سرزمین بارانهای جعلی!

سریال بازنده به کارگردانی امین حسین‌پور و تهیه‌کنندگی احسان ظلی‌پور، اثری در ژانر جنایی-معمایی است که تلاش دارد با روایتی پیچیده، مخاطب را درگیر یک قصه روانشناسانه کند. فیلمنامه این سریال با نگاهی به رمان زن همسایه از شاری لاپنا نوشته شده و به سبک آثار نوآر و تریلرهای جنایی پیش می‌رود و درونمایه‌ روانشناسانه دارد. این یادداشت به بررسی سه قسمت اول این سریال می‌پردازد.

سریال “بازنده” داستانی تکراری را در خود جای داده است؛ جنایتی رخ می‌دهد و تمامی شخصیت‌های حاضر در سناریو به نوعی در مظان اتهام قرار دارند. بیننده در هر قسمت به یکی از این شخصیت‌ها شک می‌کند و در نهایت مشخص می‌شود که کدام‌یک از آن‌ها در آدم‌ربایی نقش داشته است. الگویی که بارها و بارها در سینما و تلویزیون به کار گرفته شده و مخاطب خاص خودش را دارد. اما این الگوی پر مخاطب نیازمند پرداخت و اجرای مناسبی هم هست تا بتواند نظر بیننده سخت پسند را جلب کند. در ادامه به چند مورد از نقاط ضعف و قوت این سریال اشاره خواهد شد.

از نکات مثبت این سریال می‌توان به کارگردانی خوب این اثر اشاره کرد. طراحی میزانسن‌های پویا و انتخاب قاب‌های چشم‌نواز دقیق، خبر از حضور یک کارگردان حرفه‌ای در پشت دوربین میدهد که برای هر سکانس ایده‌های جذابی برای مخاطب دارد. کارگردانی صحنه‌هایی مانند معرفی سرگرد کیانی در قسمت اول، که با حرکت دوربین به تدریج شخصیت و محیط زندگی او را نشان می‌دهد، نشانه‌ای از توانایی‌ در خلق فضاهای بصری جذاب است. همچنین قسمت سوم، که با مواجهه سرگرد کیانی با جسد فرزندش آغاز می‌شود و با مواجهه احتمالی کاوه با جسد فرزندش به پایان می‌رسد، یکی دیگر از نقاط قوت کارگردانی است که در تعامل با روایت قرار دارد.

در بخش نورپردازی و موسیقی، سریال عملکرد قابل توجهی دارد. استفاده از نور و تاریکی در بخش‌هایی از سریال، به خصوص در مقایسه میان زمان حال و گذشته، به خوبی از کار درآمده است. برای مثال، تقابل میان نور، هنگام خرید خانه، و تاریکی در زمان حال، یکی از جزییات زیبای کارگردانی است. موسیقی سریال نیز با وجود سادگی، به خلق فضای رازآلود و تیره اثر کمک کرده و در خدمت روایت قرار دارد. برخلاف بسیاری از آثار امروزی، موسیقی در اینجا به جای خودنمایی، به تعمیق حس و حال اثر کمک می‌کند.

با این حال، یکی از مشکلات عمده سریال، استفاده از نریشن‌های بی‌هدف و پراکنده است. نریشن، که باید در خدمت پیشبرد داستان یا کاوش درونیات شخصیت‌ها باشد، در اینجا به نوعی ابزار اضافه و بی‌هدف تبدیل شده است. در سه قسمت ابتدایی، سه نریشن مختلف از سه شخصیت متفاوت ارائه می‌شود که انسجام روایی را تضعیف می‌کند. به طور مثال، در حالی که شخصیت سرگرد کیانی در قسمت نخست با تصویر به خوبی معرفی شده، در قسمت سوم او مجدداً با نریشن، همان اطلاعات را به مخاطب منتقل می‌کند. این نوع نریشن‌ها، به جای تقویت داستان، از زیبایی‌های بصری می‌کاهند و نشان از ناتوانی در شخصیت‌پردازی عمیق و قصه‌گویی تصویری دارد. به جای اینکه شخصیت‌ها از طریق کنش‌ها و تعاملاتشان معرفی شوند، خودشان با نریشن به ما می‌گویند که چه کسی هستند و چه می‌خواهند، که این روش مستقیم، تأثیرگذاری را کاهش می‌دهد.

