گردن‌دردی که گردن‌زن نیست

با عبور سریال گردن‌زنی از چهار قسمت نخست که حکم افتتاحیه این مجموعه را داشت؛ حال پس از آشنایی ضمنی با شخصیتهای اصلی و گره های داستان شاهد نقاط اوج در قسمتهای 5 تا 8 هستیم؛ قسمتهایی که حوادث مهمی در حال افشا شدن است: از افشای ارتباط طناز (ترلان پروانه) با بردیا تا نقشی که بنظر میرسد تارا شیخ در قضیه قتل باران در شب عروسی داشته است؛ باز شدن ماجرای علاقه گذشته مونا به امیر، سربه نیست کردن جنازه پدر شاهرخ و سرانجام به قتل رسیدن شاهرخ از جمله حوادث مهمی است که در این چهار قسمت رخ میدهد.

در این چهار قسمت مهمترین چیزی که وجود آن احساس میشود بازیگران ضعیف و شخصیت پردازی نه چندان مناسب است. چنانچه پرداخت کارگردان از شخصیتها در حد تیپ باقی مانده و هیچگاه باعث همحسی مخاطب با اثر نمیشود؛ بازیگران ضعیف که باور پذیر نیستند و ناتوان از برقراری نسبت با نقش خود در داستان میباشند. مهمترین بازیگری که همچنان بازی ضعیف او به چشم میخورد؛ امین شعرباف در نقش کارآگاه داستان است. انتخاب او بعنوان کارآگاه اداره آگاهی که پرونده قتل به او سپرده شده است و بیشتر در حال انشا خواندن از روی دیالوگهای نوشته شده است از مهمترین نقاط ضعف این سریال میباشد. کلمات او هیچ حسی را به مخاطب منتقل نمیکند و میمیک صورت او فاقد کوچکترین ظرافتی است که دوربین حتی در حد چند ثانیه تصویر ثابت از او بگیرد. او نه تنها واجد شرایط بازی در نقش کارآگاه نیست بلکه در جایی که قرار است تا نقش یک جوان عاشق پیشه را در دوران نامزدی با باران ایفا کند فاقد ظرفیت کوچکترین هم‌حسی با مخاطب است.

پوریا رحیمی‌سام در نقش شاهرخ که او هم از مهمترین کاراکترهای این مجموعه است بازی ضعیفی را ارائه میدهد. جنس بیان دیالوگها و تُن صدای او فاقد ظرفیت نمایش شخصیت لات عاشق پیشه و یک قاتل است و صرفا نقش یک تیپ را ایفا می‌کند. در بازی او نیز بدلیل فقدان ظرافت چهره، بیشتر شاهد دیالوگهای بی حس با تن صدا و لحن غیرمرتبط با ویژگیهای کاراکتر تعریف شده برای او هستیم. مضحک ترین نمایش او زمانی است که متوجه میشود طناز در دورانی که وی در زندان بسر برده است وارد رابطه با فرد جدیدی(بردیا) شده است. در این حالت شاهد هیچ نشانی از خشم و خشونت برآمده از غیرت یک قاتل سابقه دار لااقل حتی در طول مدت چند دقیقه هم از او نیستیم و انگار نه انگار بعنوان یک قاتل، اسطوره عشق او به طناز به یکباره فروریخته است. علاوه بر این از بدترین بازیهای این مجموعه میتوان به حسن معجونی اشاره کرد که نقش یک پدر سرکوفت خورده را ایفا میکند. در یک نما او در سکانس بدمستی در توالت در قسمت ششم نقش یک فرد مست را بدون «بازی چشم» به کاریکاتوری ترین شکل ممکن بازی کرده است. البته نمیتوان از بازی خوب مهران غفوریان، مهدی حسینی‌نیا و پاشا رستمی در این سریال غافل شد. بازی این سه نفر در هماهنگی اجزای صورت با تیپ تعریف شده؛ چند سر و گردن از سایر بازیگران این مجموعه بالاتر است و چنانچه میبینیم به مراتب باورپذیرتر از بازی سایر نقشها هستند. در مجموع بلحاظ شناختی بازیهای ضعیف مانع از همحسی خوب مخاطب با مجموعه اثر است. نه کاراکتر امیر در نقش سروان اداره آگاهی ایجادگر حس یک کارآگاه باهوش و با تجربه در این سریال است؛ زیرا لحن و نگاه او هیچ حس اطمینانی را در مخاطب برنمی انگیزد و نه شاهرخ بعنوان یک لات سابقه دار و یک قاتل عاشق پیشه، بازی قابل اعتنایی را ارائه میدهد. خاصیت نقشی با این بیوگرافی باید حاوی نمایش خشونت، غیرت نسبت به طناز، میمیک صورت زخم خورده و خشن و تاحدی لحن و صدای خاص باشد که وی فاقد تمامی این صفات میباشد. بازی رویا نونهالی در نقش یک مادر داغدار هم فاقد نشانه ای از اندوه، غصه و ماتم است. از اینرو عمده بازیگران این اثر فاقد همحسی شناختی برای مخاطب هستند.

