
یادداشتی بر قسمت دهم سریال «از یاد رفته»
برزو نیکنژاد، کارگردان آثاری چون «دردسرهای عظیم» و «دودکش»، این بار با سریالی از شبکه نمایش خانگی در پلتفرم فیلمنت، به نام «از یاد رفته»، در نقش کارگردان ظاهر شده است. سریال «از یاد رفته» با وجود بازیگران مطرحی همچون آزیتا حاجیان، فرهاد اصلانی، حسین محجوب و… بر پایه داستانی کلیشهای ساخته شده که در بیشتر لحظات، چه از لحاظ قصهپردازی، ساخت، بازیها و موسیقی، یادآور سریالهای ترکیهای است؛ مسیری که شبکه نمایش خانگی پیش از این هم قدمهایی را در راستای آن برداشته بود.
قصههای فرعی «از یاد رفته» با وجود حفظ پیوندی که با قصهی اصلی دارند، بکر نیستند و چنگی به دل نمیزنند. این سریال از کلیشهها فراتر نمیرود؛ با این وجود، بعضی کلیشهها همیشه جواب میدهند و مخاطب را جذب میکنند. نمیتوان منکر این شد که قصهی بزرگ خاندانی که رو به موت است و تماشای طمع و توطئهچینی خویشاوندان بر سر ارث و میراث، برای مخاطبان جذاب و دیدنی است. تا کنون ده قسمت از این سریال پخش شده است و میتوان گفت در بخش شخصیتپردازی و روابط میان بعضی شخصیتها عملکرد نسبتاً خوبی داشته و بازی بازیگران با تجربهی آن نیز از امتیازهای این مجموعه محسوب میشود.
قسمت دهم
قسمت دهم سریال «از یاد رفته» از قسمتهای پیشبرندهی سریال است و با هیجان و غافلگیریهایی که دارد، اپیزودی پرالتهاب با ریتمی صحیح محسوب میشود. در حالی که شهاب در حال تلاش برای سر و سامان دادن به اوضاع شرکت است، توطئههایی در دل خانواده شکل میگیرد. شخصیتها هر کدام به نحوی در حال نزدیک شدن به اهداف خود هستند.
اتفاقات پیشبرندهای در قصههای فرعی رخ میدهد. روابط میان بعضی شخصیتها دچار دگرگونی میشود؛ مانند شکلگیری رابطههایی نوپا یا رابطههایی از دل گذشته که دوباره زنده میشوند.
در بعضی موقعیتها دست عروسکگردان را میبینیم!
مثلاً وقتی شهاب با آرش در مورد پریسا صحبت میکند. مکالمهای که اگر در دنیای واقعی اتفاق میافتاد به این شکل پیش نمیرفت و فقط تصمیم کارگردان باعث شده است آرش در سکوت حرفهای شهاب را بشنود تا شهاب به شکلی تصنعی کاراکتری تأثیرگذار به نظر برسد.
«من میگویم آنها همدیگر را دوست دارند، پس باور کن!»
با اینکه فیلمساز سعی دارد به خوبی به روابط میان شخصیتها بپردازد، اما یکی از مهمترین رابطهها، یعنی رابطه میان شهاب و پریسا، به خوبی شکل نگرفته است. برای باورپذیر بودن یک رابطه عاشقانه مخاطب باید با شخصیتها همراه شود، اما به علت جامپهای زمانی که فقط در دیالوگها متوجه آن میشویم و اگر آن هم نبود متوجه گذر زمان نمیشدیم، رابطهی آنها سطحی به نظر میرسد و با اینکه دیالوگها و رفتار شخصیتها نشان از پیشرفت رابطه دارد، منطقی نیست که چنین رابطهای میان آنها شکل بگیرد؛ چرا که ما شاهد شکلگیری آن نبودهایم. مثلاً در دیالوگی پریسا میگوید با شهاب آشتی کرده، در حالی که آخرین چیزی که به ما نشان داده شده تلاش بینتیجه شهاب بوده است. فیلمساز به جای نشان دادن مهمترین بخشهای رابطه بین شهاب و پریسا، آن را در دیالوگها جا داده است.
دو سکانس خوب
اتفاق غافلگیرکنندهای که در قسمت نهم رخ داد، در این قسمت به شکل پررنگتری ادامه پیدا میکند؛ تهدیدهایی متوجه شهاب است که نشان از تغییر اوضاع میدهد و یکی از سکانسهای پرتنش و غافلگیرکننده این قسمت مربوط به همین موضوع است.
در این قسمت برای اولین بار چیزی که احتمالاً مخاطبان زیادی منتظر آن بودند رقم میخورد؛ دیدار نوشین و اسماعیل ادیبی. در این سکانس بازی به اندازه و حرفهای حسین محجوب را شاهد هستیم. سوالات دربارهی سرگذشت پدر شهاب همچنان پابرجاست، اما در این دیدار متوجه میشویم برخلاف تصور نوشین، ادیبی واقعاً قصد اعدام پسرش را نداشته است. حالا سوال جدیدی به وجود میآید: چه کسی برای مازیار پاپوش دوخته است؟ آیا فیلمساز در نهایت به سوالات مربوط به گذشته که تا کنون بارها از زبان نوشین به شکل مبهم به آن اشاره شده، پاسخ خواهد داد؟
در این قسمت اتفاقی میافتد که میتوان گفت تکرار تاریخ است، اما این بار تمام خانواده را تحت تأثیر قرار میدهد. این اتفاق پایانبندی قسمت دهم را رقم میزند؛ پایانی که نقطهی عطفی است برای شروع فصل جدیدی از درگیریهای شدیدتر و گرهافکنی در قسمتهای بعد. پایان پیشبرندهای که قرار است اتفاقات جدیدی را رقم بزند.