گردن دردی که گردن زن نیست

از نیمه شهریور ماه سریال گردن زنی به کارگردانی سامان سالور در حال پخش از سکوهای مجازی است. سریالی که در ژانر معمایی و جنایی تولید و تاکنون 4 قسمت از آن منتشر شده است. سمیرا حسن پور، حسن معجونی، مهران غفوریان، رویا نونهالی، الهام پاوه نژاد، بهنام تشکر و … از جمله بازیگران این سریال هستند. داستان پیرامون قتل یک زوج جوان در شب عروسیشان شکل گرفته است و بتدریج با روایت یک ماجرای غیرخطی شاهد مطرح شدن داستانهای فرعی، فلش بک های فراوان و … برای همدلی مخاطب با داستان هستیم.

ماجرا از روایت یک مراسم عروسی مجلل آغاز میشود. فضای بسیار شاد و عاشقانه ای که در پشت پرده آن تضادها، بگومگوها و دلخوریهای فراوان وجود دارد و صاحبان مجلس با لبخندهای تصنعی سعی در پوشاندن این اختلافات دارند. سرانجام با قتل عروس و داماد پس از ترک تالار پذیرایی ابهامات فراوانی پیرامون مرگ آنان شکل میگیرد و داستان پیرامون بررسی فرضیات این حادثه بوسیله یک کارآگاه جوان بنام «امیر» با بازی «امین شعرباف» اتفاق می افتد. با ایجاد هر فرضیه جدید برای قتل یک داستان فرعی باز میشود و زوج کارآگاهان در جهت بررسی و استعلام آن برمی آیند.

مهمترین ضعف این اثر بازیهای بشدت ضعیف و فقدان شخصیت پردازی بوسیله کارگردان است. بطور مثال شخصیت امیر بعنوان پلیس کارآگاه نه به لحاظ تن صدا و صفات زیستی و نه به عنوان بیوگرافی ارائه شده در فیلم در مقام یک سرباز راهور هم قابل درک نیست چه رسد به کاراگاه جنایی. از سوی دیگر در تکوین شخصیت امیر شاهد یک نوع هندی بازی نیز هستیم؛ در شهر بزرگی مثل تهران پرونده قتل یک دختر بدست خواستگار سابق او که از قضا سرگرد اداره آگاهی شده است افتاده است. صحنه های فلش بک ورود او به استودیوی موسیقی و منازعه کلامی او با باران و پس زده شدن او بیش از یک افسر اداره آگاهی به تحولات عاطفی یک نوجوان سال اول دانشگاه که دارای صفات شخصیتی لوزر(بازنده) و شکست خورده است شباهت دارد. در واقع نقش کارآگاه که در آثار جنایی محوری ترین نقش است عموما به بازیگران پخته و دارای نگاه نافذ و صدای پر حجم داده میشود، نه بازیگری که حتی یک نمای فوکوس دوربین بر چهره او را نمیبینیم.

شخصیت پردازی رویا نونهالی بعنوان مادر باران هم بشدت ضعیف و ابتدایی تصویر شده است؛ صحنه مواجهه او با مرگ دخترش در بیمارستان نیز نه تنها باری از اندوه را به مخاطب منتقل نمیکند بلکه بسیار لوس و تصنعی است؛ چنانچه در صحنه های بعدی نیز شمایل یک مادر داغدار را از او نمیبینیم. شخصیت پردازی شاهرخ و بردیا بعنوان دو شخصیت لمپن و لات از دو طبقه بالا و پایین جامعه نیز بشدت کاریکاتوری و احمقانه طراحی شده است. بازی ضعیف بوسیله این دو بازیگر تا جایی است که دوربین هیچگاه روی صورت این دو نفر متمرکز نمیشود. تنها در یک مورد شخصیت پردازی الهام پاوه نژاد قابل تامل است. مادری که هنوز علایق مذهبی و سنتی را در طول داستان دارد؛ مرگ پسرش را حاصل عقوبت وی در شغل وکالت میداند. کمتر پرخاش میکند و واقعا در نقش یک مادر داغدار بازی خوبی را ارائه داده است. البته در مورد کاراکتر مونا (سمیرا حسن پور) هم شاهد یک بازی خوب هستیم که یک پله از روند داستان جلوتر است و بعضا نزاعهای جمع دو خانواده عزادار را از منظر «دانای کل» نگاه میکند. به نظر میرسد که او چیزهایی از گذشته باران و تعارضات زندگی او میداند.

مهمترین عامل به ثمر نرسیدن شخصیت پردازی همین فیلمبرداری بسیار ضعیف است. کات دادن های بی موقع برای هیجان آمیز کردن روایت فیلم بیشتر از جهت پوشاندن بازی ضعیف بازیگرانی است که ناتوان از القای حس به مخاطب میباشند. در واقع کارگردان با کات دادن های بیش از حد قصد داشته تا خلا بازی خوب را جبران کند. دوربین در این اثر به ندرت بر روی چهره بازیگران و اجزای صورت ایشان متمرکز میشود و همین باعث شده ما بجای شخصیت، تیپ ببینیم. شخصیت شاهرخ که شاه کلید اصلی ماجراست؛ تحول روحی، استرس و سایر احساسات او غیرقابل درک است. اینکه چرا باید بجای خانواده طناز، حبس و زندان بکشد و یا چه احساسی هنگام ارتکاب یک فعل جنایت آمیز دارد پاسخ داده نمیشود. تنها نقطه متمرکزی که از او میبینیم نزاع چند کتانی زرنگی از زاویه پایین دوربین در سکانس مسافرخانه است که به طبقه اجتماعی او و رقبایش اشاره دارد که باز هم این روایت به تولید تیپ منجر شده و با شخصیت پردازی فاصله زیادی دارد. بردیا شخصت لمپن دیگر این داستان که برخلاف شاهرخ از طبقه بالای جامعه است و منبع درآمد او شرکت در مبارزات زیرزمینی و شرط بندی میباشد. او نیز بازی بسیار ضعیف و احمقانه ای دارد: عصبانیتها و غیرتی شدن های مصنوعی که نشان دهنده بازی ضعیف اوست. به نظر میرسد منطق کارگردان در انتخاب بازیگر فراتر از بازی خوب؛ انتخاب چهره های نوجوان‌پسند برای نقش های مختلف جهت پولسازی است که عملا منجر به الکن شدن روایت داستان شده است.

