دقایق ابتدایی که برای دیدن «شهسوار» وارد سالن سینما شدم؛ به شیوه مالوف این روزهای سینمای ایران انتظار دیدن یک طنز سخیف که با عنایت به نوستالژی لاله زار به قصد گیشه ساخته شده را داشتم؛ ولی شاهد یک فیلم خوب با کارگردانی قوی و داستان متوسط بودم. حسین نمازی کارگردان ایرانی که پیشتر ساخت سه فیلم سینمایی آپاندیس، طبقه یک و نیم و شادروان را برعهده داشته است؛ حال با تولید «شهسوار» چهارمین اثر سینمایی خود را نیز روی پرده آورده است. شاید بهترین نامی که بتوان بر ژانر این اثر گذاشت «تراژیکمدی» است. از طنز موقعیت که در برخی صحنه ها به یک تراژدی سنگین تبدیل میگردد و البته پایان نه چندان خوب، بعنوان نقطه ضعف فیلم از مهمترین ویژگیهای اثر محسوب میشود. در عین حال ساخت داستان از یک سری اتفاقات ساده به همراه اضافه کردن تعلیقات خوب، نماهای دوربین عالی و البته موسیقی متن بسیار باکیفیت، از دیگر صفات ممتاز این اثر است.
داستان از یک خرق عادت طنزآلود آغاز میشود. نمای غروب دشت در فضای سینمای وسترن که همواره قهرمانهای این ژانر سینمایی در آن محو میشوند تبدیل به فیلم روستایی ایرانی میشود که در نمای غروب وسترن با نمایش لشگر خرهای اجاره ای یک پسر روستایی به نام شیرزاد حالتی کمدی به خود میگیرد. انتخاب ساز کمانچه بجای ساز دهنی(ساز معمول موسیقی کانتری) برای نواختن موسیقی وسترن، ضمن اینکه فضای سنگین دشت ایرانی را متبادر میکند به مخاطب میفهماند که با یک سناریوی جدی وسترن قهرمانانه مواجه نیست و در پایان روایت بیوگرافیک شیرزاد (مهرداد صدیقیان) از زندگی خود با توجه به بیان خواص و ویژگیهای «خر» از یک فضای جدی وارد یک داستان کمدی میشود.
داستان اصلی فیلم از روایت مقدمات مراسم ازدواج داماد و عروس روستایی آغاز میشود که هر بار عروسی آنان به دلیل مراسم ختم یکی از اعضای خانواده به تعویق می افتد و حال در آستانه انجام این ازدواج همه چیز نشان از مرگ یک پیرمرد حواس پرت و سالخورده به نام «داشی» دارد. با مرگ داشی که عملا بزرگ خاندان است عروسی باز هم در آستانه سر نگرفتن قرار میگیرد ولی نکته اینجاست که با مرگ وی حتی خرهای استیجاری هم بوسیله مالک بازستانده میشود و خانواده در طول چند ساعت مانده به مراسم عروسی با دو بحران مرگ بزرگ خاندان و حال نابود شدن منبع درآمد مواجه است و این درحالیست که شیرزاد بعنوان کسیکه مخارج مراسم ازدواج را تامین کرده است میخواهد که با تاخیر در اعلام مرگ بزرگ خاندان، عملا پس از دو روز خبر را منتشر کند که هم خرج عروسی تلف نشود و هم شایعه نحسی ازدواج خواهرش را از بین ببرد. نقطه ثقل داستان بر روی زوج شیرزاد(مهرداد صدیقیان) و دخترعمویش(الناز حبیبی) بنا شده است. ماجرا از اینجا به بعد کشاکش میان شیرزاد و اعضای خانواده و آشنایان بر سر فهمیدن و یا نفهمیدن خبر مرگ داشی است. پچ پچ های مداوم شخصیتها، فهمیدن خبر مرگ داشی بوسیله تک تک کاراکترهای فیلم، گعده های چند نفره و فکرهای جدید برای برون رفت از بحران پیش آمده، همه و همه عناصر سازنده داستان هستند که به روایت کار کمک بزرگی کرده است.