در شخصیت‌پردازی، سریال موفق نمی‌شود تا مخاطب را به سرنوشت شخصیت‌های اصلی نزدیک کند. شخصیت‌های کاوه، ارغوان، و پلیس نه تنها عمق چندانی ندارند، بلکه همذات‌پنداری با آن‌ها دشوار است. پلیس سریال، که قرار است محور احساسات و تعاملات انسانی باشد، سرشار از کلیشه و نمادهای شعاری است. از سوی دیگر، تماشای صابر ابر و سارا بهرامی، به عنوان یک زوج، برای مخاطب باورپذیر نیست. این دو شخصیت نه تنها به لحاظ احساسی همدیگر را تکمیل نمی‌کنند، بلکه باورپذیری ارتباطشان نیز دچار مشکل است. عدم همخوانی بازی‌هایشان باعث شده تا مخاطب نتواند به عنوان یک زوج واقعی آن‌ها را بپذیرد.

هیچکدام از بازیگران در بهترین سطح دوران بازیگری خود نیستند و نهایتا اجرایی معمولی دارند.علیرضا کمالی به عنوان یکی از شخصیت‌های اصلی، نمایش همدلی‌برانگیزی ندارد و بازی او در برخی صحنه‌ها به شدت مصنوعی به نظر می‌رسد. او دیالوگهای مربوط به سرگرد کیانی را، با صدایی خشدار و دهان بسته ادا می‌کند که گاها فهمیدن آن‌ها را برای مخاطب دشوار می‌کند. صحنه گفتگوی او با همسرش پیش از تصادف، به جای ایجاد احساسات عمیق، بیشتر به یک نمایش سطحی و غیرقابل‌باور شباهت دارد. البته این انتقادات زمانی وارد می‌شود که ما سریال “بازنده” را در استانداردهای بالای آن بسنجیم. اگر کاراکتر پلیس را در سریال “گردن‌زنی” به خاطر بیاوریم، مقایسه نشان می‌دهد که علیرضا کمالی در نقش پلیس “بازنده” با وجود تمام کاستی‌هایش ، به مراتب اجرای بهتر و قابل‌قبول‌تری نسبت به بازیگری محمدامین شعرباف دارد.

از جمله مشکلات ساختاری سریال، ندادن اطلاعات و ایجاد معماهای مصنوعی است. در حالی که انتظار می‌رود سریال با هر قسمت داده‌های جدیدی به ما ارائه دهد، تا پایان قسمت سوم هنوز چیزی بیش از اتفاقات قسمت اول دستگیر مخاطب نمی‌شود. این کمبود اطلاعات نه به دلیل پیچیدگی داستان، بلکه به دلیل عدم پیشرفت واقعی روایت است. از این رو، سریال بیش از آنکه به داستان‌گویی مشغول باشد، ما را در بی‌خبری نگه می‌دارد. این نوع روایت‌گری سطحی، سرانجام اثر را به یکبار مصرف بودن نزدیک می‌کند و تماشای آن پس از حل معماها، دیگر چندان جذاب نخواهد بود.

اما یکی از بزرگ‌ترین مشکلات سریال، جهان ساختگی و غیرقابل‌باورش است. سریال تلاش دارد تا فضایی شبیه به فیلم‌های نوآر کلاسیک ایجاد کند، اما در عمل بیشتر درگیر ظواهر و ادا و اطوار می‌شود. مثل نشان دادن ناکجاآبادی که همواره در آن باران می‌بارد، حتی در زمانی که هوا آفتابی است، حتی وقتی در یک نمای اکستریم‌لانگ شات در شب فقط صدای باران ‌می‌آید، تا شهرهایی که به شکلی غیرواقعی و مصنوعی به تصویر کشیده شده‌اند. این فضاسازی‌های غیرطبیعی، در کنار دیالوگ‌های غیرمنطقی و اتفاقات غیرواقع‌گرایانه، از جمله چاپ مطلبی در روزنامه علیه پلیس، نشان‌دهنده عدم توجه به جزئیات و تلاش برای ساختن یک جهانی مصنوعی است که در نهایت مخاطب را از قصه دور می‌کند.

در پایان باید گفت که سریال بازنده با وجود تمامی این ایرادات، از بهترین سریال‌های در حال پخش از پلتفرم‌های سینمای خانگی است که با پخش سه قسمت مخاطب خود را یافته است. امیدواریم در قسمت‌های آینده با قصه سرراست‌تر و ایرادات کمتری مواجه باشیم و در نهایت این اثر به عنوان یک سریال با کیفیت در ذهن مخاطب باقی بماند.

ادامه دارد….