به بهانه اتمام سریال غربت نگاهی به قسمت های پایانی این سریال داریم.

منطق داستانی وضعف فیلمنامه

تیم زنان به سرکردگی محبوبه و صنم با شرایط جدیدی که فرهاد(فری چزی) برای آنان مشخص کرده مجبور به معامله شدند، اما سعی دارند تا با کمک شاهرخ و اتفاق پنهانی که میان او و فرهاد افتاده است، از ترس برملا شدن برای ادی مورفی، روی فرهاد فشار بیاورند تا بتوانند فرار کنند و سهمشان را بگیرند.

فشاری که مخاطب، آن را از روابط بین کاراکترها حس نکرد و فقط از دیالوگ ها شنید. بازی بسیار ضعیف کاراکترادی مورفیکه توسط خواننده‌ی نابازیگر سریال ایفا شد، ترس از فهمیده شدن ماجرا را به مخاطب القا نمیکرد، زیرا نقش او حتی ماقبل تیپ بود و صرفا ادا اطوارهای لات بازی را داشت و به تیپ هم نزدیک نشد.

دوپینگ خواننده نابازیگر هم اثر نکرد

ورودادی مورفیبه اثر و ادامه حضور او در سریال هیچ ما به ازایی را غیر از گریم نامتعارف و اداهای دهن پرکن برای اشغال سکانس ها نداشت. هیچ درامی را وارد سریال نکرد، رابطه‌اش با دخترک تینیجر سریال پس از دیدار اولیه کاملا یخ زد و در سکانس پایانی حضورش، به جای اینکه ایجاد تعلیق کند و دامنه حسی سریال را پربسامد کند، بدون هیچ منطقی در فیلمنامه، با نمای ضعیف لانگ شات و در حالی که در کادر هم نبود! با شلیک فرهاد از قصه حذف شد.

بلاتکلیفی کاراکترها

پایان محبوبه هم به همین شکل رقم خورد. محبوبه هم توسط فرهاد کشته شد، آن هم در لانگ شات و در شرایطی که در کادر حاضر نبود!، تا دومینوی بی تدبیری‌های نویسنده و کارگردان هرچه بیشتر تکمیل گردد. تازه این برخورد کارگردان با کاراکترهایی است که جزو شخصیت های اصلی قصه او بودند؛ با این اوصاف تکلیف شخصیت های فرعی که هیچ کمکی به پیشبرد قصه نداشتند نیز واضح است.

شخصیت سیدجلال و پسرش چه نقشی در سریال داشتند؟ یا سوال بهتر این است: “اگر سیدجلال و پسرش را از سریال حذف کنیم در روند قصه چه خللی وارد میشود؟پاسخ واضح است: هیچ خللی وارد نمیشود. نه ورود درستی داشتند و نه در پایان شان هیچ چیز را برای داستان و مخاطب به ارمغان نیاوردند و در سریال اثری نگذاشتند.

کاراکتر سیدجلال برای این آورده شد تا بمانند سریال ها و فیلم های روشنفکرنمای ایرانی یک شخصیت مذهبی نمای ریاکار و ضد زن داشته باشند تا تفکرات فمنیستی خارج و داخل سریال محلی برای ارضای احساس شان داشته باشند؛ درست طبق نمایی که داخل اسطبل با پسرش علی داشت و ابراز داشت که فرهاد آدم اوست و عامل مرگ همسرش نیز او بوده است. کارگردان و نویسنده حتی زحمت این را نکشیدند که این نتیجه را مخاطب از سریال برداشت کند بخاطر همین این موضوع را در دیالوگ و به شکلی کاملا عریان آوردند.

دوپینگ های کارگردان

از ابتدای شروع سریال با دوپینگ نوشتاری کارگردان در نمای آغازین این باور میرفت که دستورزی کارگردان در طول سریال ادامه یابد و ضعفهای نوشتاری کار اینگونه راه خود را پیشگیرد.

ادای سریال مبنی بر دغدغه داشتن درخصوص فقر و اعتیاد در حاشیه نشینان با مطرح کردن اموال در کمیته امداد و دال مرکزی شدن آن توسط شخصیت های اصلی سریال در قسمت های ابتدایی با کلیدواژهحق خودمونهنزدیک کردن اثر به یک بیانیه سیاسی بود که در نقد اول توضیح مفصل آن رفت.

نمای پایانی سکانس دزدی اموال به وضوح نمایانگر سیاسی بودن جهتگیری نویسنده و کارگردان بود. صنم و وحید بعد از پر کردن ساکها با نگاهی به دوربین مداربسته در محل بهم میگویند:”بیا براشون کلیپ پر کنیمو شروع به رقص شادی و تمسخر طور میکنند. این اتفاق هیچ ارتباطی به سریال و درگیری قبلی با فرهاد ندارد و مشخص است حرف کارگردان برای اظهارنظر سیاسی اوست.

شعر پایانی سریال!

پایان بندی بلاتکلیف و به شدت شعارگونه کارگردان تیر خلاصی بر نابلدی سازندگان بود. معلم شدن وحیده! بدون هیچ گونه زمینه قبلی در سریال و در حالی که آماده رفتن از کشور بود و به هر دستاویزی چنگ میزد تا از این مهلکه فرار کنند به شدت کاریکاتوری بود و نوعی توهین به شعور مخاطبان بود.

گرفتن دست دختر بچه غربتی و قدم زدن روی ریلهای قطار و نریشن احساسی با هیچ زمینه سازی در فیلمنامه، فقط خنده مخاطبان را بدنبال دارد.

کارگردانی ضعیف

کارگردانی اثر هم هیچ جایی را برای سخن نگذاشته است. این را میتوان در نماهای غیر دقیق و غلط، به خصوص در سکانس درگیری پایانی پلیس با فرهاد، که با همراهی شخص کارگردان به عنوان بازیگر نقش رئیس گروه عملیات پلیس همراه بود، مشاهده کرد.

تیراندازی های بی منطق و بیش از حد فرهاد به احلام، ایجاد درام ناموفق که نشان دهنده سمت و سوی مثبت کارگردان با شخصیت منفی سریال است نیز نتوانست مابه ازایی را برای مخاطب به ارمغان بیاورد.

تلاش بیوقفه کارگردان برای محبوب و عاشق پیشه نشان دادن شخصیت منفی سریال آنقدر بی حساب و کتاب رقم خورده که شاید خود سازنده نیز بگوید که من این قصد را نداشتم.

سکانس اجبار احلام به ابراز علاقه و همراه کردن او باخود به سمت امارات کاملا در جهت سفیدسازی شخصیت تاریک سریال رقم میخورد.

کلام آخر

در پایان باید گفت سریال غربت ملغمه‌ای ازروشنفکرنمایی، گرایشات فمنیستی، عادی سازی روابط سفید، تحقیر زن و خشونترا  در بستری از ادا اطوارهای جاهل مآبانه و در یک اتمسفرِبی جهان و بی هویتپرتاب کرده و با آوردن کاراکترهایی مانندسیدجلالو کلیتی به نامکمیته امدادتمام تقصیرهایی که در سیاهه ابتدایی سریال به عنوان مشکلات حاشیه نشینان مطرح کرده است را به نامشان فاکتور زده است.

سریال غربت هیچ چیز و هیچ کسی را گردن نمیگیرد و با کسی است که زور بیشتری دارد، اما در عین حال با بیانیه خوانی سیاسی سعی دارد رد گم کنی کند چون دوربینش اندازه کوتاهی برای به تصویر کشیدن ادعای سریال دارد.