتن دیالوگ آخر خیلی خوب طراحی شده است و باعث میشود این دیالوگ فقط به آن جنگ تاریخی دو ایدئولوژی بین نخبگان اشاره نکند و میان مردم بیاید. پرویزخان وقتی این دیالوگ را میگوید که بحث درباره پول زیاد دادن به بازیکن مثلا حرفه‌ایست. یعنی انگار با این روش به ذهن مخاطبِ عادی که تعهدی به شغلی یا کسی دارد متبادر میشود: آنگاه که حرفه‌ای بودن در پول‌طلبی و بی‌تعهدی خلاصه شود میتوان آماتور بودن را به جان خرید، متعهد ماند و قهرمان قصه شد!

داستان ادامه پیدا میکند به سوال اول مخاطب این سوال اضافه میشود که پس کمیته انضباطی چطور به نفع پرویزخان رای داد؟ روابطی ساخته نشد که مخاطب احتمالی دهد. سوال بی‌جواب میماند. سوال اول پررنگ‌تر میشود. چرا که در انتهای فیلم می‌بینیم روی پخش زنده بازی از چند طریق تاکید می‌شود یکی اکتهای گزارشگر، یکی حس و حال دو زن فیلم به عنوان مردم احتمالا، یکی حتی فوتبال گوش دادن رزمنده‌ها با رادیو وسط تیررس دشمن! حال آنکه در واقعیت این بازی اصلا پخش زنده نداشته و مردم از اخبار ساعت 22:30 نتیجه را متوجه میشوند. چه رسد به رزمندگان در خط مقدم! اضافه کردن تخیلات دراماتیک و دادن بار بیشتر به سوژه توسط هنرمند اصلا و ابدا نکته بدی نیست و اتفاقا شایان تحسین است اما اینجا به دلیل کمبود فیلم در زیبا نشان دادن خود فوتبال به‌نظر میرسد آن اضافه کردن اتفاقا به خاطر هنر و سینما نبوده و شاید صرفا نوعی پوشش کاستیها بوده است، اینجاست که این سوال پررنگ‌تر میشود: اگر قابها و صحنه‌های فوتبالی بیشتری در فیلم بود و فوتبال با خودش مهم میشد نیازی به مهم کردن فوتبال در یک قصه فوتبالی از این طریق حس میشد واقعا؟ شاید به دلیل شرایط روز پاسخ همچنان مثبت باشد، اما حداقل در آن حالت این نوع از اضافه کردن به تاریخ، نوعی از پوشش کاستیها، تلقی نمیشد.

اما در همین انتهای فیلم نیز قابهای خوبی داریم که شایان ذکرند مثلا وقتی سفیر از نوعی جا زدن صحبت میکند میان پرتره شاهان قاجاری مثلا فتحعلی شاه قاب گرفته شده است! که این نوع میزانسن و قاب بندی کاملا تکلیف هر نوع عدم مقاومت را در ناخودآگاه مخاطب به شکل خوب و مانایی روشن میکند و آن را ننگین میکند. بی‌آنکه مخاطب جمله‌ای صریح در این باره بشنود! تنها قاب فوتبالی و واقعی و زیبای فیلم نیز همان صحنه گل آخر است. کاش دوربین ثقفی بیشتر با توپ و فوتبال همراه می‌شد و بیشتر از این صحنه‌ها میساخت!