فیلم شمال از جنوب غربی داستان نفوذ و عملیات در شمال کشور را توسط منافقین در دهه 60 به تصویر میکشد. دوربین فیلم ابتدا با زن و شوهری بچه دار کار خود را آغاز میکند. همانند سایر فیلمهای تولیدی در این ژانر، زن سمپادِ منافقین است و در خانههای تیمیشان آمد و شد میکند؛ و همسری از همه جا بیخبر و عاشق همسرش که بوهایی برده اما به عمق بحران همسرش هنوز پینبرده است.
15 دقیقه ابتدایی فیلم صرف معرفی ناموفق این شخصیتها میشود. عدم موقعیتسازی صحیح برای دراماتیزاسیون این زوج و صرفا اکتفا به چند دیالوگ آن هم با نماهای غیرتاثیرگذار، مخاطب را نتوانست درگیر کند. مرحله بعدی معرفی تیم اطلاعاتی سپاه است که مستقیما در حین انجام کار معرفی شدند، آن هم از وسط کارشان که با پیشرفت فیلم، به همان صحنه ابتدایی معرفی تیم رسیدیم!
با این نوع از روایت مخاطب بیشتر احساس سردرگمی کرده و صرفا دنبال دیالوگ هایی میگردد تا سیر منطقی اتفاقات و تحولات فیلم را متوجه شود. انباشت شخصیتهای اطلاعاتی که بعضا با حذف آنان از فیلم هیچ اتفاقی جز بهتر شدن فیلم رخ نمیدهد، باعث پراکندگی در فیلمنامه و سردرگمی مخاطب شده است.
معزل بعدی فیلم صحنههای جنگی است. معمولا در صحنههای جنگی که به شکل میدانی تصویر میشود، دو طرف معرکه بایستی معلوم و مشخص باشند و مخاطب متوجه شود مهاجم و مدافع از چه جهتی به چه سمتی میزند.
دوربین روی دستِ بیقرار و شناور کارگردان که از میزانسن ضعیف جنگی خود فراری بود، جز سرگیجه و تهوع مخاطب را برنینگیخت و علاوه بر آن مخاطب نفهمید دشمن دقیقا کجای صحنه قرار دارد و مدافعین با درخت و صخره میجنگند یا با آنان؟
در اینکه مشکل اصلی فیلمنامه است و حفرههای بزرگی دارد و همان حفره ها فیلم را بلعیده، اما بازیگران نیز نتوانستند با توانمندی های خارج از فیلم نیز به کمک فیلم بیایند. بازی بسیار ضعیف و خارج از متن شخصیتیِ مصطفی زمانی در نقش حاج مهدی، بیشتر به ایفای نقش یک معلم ریاضی میخورد که در حال استدلال برای همکاران و بعضا متهمینش است و نمیتوانیم این نوع بازی را به عنوان بازی در نقش یک فرمانده بپذیریم.
تمامی کاراکترها بدلیل عدم پرداخت درست فیلمنامه تیپیکال شدند، آن هم به شکل رادیکال خود که همان را هم نتوانستند تصویر کنند. از امیر آقایی گرفته که از دقیقه 20 فیلم ناپدید شد و در ادامه نیز مقطعی حضور داشت و اصلا معلوم نشد چرا کارگردان دوربین خود را با او همسرش آغاز کرد و آنان را رها کرد!؛ تا کاراکترهای فرعی قصه که تقریبا همه اضافه های روایتی این فیلم بودند.
این فیلم جامعه را نیز نتوانست به درستی نمایش دهد. جامعهای که تقریبا لباسهای آن دوران را پوشیده بودند و دوربین بیقرار کارگردان نتوانست جز کاریکاتور را آنان نشان دهد. پرستاری که در بیمارستان بود و هیچ کاشتی از او برای کنشگری پایانی اش در فیلم قرار داده نشد و صرفا دست کارگردان او را آنجا قرارداده بود تا قصه را جلو ببرد یکی از این نمونه های کاریکاتوری فیلم بود.
در پایان باید گفت، فیلم شمال از جنوب غربی صرفا با عنوانی که مثلا از فیلم هیچکاک وام گرفته بود –وهیچ ربطی به آن فیلم هم نداشت– نتوانست تعلیق، حادثه و هیجانی را از پنجره فیلمنامه و کارگردانی مناسب برای مخاطب به تصویر بکشد و سعی داشت با دوپینگهایی مانند دوربین رودست، حرکت لرزشی دوربین حین تصویربردازی و دیالوگ! جبران مافات کند.
باید دید این نوع تعجیلها برای فیلمسازی توسط ارگانها برای پرکردن رزومه تا کجا ادامه خواهد داشت.