به نظر می رسد که هنر ذاتی و فطری بشر باشد. بیش از دو هزار سال پیش ارسطو بر این عقیده بود که آدمی دارای غریزه تقلید است. اگر چه ممکن است روانشناسان امروزی با کاربرد اصطلاح غریزه توسط ارسطو مخالف باشند ولی حقیقت آن است که تنها آدمی است که به بازنمایاندن زندگی و تجربه خود و عرضه آن به اشکال سمعی و بصری همچون صورتگری، پیکرتراشی،معماری، موسیقی، رقص، تئاتر و ادبیاتنیاز دارد.اگر چه ممکن است اشکال و سبکهای هنر بسیار متفاوت باشند ولی از بدویترین جوامع بشری که بگذریم ظاهرا جامعه ای نیست که شکلی از هنر در آن یافت نشود.

کارکردهای هنر

چرا آدمی هنر را می آفریند و از آن لذت می برد؟ هنر برای آدمی چه می کند؟ پاسخ سهل و ساده ای برای این دو پرسش وجود ندارد. صدها سال است که معنا و کارکرد هنر مورد بحث و گفتگوی فلاسفه بوده است. شاید مطمئن ترین راه آن باشد که بگوییم پاسخ واحدی وجود ندارد ولی می توان درباره برخی از پاسخهای ممکن تامل کرد. به نظر می رسد کار هنر چند گونه است:

هنر این امکان را به آدمی می دهد تا زندگی وسیعتر و غنی تری داشته باشد هنر وسیله ای است که به یاری آن آدمی می کوشد محیط پیرامون خود را اداره کند و به عمیقترین پرسشهای خود پاسخ گوید. هنر آدمی را یارای آن می دهد تا بازگو نشدنی را بازگوید و افکار و عقاید خود را درباره تجاربش به شیوه ای موثر و بی مانند به دیگران برساند. ممکن است تمام این کارکردها در یکدیگر تداخل داشته و هر کار هنری واحدی دارای چندین کارکرد برای هنرمند و مصرف کننده آن هنر باشد.

هنر به شیوه ای خاص و بی واسطه تر از هر چیز، زندگی ملال انگیز و یکنواخت و کسل کننده را اعتلا و غنا می بخشد. بهترین راه برای شناخت این کارکردهنر، تصور فقدان کامل آن است. اتاق خود را در نظر بگیرید که هیچعکسی روی دیوار نباشد بدون کتاب و گلدان گلی. مجسم کنید تمام اشیائی که به کار می برید هیچگونه تزئین و آرایشی نداشته باشندیا لباستان را در نظر بگیرید بدون رنگ بوده و یا رنگی یکنواخت داشته باشد فرض کنید ناگزیرید در محیطی یکنواخت و خسته کننده به سر برید. چه حسی خواهید داشت؟  در آن صورت بخش اعظم زندگی بدون اشکال گوناگون هنر که بدان غنا می بخشد، زندان گونه ای می شد تیره،  تار، سرد، یکنواخت و بی جاذبه .

 

تئاتر و آدمی

در میان انواع هنر، تئاتر یکی از شگفت‌انگیزترین اختراعات آدمی است. انسان نخستین که در جدال با طبیعت و در جست و جوی رمز و راز آن بود، پناهی جز غار نداشت و وسیله‌ای جز حرکات تا به کمک آن، آنچه را در طول روز از سر گذرانده بود، شبا هنگام برای همنوعان خود بازسازی کند.
همین گردهمایی‌های شبانه و حرکات تقلیدی از طبیعت، سرمنشاء هنری شد که بعدها نام تئاتر را بر آن نهادند. آدمی تئاتر را اختراع کرد تا مرهمی باشد بر رنج‌هایش و راهی برای بیان آلامش.
حالا قرن‌های متمادی از اختراع تئاتر می‌گذرد و این هنر در طول اعصار گوناگون، تجربیات مختلفی را از سر گذرانده تا به امروز که به ما رسیده است. گاه به پستو رفته اما هرگز از میان نرفته بلکه هر بار ققنوس وار از خاکستر خود دوباره زاده شده و خون تازه‌ای در کالبد خود جاری ساخته است.
با گذر زمان، انسان‌ها در سرزمین‌های گوناگون از شرق تا غرب، از شمال تا جنوب دیر یا زود، این هنر را کشف کردند و آن را به عنوان یکی از راه‌های بهتر ساختن زندگی و قابل تحمل کردن رنج‌های بی‌شمار آن به کار گرفتند. اختراعی که بعدها به عنوان شاخصه فرهنگی در جوامع گوناگون شناخته شد و حالا یکی از مهم‌ترین معیارهای فرهنگی هر کشوری، تعداد تماشاگران تئاتر آن است.
با گذر سالیان طولانی، دانشگاه‌ها، موسسات  گوناگونی برای آموزش تئاتر در جهان راه‌اندازی شد و آموزش مشتاقان این هنر را بر عهده گرفتند.

به قلم مجید رنگی