نقطه خیز داستان از جنجالهای معمول، جایی است که الیاس در وضعیت مستی داخل اصطبل نقشه ایجاد یک تصادف ساختگی برای جسد داشی را به شیرزاد میدهد تا به این وسیله بتوانند بیمه را سرکیسه کنند و جبران زندگی اقتصادی به بن بست رسیده خود را هم انجام دهند. در این میان فیلم به زیبایی شکاف میان دو نسل را نشان میدهد. «خدمت» پدر شیرزاد با بازی هادی کاظمی که برای جسد عموی خود(داشی) احترام قائل است با این اقدام مخالف میباشد ولی او هم سرانجام پس از دیدن وضعیت بد مالی خود و فرزندانش حرف شیرزاد را قبول میکند. در نهایت در کشاکش و تقابل شرافت و معیشت، «خدمت» به طعمه شدن برای سرکیسه کردن بیمه، تن میدهد.
شاهصحنهای که در این فیلم رخ میدهد جایی است که جسد در صندلی شاگرد گذاشته شده و طرفین در حال مذاکره برای ایفای نقش راننده وانت و راکبین هستند. در این صحنه فیلم در طول چند دقیقه از وضعیت کمدی موقعیت به وضعیت تراژدی سنگین تبدیل میشود. انسانهای شادی که با دور شدن از لوکیشن عروسی اکنون در حال فروش شرافت خود هستند. در اینجا باز هم موسیقی زیبای فردین خلعتبری و دوربین مسعود سلامی از روبرو که همه راکبین وانت را نشان میدهد، بیشترین نقش را در انتقال حس مخاطب از وضع شادی به تراژدی سنگین دارد و در نهایت شخصیت داماد که سر پیچ جاده از باز کردن درب وانت و پرتاب جسد خودداری میکند، ایجادگر حس سنگین اندوهی است که دیدن همزمان یک فیلم با صحنه های کمدی و صحنه های تراژیک تا این سطح، کمتر در سینمای ایران رخ داده است.
از دیگر ویژگی های مثبت این فیلم دوربین بسیار حرفه ای و قدرتمند است که با وجود تضاد فراوان در وضعیت طنز موقعیت بجای روی آوردن به دوربین روی دست، با نماهای باز در منزل، موقعیت کاراکترهای مختلف را تصویر میکند و همین باعث شده بیوگرافی ارائه شده از کاراکترهای در فیلم کامل باشد و روابط انسانی نیز بهتر به تصویر کشیده شود. در یک فضای عروسی با تعداد بالای کاراکتر این نماهای باز باعث میشود که موقعیت افراد با یکدیگر، بهتر روایت شود و مخاطب بیشتر در جریان داستان قرار بگیرد.
مهمترین نقطه ضعف فیلم، پایان بندی آن است جایی که با یادآوری تسویه بدهی شریک قدیمی داشی به او، عملا خانواده بار دیگر وضعیت اقتصادیش بهبود می یابد و فضای حزن سنگین با ورود عروس تبدیل به یک فضای شاد میشود. این «پایان خوب و خوش» را ناشی از ناتوانی کارگردان در روایت بیشرافتی کاراکترهای جوان فیلم، در سقوط جسد بزرگ خاندان از وانت و به زندان انداختن پدر خانواده، برای گرفتن پول از بیمه، میدانم. و اینکه فیلمساز تضاد یک عروسی آلوده به بی شرافتی را نتوانسته نشان دهد. در یک نمونه خوب سینمایی، مسعود کیمیایی در سکانس پایانی «محاکمه در خیابان» به زیبایی عروسی آلوده به خیانت را در صحنه وصال امیر و مرجان (با بازی پولاد کیمیایی و شبنم درویش) نشان میدهد. جایی که حتی در طراحی گریم نیز آرایش صورت عروسی کاراکتر مرجان در فضای پر از اشک و اضطراب به آرایش اهریمنی تبدیل شده است؛ که معتقدم ناتوانی کارگردان در ایجاد صحنه تراژدیِ ناشی از بی شرافتی، آن هم در بستر عروسی، باعث شد تا با یادآوری تسویه حساب شریک قدیمی با داشی یک داستان خوب و خوش را رقم بزند که این پایان ضعیف، سطح فیلم را دچار چالش کرده است.
