جواد افشار کارگردانی که وی را سالها با سریالهای تلویزیونی همچون کیمیا، گاندو و مادرانه میشناختیم در فیلم سینمایی صیاد برای دومین بار به قاب سینما آمده است. صیاد تجربه جدیدی از بکارگیری هوش مصنوعی بویژه در صداسازی و صحنه پردازیست و جواد افشار این را در خدمت یک درام مستندگونه درآورده است. فیلمی که قرار است زندگی علی صیاد شیرازی را در مقطع زمانی جنگ 24 روزه سنندج در اردیبهشت 1359 تا عملیات فتح بستان در آذرماه 1360 در طول یکسال و نیم روایت کند؛ دورانی که معاصر با تحولات سیاسی مهمی در ابتدای انقلاب ایران بود. علی سرابی در نقش علی صیاد، هومن برق نورد در نقش ابوالحسن بنیصدر و مارال بین آدم در نقش همسر صیاد بازیگران اصلی این اثر هستند.
بدون شک مهمترین نقطه قوت صیاد بازیهای باور پذیر بوسیله علی سرابی، هومن برق نورد و نادر سلیمانی است. علی سرابی بلحاظ فیزیک و حرکت دست شباهت بسیار زیادی به کاراکتر صیاد شیرازی دارد ولی مهمترین ایراد بازی او فقدان سرعت عمل یک نظامی در بزنگاههای مختلف است. چنانچه در ابتدای فیلم در نبرد با کومله این فقدان سرعت عمل را در بازی او میبینیم. هومن برق نورد بازی بسیار خوبی را ارائه داده است و گریم او علاوه بر بنیصدر یادآور روسای جمهور در امریکای لاتین است. ولی چیزی که سطح بازی را پایین آورده است صداهای دستکاری شده با هوش مصنوعی است. این صداها ویژگی مستند بودن را از اثر گرفته است بطوریکه بیننده در هنگام بیان دیالوگها انگار در حال گوش دادن به یک مکالمه تلفنی و یا رادیویی است. بدترین صداگذاری نیز در نقش محسن رضایی با بازی حامد شیخی اتفاق افتاد. شباهت فراوان صدا نسبتی با جثه ریز بازیگر ندارد و بیشتر وضعی کمدی را ایجاد کرده است؛ از سوی دیگر کارگردانی که تا این میزان بر دستکاری صدای بازیگران برای نزدیک کردن صدا به کاراکتر اصلی صحه گداشته است و تاکید بسیار بالایی بر ایجاد فضای طبیعی دارد ولی این فضای واقعگرا نسبتی با قرائت دست نوشته های صیاد بوسیله همسرش ندارد. قرائت دست نوشته صیاد بوسیله شخصی غیر از کاراکتر صیاد باعث انقطاع حسی مخاطب از ماجرای فیلم شده است و نسبتی با این حجم از واقعگرایی وسواسی کارگردان ندارد.
از نقاط قوت این فیلم همسو شدن امر درام با ساختار مستندگونه این فیلم است. برخلاف ماجرای نیمروز که درام کاملا شلخته و دور از اثر اصلی است. درام در این فیلم در خدمت مستند قرار گرفته است. روابط صیاد با خانواده خود و حتی سلوک شخصی همچون ورزش کردن در حیاط منزل کاملا باورپذیر است. ولی آنچه که درام را همچنان جذاب نگه داشته ایچاد حماسه در کار است. این حماسه در بازپس گیری سنندج و بستان در فیلم نگاشته شده و با وجود قالب مستندگونه از خط بیرون نزده است. در این میان نقش موسیقی در باورپذیرکردن سکانسهای جنگی هم قابل تحسین است. همین همسو شدن درست درام با مستند بلحاظ شناختی نقش مهمی در باورپذیر شدن و همسویی تماشاچیان با اثر اصلی شده است؛ بطوریکه در یک نوبت سینمایی میشود عمق این همحسی عمومی را با فیلم متوجه شد.
ایرج افشار تا پایان مانند یک فیلمساز تلویزیونی از دوربین خود بهره برد. اگر چه سعی کرده با تاکتیک دوربین روی دست خود را به ترند سینمای ایران نزدیک کند ولی همچنان دوربین او یک دوربین تلویزیونی است و وی هنوز ناتوان از ساخت یک نمای باز است و دوربین او جز چند نمای روی دست فرقی با سریال کیمیا ندارد. با توجه به بهره گیری کارگردان از هوش مصنوعی ساخت نماهای طویل سینمایی کار چندان سختی نیست ولی باز هم فیلمساز ترجیح داده تا از چنین نماهایی در اثر خود بهره نبرد.
فیلم بیش از اینکه به یک روایت تاریخی نوین از بنیصدر رسیده باشد؛ از منظر تاریخی برآمده از ترندهای فضای مجازی درباره ابوالحسن بنیصدر و مسائل تاریخی آن برهه زمانی است؛ پخش ترانه «بنیصدر» از ایرج حبیبی خواننده کوچه بازاری دهه 1350، پخش سخنرانی چمران در مجلس در مخالفت با تضعیف ارتش و یا کاراکتر «سودابه سدیفی» مشاور بنیصدر که «رز رضوی» نقش آن را ایفا کرده بود؛ در واقع بیانگر آن بود که فیلم از منظر تاریخ نگاری چیز جدیدی جز نمایش ترندهای فضای مجازی ایران نیست. از سوی دیگر این نشان دهنده فقدان یک مشاور تاریخی خوب در کنار کارگردان است تا فیلمی با این سطح تولید و هزینه بتواند روایت تاریخی جدیدی از نزاع بنیصدر و صیاد را ارائه دهد.
«صیاد» را در گونه جنگی باید ادامه موجی دانست که از «ایستاده در غبار» تاکنون آغاز شده است و البته در سالهای اخیر نمونه های ناموفقی مانند داکیودراماهای بیوگرافیک چون منصور، احمد و … با همین الگو ساخته شده است. امتیاز این اثر بیوگرافی به جز بازی خوب علی سرابی، همسان شدن درام و مستند بود و همین باعث شده بود که صیاد نمونه موفقتری از آثار شبیه به خود باشد. شخصیت پردازی بهنجاری روی صیاد انجام شده بود که در یک پایان خوب سینمایی پس از عملیات آزادسازی بستان، وی همچون سکانس پایانی فیلمهای وسترن به سمت غروب آفتاب (البته با بالگرد) حرکت کرد.