فیلمبرداری از مهمترین نقاط ضعف این مجموعه بویژه در سکانسهای بازجویی خانوادگی است. میتوان گفت از مهمترین دلایلی که شخصیت پردازی این اثر سترون مانده، عدم تمرکز دوربین در این سریال است. نمایش کلوزآپ در وضع تثبیت شده که وجه بارز یک سریال جنایی است در این اثر دیده نمیشود و تنها دو سه بازیگر قوی در این فیلم توانسته اند با وجود ضعف دوربین بدلیل قدرت بازی شخصیت خوبی را از خود برای مخاطب نمایش دهند. بدترین بازی دوربین در سکانس بازجویی خانوادگی در قسمت ششم است؛ دوربین در این سکانس به هیچ وجه در خدمت درام قرار نمیگیرد و همچون طفلی سرگردان در پاناروماهای شلاقی و کلوزآپهای غیر تثبیت شده بین بازیگران پاسکاری میشود. دوربین در این سکانسها وضع ناآرامی دارد چنانچه در سکانس فوق، در یکی از این حرکتهای شلاقی، سرعت دوربین از سرعت داستان بیشتر میشود و دوربین در صحنه حرکت پَن از کادر تصویر برخی کاراکترها خارج شده و مجددا به کادر برمیگردد. بلحاظ شناختی نوع دوربین تناسب چندانی با یک سناریوی جنایی ندارد و ناتوان از تمرکز بر چهره اعضای خانواده های داغدار برای انتقال احساسات آنهاست. دوربین گرچه در انتقال حس هیجان موفق بوده است؛ ولی بدلیل عدم تمرکز بر چهره بازیگران فاقد عمق میباشد. بلحاظ شناختی عدم وجود کادرهای بسته از بازیگران باعث لکنت در بیان شخصیت و در سطح کلان لکنت در روایت فیلم شده است.

موسیقی امیر مهدیزاده از وجوه مثبت این سریال میباشد. موسیقی متن بدون آنکه گل‌درشت باشد و از مسیر اصلی فیلم بیرون بزند، به خدمت روایت کارگردان درآمده و نقش خود را خوب ایفا کرده است. بلحاظ شناختی در سکانس بازجویی خانوادگی در قسمت ششم تلفیق سازهای الکتریک و ویلن بر انتقال حس ابهام و اضطراب در مخاطب افزوده است. همچنین در سکانس خلوت کردن مسعود و هستی داخل خودرو که به پایان رابطه عاطفی این دو منجر شد موسیقی به درستی با ایجاد فضای اندوه و ناامیدی که محتوای دیالوگ مسعود (حسن معجونی) بود همسو و همراه است. در عین حال باید موسیقی تیتراژ پایانی را از بهترین اجزای این سریال دانست؛ در اینجا شنونده موسیقی قدرتمندی در ژانر «سایکدلیک» هستیم که بلحاظ شناختی سرجمع احساس مخاطب نسبت به یک تریلر جنایی یعنی اضطراب و حسرت را بازتولید میکند. این اضطراب نسبت به حادثه جنایی، و حسرت و سوگ نسبت به تراژدی قتل مرتبط میباشد. حس اضطراب بیشتر در نواختن سازهای الکتریکی و حس سوگ و مظلومیت مقتول( بویژه عروس) در زمان نواختن ویلنسل و بک‌وکال زنانه همراه با تصاویر کیک عروسی در تیتراژ پایانی قابل ادراک است.