البته نباید از فیلمنامه خوب اثر نیز غافل شد. برخلاف کارگردانی نه چندان خوب؛ در این اثر با یک فیلمنامه عالی مواجه هستیم که انبوه داستان های فرعی را به خدمت داستان اصلی درآورده است و هرگاه که بخواهد پرونده هر کدام از این داستانهای فرعی را میگشاید. فیلمنامه این اثر آنقدر خوب بوده است که حس ابهام را در مخاطب ایجاد کند. داستانهای فرعی نقش خیلی خوبی در تکوین این سناریوی جنایی داشته اند و در ایجاد تعلیق موفق بوده است. داستان فرعی شاهرخ و داوود، ماجرای تارا شیخ، نسبت ماجرای طناز با نیما، داستان رابطه مسعود(حسن معجونی) با دوست نزدیک باران همه مانند واگن های متعدد بر ریل اصلی داستان نشسته است. اگر چهار قسمت نخست سریال را از نگاه شناختی بررسی کنیم مهمترین حسی که مخاطب از این چهار قسمت میگیرد ابتدا حس بلاتکلیفی بدلیل افتتاحیه ضعیف است. در دو قسمت نخست شاهد ورود شخصیتهای بی شمار و راشهای متعدد هستیم. این راشها بدلیل ضعف در سه حوزه دوربین، بازیگری و کارگردانی به یک شخصیت پردازی منسجم که خاصه سریال جنایی است تبدیل نشده است؛ حتی مرگ فجیع عروس و داماد در شب عروسیشان بدلیل همین فقدان شخصیت پردازی، حس اندوه در مخاطب را ایجاد نمیکند. ولی در دو قسمت سوم و چهارم با پرورده شدن داستان شاهد متبادر شدن حس ابهام به مخاطب هستیم. ابهامی که باید در هر اثر جنایی وجود داشته باشد و بیشترین نقش را در ایجاد این حس، فیلمنامه قوی ایفا کرده است.

ساختار داستان جنایی گردن زنی شباهت زیادی به نمایشنامه «ادیپ» اثر سوفوکل دارد. روایت آشکارسازی تدریجی گذشته پنهان در هر دو اثر مشترک است؛ چنانچه در ادیپ با شهر رو به بحران تبس مواجه هستیم. شهر به آرامش نمیرسد مگر اینکه قاتل لایوس پادشاه پیشین به مجازات برسد. آنچه در سیر داستان پیرامون قتل لایوس میبینیم این است که پیشگوی شهر(تیرزیاس) عنوان میکند که خود ادیپ قاتل لایوس میباشد و از همه مهمتر نقش چوپان در توجه به این نکته است که ادیپ بعنوان یک بیگانه، پادشاه تبس شده است. این روند آشکارسازی تدریجی گذشته در گردن زنی نیز به چشم میخورد جایی که حادثه قتل نقطه عزیمت سیر داستان است و ما شاهد آشکارسازی تدریجی گذشته هستیم که به نظر میرسد کاراکتر مونا در قسمتهای بعدی نقش مهمی در این آشکارسازی داشته باشد.

با توجه به انتشار چهار قسمت از این سریال، افتتاحیه بسیار ضعیفی را از سامان سالور دیدیم. در کنار این افتتاحیه و روایت داستان ضعیف به تدریج یک داستان پیکرمند بویژه از قسمتهای سه و چهار آغاز میشود. که این نشان از برتری فیلمنامه نسبت به کارگردانیست. داستان بر پایه یک روایت غیرخطی از ماجرای جنایی مطرح میشود ولی کارگردانی ضعیف باعث شده که این اثر در بسیاری از لحظات شبیه به راشهای یک کلیپ موسیقی باشد. این کارگردانی ضعیف بیشترین ضربه را به داستان زده است. مکمل کارگردانی ضعیف بازیهای ضعیفتر است که داستان را الکن تر کرده است. فیلم که داعیه دار یک روایت غیرخطی از ماجرا با فلش بک های متعدد است؛ ابتدا هیچ بیوگرافی از شخصیتها جز کلیپ پخش شده در مراسم عروسی ارائه نمیدهد. ما حتی اثری از جزئیات چهره اکثر بازیگران نمیبینیم. تحولات عاطفی پس از مرگ فجیع یک زوج جوان در شب عروسی تغییر چندانی در چهره بازیگران این سریال ندارد.

روایت غیرخطی به معنی ارائه ندادن بیوگرافی از شخصیتهای فیلم نیست؛ روایت غیرخطی همواره باید بر روی بستر محکم شخصیت پردازی بنا شود چیزی که در این سریال نمیبینیم و چون شخصیت پردازی در روایت غیر خطی لحاظ نشده است شاهد راش سازی و کلیپ سازی بجای سریال سازی بویژه در دو قسمت نخست هستیم.