در باب فیلم «آن ها مرا دوست داشتند»
مطرح کردن بعضی از ایده های داستانی گاها بسیار دشوار است. بازنویسی ایده های قدیمی، دست نویسنده و کارگردان را برای روایتی نو باز می گذارد و می توان از ایده های قبلی درس گرفت.
ولی سوژه ای که کمتر کسی به آن پرداخته است، هم جرأت میخواهد، هم پرداختِ درست و تاثیرگذارِ آن بسیار دشوار است. و گاهی، همین نو بودن و تازگی، بزرگترین ضربه را به فیلم میزند و باعث میشود آن ایده ی ناب و جدید حیف شود.
ایده ی جدیدی که محمدرضا رحمانی در فیلم “آن ها مرا دوست داشتند” به سراغ آن رفته است.
“آنها مرا دوست داشتند” فیلمی به کارگردانی و تهیهکنندگی محمدرضا رحمانی و نویسندگی محسن دینمحمد و محمدرضا رحمانی محصول سال ۱۴۰۰ است.
فیلمی که این روزها با بازی “امیرحسین آرمان” و “مهسا اسماعیلی” ،”امیر جعفری” ، “نسیم ادبی” ، و “لیلا بلوکات” و… بر پرده ی سینما ها در حال اکران است، به سراغ ایده ای رفته که تا کنون کمتر کارگردانی به این شکلِ جزئی به آن پرداخته است، “خرید و فروش نوزادان در دل تهران بزرگ”. باید برای فیلمساز و سایر عوامل فیلم به علت دست گذاشتن روی چنین موضوع اجتماعی جدیدی احترام قائل بود.
معضلی اجتماعی که در کف خیابان های تهران اتفاق می افتد. محمدرضا رحمانی به گفته خودش با تحقیقات در این زمینه فيلمي ساخته است که در آن علاوه بر نشان دادن دزدیدن کودکان و خرید و فروش آن ها، همچنین سقط غیرقانونی جنین و رحم اجاره ای، گریزی هم به مسائل سیاسی زده است. اما این گریز به سیاست وصله ناجور فیلم است و هیچ تاثیری در روند داستانی ندارد و حالت تصنعی و غیر واقعی بودن به خود میگیرد.
داستان در مورد زوجی جوان است که در طی بیماری کودکشان متوجه میشوند که خون کودک به پدرش نمیخورد .حال که کودک نیاز به تعویض خون دارد و باید تنها خون یکی از والدین به او تزریق شود، باید به دنبال این باشیم که پدر و مادر اصلی بچه چه کسانی هستند تا به او خون بدهند! ایده اولیه داستان بسیار غیر منطقی و غیر علمی است. چون این سوال برای مخاطب ایجاد میشود که مگر در نارسایی های خونی مشکل با خون همسان حل نمیشود؟
حتی در پایان داستان هم دکتر به این قضیه اشاره میکند که باید صبر کنیم تا خون مشابهش پیدا شود! پس این همه جار و جنجال بر سر پیدا کردن پدر و مادر به خاطر خون چه بود؟
اگر از اول درمان به آن راحتی بود، چرا این روند داستانی شکل گرفت؟ !
داستان جلو میرود و روند کشداری بر سر پیدا کردن پدر و مادر واقعی شکل میگیرد. روندی طولانی که باعث گیجی و سردرگمی بیننده میشود. و ایده فروش نوزادها این وسط حیف میشود و اگر بهتر به آن پرداخته میشد، نتیجه ی بهتر و تاثیرگذار تری از دل کار بیرون می آمد.
موضوع فیلم با وجودی که بسیار ناب و متأثر کننده است، صحنه های کمی در آن وجود دارد که احساسات بیننده را درگیر کند و حس شناختی و عاطفی او را به چالش بکشد. به علت پیچاپیچ بودن داستان و تعدد داستانک ها، نخ تسبیح داستان پاره شده و مهره ها در داستان رها شده اند. به طوری که حتی در آخر فیلم، شخصیت ها یک دور، دوباره ماجراها را پشت سر هم نام میبرند که برای بیننده جا بیفتد. اگر در فیلمنامه از تعدد داستانک ها کم میشد و تمرکز روی یک ماجرا قرار میگرفت و همان داستان اصلی را پیش میبرد ،تاثیر آن بر مخاطب بیشتر میشد.
شخصیت پردازی
میشود گفت فیلمنامه فاقد شخصیت پردازی است. ما با تعدد شخصیت مواجهیم اما تعدد شخصیت هایی که در حد یک سکانس در فیلم حضور دارند، و هیچ کدام عمق ندارند و شناخت مخاطب از آن ها در سطح باقی می ماند. این مورد هم یکی دیگر از عواملی است که منجر به عدم همذات پنداری مخاطب با شخصیتها میشود. حتی نقش های اصلی، یعنی “امیرحسین آرمان” و “مهسا اسماعیلی” هم در سطح باقی می مانند و به غیر از چند سکانس احساسی که در فیلمنامه گنجانده شده که با بازیهای اغراقآمیز همراه است ، ذره ای به شخصیت آن ها پرداخته نشده است.