از جمله مهمترین سکانسهای این چهار قسمت، صحنه قتل شاهرخ بود که میتوانست تبدیل به یک صحنه مهم و تاثیرگذار در ذهن مخاطب شود که باز هم بدلیل پرداخت غلط، ابتر ماند. صحنه از حرکت پلیس از ایستگاه مترو به سمت گاراژ آغاز میشود. همزمان با حرکت پلیس به سمت گاراژ، دوربین از زاویه قاتل در حال ثبت صحنه کشته‌شدن شاهرخ است. اگرچه ثبت وقایع دوربین از نگاه قاتل ابتکار خوبی است ولی تکیه بیش از حد بر این تکنیک باعث عدم خلق میزانسن شده‌است؛ زیرا دوربین با وجود هم‌حسی، آگاهی محیطی خوبی به مخاطب در آن سکانس نمیدهد. دوربین از یکسو صحنه مرگ و چاقو خوردن شاهرخ را روایت میکند و از سوی دیگر به حالات سگهای نگهبان گاراژ در آن وضعیت میپردازد. ولی دوربین لانگ برای ایجاد آگاهی محیطی مخاطب در ثبت صحنه قتل انجام نشده‌است؛ در عین‌حال روی‌دادن قتل در سکانس شب این عدم آگاهی محیطی را تشدید کرده‌است. البته از یکسو روی‌دادن قتل در شب خدمت بزرگی به این سکانس نموده؛ زیرا باعث شده ضعف میمیک صورت و لحن گفتاری بازیگر به چشم نیاید. بلحاظ شناختی اگرچه در این سکانس، دوربین ماجرا را از زاویه قاتل روایت میکند ولی این به معنی سمپاتی مخاطب با قاتل نیست زیرا در سکانس‌های پیشین، کارگردان یک چهره مظلوم را از شاهرخ روایت کرده‌است و از سوی دیگر موزیک در وضعیت حمایت از صحنه قتل نیست و تنها روایتگر هیجان سکانس میباشد. از همین رو با توجه به شخصیت‌پردازی خاکستری از شاهرخ این سکانس در جهت سمپاتی با قتل شاهرخ نمیباشد.

در پایان بعنوان کسیکه همیشه از نقد ایدئولوژیک گریزان بوده ام؛ معتقدم که نمیتوان در برابر ترویج علنی مشروبات الکلی در این سریال بی تفاوت بود. گویی قرار است تا ضعف کارگردانی و بازیگری موجود در این مجموعه با استفاده از جذابیتهای کاذب مثل نمایش غیرضرور مشروبات الکلی جبران شود. اینجا مهمترین ایراد به دستگاههای نظارتی است که در برابر دراماتیزه کردن و ترویج یک سبک زندگی خطرناک و فلاکت بار کاملا بی‌خیال هستند.

 به نظر میرسد که ساختار کلی داستان گردن‌زنی تلفیقی از آثار پیشین پخش شده در شبکه خانگی است. این فیلم در دو لوکیشن شمال شهر و جنوب شهر میگذرد. در شمال شهر بیشتر شبیه آثار پر زرق و برق شبکه خانگی همچون سریال گیسو است و در صحنه جنوب شهر و لوکیشنهایی همچون گاراژ و مسافرخانه به آثار سعید روستایی نزدیک میشود. این تضاد سنگین ناشی از ارجاعات فیلمفارسی در این سریال است. فیلم از یک افتتاحیه بد، یک شخصیت پردازی ناموزون و بازیهای ضعیف آغاز میشود ولی سناریو بعنوان جزئی از سریال که از سایر اجزا جلوتر بود؛ بتدریج نقش پررنگی در پیشبرد اثر داشت و ضعف دوربین، ضعف کارگردانی و ضعف بازی را تا حد کمی جبران کرد. ولی تا اینجای کار سریال گردن زنی را به دلیل ویژگیهایی که در بالا به آن اشاره شد باید اثری زیر متوسط دانست.