
تقریباً هیچ
قسمت نهم شغال هم مثل قسمتهای قبلی با نبود پیشروی در قصه دستوپنجه نرم میکند. همهچیز باز هم در حد دیدار و گفتوگو باقی ماند. کاراکترها یکدیگر را میبینند، چیزی میگویند، تهدید میکنند و در نهایت اما هیچ اتفاقی نمیافتد.
البته اگر بخواهیم دنبال تغییر بگردیم، تنها نکته این قسمت پیوستن آزاد به تیم سیاوش و آوا است که بهجای آنکه موتور روایت را روشن کند، بیشتر شبیه یک عقبگرد عمل میکند. این تغییر میتوانست بهترین فرصت برای نزدیک شدن به دنیای آزاد باشد؛ مردی عاشق که از عشق خود گذر کرده و برای وصال او تلاش میکند. بیننده هر آنچه از این گذر کردن میداند، از رفتارهای بیرونی آزاد است؛ اما سریال هیچ ردی از آشفتگیهای درونی یا کشمکشهای یک مرد ناکام در عشق نمیبیند.
این لحظهای که میتوانست به شخصیت عمق بدهد و تماشاگر را با او همراه کند، عملاً هدر میرود که ما قصد داریم از ایدههای هدررفته این سریال به زودی بگوییم.
البته برای این بخش از کشوقوسهای داستانی آزاد، صحنهای وجود دارد که قاببندی و میزانسنش ارزش مکث دارد: گفتوگوی آزاد و سیاوش کنار استخر خالی. یک نمای 2 shot، قاب از پشت میلهها گرفته شده که این میلهها مثل مرز یا حصار عمل میکنند. نگاه بیننده عمداً محدود شده، انگار دارد صحنه را از زاویهای مخفی یا ناظر بیرونی میبیند.

دو شخصیت در مرکز قاب، روی لبه یک استخر خالی و ترکخورده نشستهاند. استخر خالی استعارهای از خلأ، فقدان و زوال است. هر دو شخصیت به پایین نگاه میکنند که این حالت بدن و سر خمیده، نشانهی سنگینی بار روانی، اندوه یا درماندگی است. دستهای باندپیچیشده یا در گچ، همزمان با نشستن بیحرکت، بهخوبی آسیبپذیری جسمی و روانی را منتقل میکند. نشستن کنار هم، بدون تماس بدنی یا نگاه مستقیم، فضای همدلی خاموش میسازد طوری که گویی دردی مشترک دارند اما راهی برای بیانش نمییابند؛ اما تنهی درختی که میان آنهاست، خبر از جدایی مسیر این دو نفر میدهد.
با این حال، بیرون از این صحنهی چشمنواز، همان مشکل تکراری سریال ادامه دارد. تهدیدها بیوقفه رد و بدل میشوند اما هیچکدام عملی نمیشوند. شغال در این چند قسمت پشت سر هم فقط لایههای ابهام را روی هم انباشته و امیدوار است روزی در یک بزنگاه همهچیز را ناگهانی حل کند؛ اما این استراتژی وقتی تا این حد طولانی کش بیاید، بیشتر به فرسایش مخاطب میانجامد تا ایجاد تعلیق.
شغال میتواند نماهایی بسازد که بار استعاری و بصری قوی دارند، اما این لحظات مثل جرقهای در تاریکی زود خاموش میشوند. قسمت نهم بیش از هر چیز تأیید میکند که سریال گرفتار همان چیزی است که عنوان این نقد بهدرستی توصیف میکند: «تقریباً هیچ»