این موضوع، هم نشان دهنده ی نداشتن شخصیت پردازی در فیلمنامه است، هم نشاندهندهی بازی نگرفتن کارگردان از بازیگران. بازی ها قابل توجه و تاثیرگذار نیست و این موضوع را تداعی میکند که نیاز به تمرین بیشتر داشته اند یا این فیلم یک نمونه تمرینی قبل از فیلمبرداری اصلی است.
شاید به خاطر همین بازی های ضعیف کمتر شاهد نماهای کلوزآپ از اکت بازیگران هستیم.اکثر نماها لانگ شات گرفته شده است.
حتی در صحنه هایی مثل خودکشی “لیلا بلوکات” دوربین اصلا به او نزدیک نمی شود تا بلکه مخاطب حداقل در چنین لحظات حساسی پی به درون و انگیزه شخصیت ببرد.
البته نمی توان گفت همه بازی ها ضعیف است. بازی امیر جعفری، نسیم ادبی، لیلا بلوکات، شهرام قائدی قابل توجه است. ولی بازی ها به صورتی نیست که چیز جدید و تاثیرگذاری به فیلم اضافه کرده باشد. همچنین تکان های شدید دوربین هیچ ارتباطی با موضوع فیلم ندارد و تاثیری که باید، بر حس مخاطب نمی گذارد.
درونمایه
دیالوگ ها کاملا حالت شعاری دارند و انگار برای هر نقش، خطابه ای بلند بالا نوشته شده است، که از خطابه ی عجیب نسیم ادبی راجع به درست بودن سقط بچه هایی که انجام میدهد شروع میشود و به خطابه های امیرجعفری راجع به مذمت اعتیاد و ترک عادات اشتباه ختم میشود. تمام دیالوگ های مهم فیلم به صورت شعاری مطرح میشود و این موضوع تاثیرگذاری آن ها را کم میکند.
از دید شناختی چاره جویی و باز کردن مسئله برای مخاطب وجود ندارد. مطرح کردن پشت سر همِ مسایل و سیاهی های اجتماعی، بدون اینکه به هر کدام از مسائل پرداخته شود، تنها عایدی مخاطب از فیلم است.
مسائلی که در فیلم مطرح میشوند عبارتند از: فقر شدید، از دست دادن کودک در سنین کم، مشکلات روانی والدین بعد از فوت کودک، سقط غیر قانونی جنین، خرید فروش نوزادان، رحم اجاره ای، عدم بهداشت و غیره و غیره. مسائل مطرح شده آنقدر زیاد است که همه آن ها در سطح باقی می مانند و به علت محدودیت زمانِ فیلم، نمیشود همه آن ها را باز کرد. اگر یک یا دو مسئله انتخاب میشد و عمیق تر و موشکافانه تر بررسی میشد، داستان گیراتری را شاهد بودیم.
در این بین نشان دادن بی دلیل و غیر واقعی چهره های سیاسی وصله ای ناجور در داستان است و هیچ کمکی به پیش برد داستان نمیکند .این هم یکی دیگر از قسمت های شعارزده ی فیلم است که حس سفارشی بودن را تداعی میکند. شخصیت های داستان از یک خانواده عالی رتبه ی سیاسی هستند که اگر این مسئله از داستان حذف میشد خللی در آن ایجاد نمیکرد.
در کنار این مسائل باید به گریم خوب فیلم هم اشاره کرد که نامزدی سیمرغ بلورین را برای “امید گلزاده” رقم زد. گریم خوب بازیگران به خصوص گریم سنگین “لیلا بلوکات” که در نقش معتاد ظاهر شده است.همچنین نورپردازی و رنگ فیلم در خدمت موضوع فیلم قرار دارد. فضایی خاکستری و کمرنگ که یادآور فقر مالی و فقر فرهنگی است.و فضاهایی تاریک و سیاه که بستری برای بی قانونی است.
مجموع این فیلمنامه ناپخته و بدون شخصیت پردازی، به همراه چاشنی بازی های ضعیف، دست به دست هم داده اند تا آن ایده ی ناب را زمین بزنند و هدف قابل احترام فیلمساز به مقصد نرسد.
اما در آخر مجدد باید به سازندگان فیلم برای مطرح کردن این موضوع جدید تبریک گفت و امید این را داشت که در پروژه های بعدی هنرمندانه تر به این ایده پرداخته شود.