خدای جنگ فیلمی است که تلویحاً و با برداشتی آزاد، به فرایند رسیدن ایران به تکنولوژی موشکی در بحبوحه جنگ با رژیم بعث میپردازد.
نحوه پرداخت دراماتیزه، استفاده صحیح از موسیقی و روایت ناظر بر گره داستان و حل آن باعث شد تا مخاطب با تعلیق روایت همراه شود و چالش مورد نظر فرماندهان برایشان مسئله گردد.
فیلمنامه اثر با چینش منطقی نحوه روایت به شکل حرفهای عمل کرد و انطباق آن با کارگردانی مناسب باعث شد تا ما یک فیلم خوب و خوش ریتم و هیجان انگیز ببینیم. یکی از بهترین صحنههای فیلم، صحنههایی است که در خصوص تعقیب و گریز و یافتن اسناد و اطلاعات چگونگی پرتاب موشک از فرماندهان لیبیایی میباشد.
تعقیب و گریزی پر التهاب و هیجان انگیز که تا قبل از این در فیلمهای هالیوودی این چالش را شاهد بودیم، از نقاط قوت خوب این فیلم است که مخاطب را با کاراکترها و شخصیتها همراه میکند و در نهایت با ایجاد یک سمپاتیسم مناسب برای آنان تا پایان فیلم ایجاد کشش میکند.
کارگردان در این فیلم با تکه تکه معرفی کردن کاراکتر اصلی خود به مخاطب به شکل قطره چکانی، سعی داشت تا مخاطب را تا پایان کنجکاو جلوه دهد و با خود بکشاند. شاید اگر این روایت غیر خطی نمیبود و از همان ابتدا معرفی کاراکتر به شکل کامل رخ میداد مخاطب راحتتر با شخصیت اصلی ارتباط برقرار میکرد و باورپذیری برای مخاطب بهتر رقم میخورد.
بحث بعدی فیلمنامه در خصوص شخصیتهای فرعی است. معرفی شخصیتهای فرعی اگر به شکل مناسبتری و با حوصله خ میداد به طور قطع تفاقات بهتری را در فیلم میتوانست رقم بزند. رخدادهای ابتدایی فیلم اگر مناسبتر طراحی میشد میتوانستیم این گروه شکل گرفته برای تدوین و تنظیم برنامه موشکی ایران را بهتر درک کنیم.
فیلمنامه از کنار معرفی شخصیتهایی که در ادامه فیلم مخاطب را با خود همراه میکرد خیلی ساده و راحت گذشت. معرفی این شخصیتها اگر با یک برنامهریزی در فیلمنامه همراه میشد میتوانست یک شمای کلی از آینده این گروه را به مخاطب بدهد و میزان هیجان و تعلیق را در ذهن مخاطب نهادینه کند.
فرایند آموزش دیدن در سوریه اصلاً پرداخت نشد حال آنکه میتوانست زمینه مسئله بودن ساخت موشک برای این کاراکترها را بهتر برای مخاطب فراهم آورد.
مسئله بعدی فیلم نحوه انتخاب بازیگر است انتخاب بازیگر اگر حساسیتهای بالاتری رخ میداد میتوانستیم بفهمیم که هدف کاراکترها واقعی است اما این بازیگران – خصوصا بازیگران فرعی– نتوانستند آنطور که باید و شاید به فیلمنامه کمک کنند و مخاطب فرکانس غدغهمندی موشکی را از آنان دریافت کند.
موضوعی که گره پایانی فیلم را میگشود –مشکل ابراهیم و پدرزنش روی فرزندش– اصلا پرداخت مناسبی از آن در فیلمنامه شکل نگرفته بود و پیشفرض بایستی مخاطب این را میپذیرفت. در صورتی که اگر با روایت خطی معرفی شخصیتی رخ میداد میتوانستیم این موضوع را بهتر متوجه شویم.
با همه اشکالات ریزی که در شالوده صحیح و ریل گذاری درست فیلم وجوددارد، اثر در نهایت توانست حرف خود را بدون توسل به شعار زدگی، به مخاطب بزند و روح ملی گرایی و چرایی دستیابی به موشک توسط ایران را برای مخاطب به شکل باورپذیر توضیح دهد.