به جز شخصیت اصلی داستان شیرزاد، انتخاب بازیگران سایر کاراکترها، انتخابهای خوبی بودند. هادی کاظمی بخوبی نقش یک پدر مظلوم، بی فکر و البته باشرافت و قربانی را با ظاهری تکیده و سیگاری بر دست بازی کرده است. روزبه جمشیدی فر بخوبی نقش یک عموی فرصت طلب را ایفا میکند. الناز حبیبی نیز در نقش یک زن روستایی همپای شوهر، بخوبی ایفاگر نقش یک دختر دهاتی است که لشگر خرهای رَم کرده را به همراه قوم و خویش خود هدایت میکند. در این میان انتخاب مهرداد صدیقیان بعنوان یک پسر گله دار و پرخاشگر روستایی، چندان شباهتی به تن صدا و آرایش صورت او ندارد و از این لحاظ انتخاب او را انتخابی ضعیف میدانم.
تراژیکمدی بعنوان ژانر سینمایی فیلم «شهسوار» شکلی از درام است که حاوی عناصر مشترک کمدی و تراژدی میباشد. مهمترین آثار تراژیکمدی جهان عموما داستانهای خانوادگی هستند؛ زیرا فضای زندگی خانوادگی همواره حاوی عواطف مهم بشری است که اکثر افراد عمیقترین کمدیها و تراژدیهای زندگی خود را در خانواده تجربه کرده اند. یکی از درخشانترین نمونه های تراژیکمدی که شباهت زیادی به داستان شهسوار دارد فیلم «میس سانشاین کوچک» تولید سال 2006 و به کارگردانی جاناتان دایتون است که در آنجا نیز با یک خانواده در معرض بحران مواجهیم. ریچارد، پدر خانواده بعنوان یک سخنران انگیزشی شخصیت محوری داستان میباشد. ادوین پدر ریچارد پیرمردی است که سرانجام بدلیل کثرت مصرف هرویین فوت میکند و خانواده، مابین رفتن به مسابقات ملکه زیبایی دخترشان، و ترتیب تشریفات قانونی تدفین پدر، دچار تعارض میشوند و در نهایت جسد ادوین را خانواده از بیمارستان سرقت میکنند و بوسیله پلیس دستگیر میشوند. نکته جالب اینکه از دیگر شباهت های دو فیلم کاراکتر فرد گُنگ (نمکی) در فیلم شهسوار با دواین (پسر نوجوان خانواده) در این فیلم است که هر دو در وضعیت تنفر از خانواده خود سکوت خود را می شکنند. در شهسوار این نقطه درست جایی است که معلوم میشود، نمکی کم شنوا بوده و با حبس کردن خود داخل اتاق به بخش عمده دسیسه ها واکنش نشان میدهد.
در مجموع بلحاظ شناختی فیلم بیشترین همحسی را با مخاطب خود دارد. مهمترین جنبه شناختی در یک فیلمِ گونه «تراژیکمدی» این است که همین همحسی را مابین فیلمساز و مخاطب ببینیم که چگونه مخاطب این انتقال حس از اندوه به خنده را درمی یابد. فیلم در یک مسیر سینوسی از کمدی به تراژدی و در نهایت از تراژدی به کمدی تبدیل میگردد. انتقال حس از کمدی به تراژدی به بهترین وجه بوسیله فیلمساز انجام شده است ولی انتقال حس دوم از تراژدی به کمدی آن هم با تغییر موسیقی و تغییر چهره حضار از اندوه به رقص نتوانسته که این همحسی را ایجاد کند. از همین رو معتقدم که پایان بندی فیلم به واقع پاشنه آشیل آن نیز محسوب میگردد.