قهرمان دوست نداشتنی

بازنده سریالی به کارگردانی امین حسین پور است که داستانی جنایی دارد و از پلتفرم فیلیمو در حال پخش است.. این یادداشت پس از پخش قسمت نهم این سریال نوشته شده و  البته بخش عمده‌ای از داستان آن را لو می‌دهد. با سومین بخش از نقد سریال بازنده همراه باشید.

 

از نکات مهم در جذابیت یک اثر نمایشی، حضور شخصیتهای سمپاتیک است. بیننده با نزدیک شدن به این شخصیت‌های همراهی‌برانگیز، به اهداف و سرنوشت آنها علاقمند شده و قصه را پی‌گیری خواهد کرد. با لبخند او خواهد خندید، با غم او بغض خواهد کرد و پیروزی او را به انتظار خواهد نشست. این اتفاق اما در سریال بازنده رخ نداده است. هیچکدام از شخصیت‌های این قصه طوری طراحی نشده‌اند که مخاطب به آنها نزدیک شده و همذات پنداری کند. شخصیتها دچار اوج و فرود آنچنانی و البته تحول نمیشوند که این موضوع هم از جذابیت کار خواهد کاست.

حامد کیانی و پارسا امیری

شخصیت‌پردازی حامد کیانی به‌عنوان پلیس داستان به شکلی ناپخته و ناکامل ارائه شده است. این کاراکتر که  در متن اصلی رمان حضور نداشته و توسط نویسنده سریال خلق شده، نه تنها قوام کافی ندارد، بلکه نتوانسته مخاطب را با خود همراه کند. حامد در طول روایت به‌جای آن‌که هوشمندی و جدیت یک کارآگاه حرفه‌ای را نشان دهد، در لحظات حساس به رفتارهای غیرمنطقی و منفعلانه روی می‌آورد. به‌عنوان مثال، در حالی که پرونده به بحرانی‌ترین مرحله خود رسیده، او به‌دلیل تماشای فیلم تولد فرزندش از انجام وظایف کلیدی خود سرباز می‌زند. چنین رویکردی  باعث عدم ایجاد حس همدردی در مخاطب می‌شود.

حامد به‌جای تلاش برای جبران عذاب وجدان ناشی از شکست‌های گذشته، بارها نشان می‌دهد که نه مسئولیت‌پذیری یک پلیس حرفه‌ای را دارد و نه کنش‌های او متناسب با بحران‌های پیش رو است. حتی در مواجهه با انتقاد همکارش پارسا، به‌جای خودآگاهی، به خشونت فیزیکی متوسل می‌شود، رفتاری که مخاطب را از او دورتر می‌کند.

پارسا امیری، پارتنر حامد، نیز از ضعف‌های مشابهی رنج می‌برد. او که قرار بوده در کنار حامد، یادآوری زوج کاراگاهی فیلم “هفت” به کارگردانی “دیوید فینچر” باشد و عمق دراماتیک به اثر بیافزید، به‌دلیل شخصیت‌پردازی سطحی و رفتارهای عجولانه، تأثیری معکوس دارد. در داستان‌های سینمایی و تلویزیونی، شخصیت‌هایی به نام “پارتنر” یا همراه قهرمان، نقش مکملی ایفا می‌کنند که با آشنایی تدریجی مخاطب، در مسیر بحران، تأثیری عمیق می‌گذارند. مرگ این شخصیت‌ها معمولاً قهرمان را دچار اندوهی عمیق می‌کند، اما همین فقدان، انگیزه‌ای قدرتمند برای ادامه مسیر و مقابله با ضدقهرمان در او ایجاد می‌کند. چنین همراهانی، با ارزش‌گذاری بر بهای فداکاری و جان‌فشانی، بُعد احساسی و انسانی روایت را تقویت می‌کنند. پارسا نه تنها در مسیر پیشبرد پرونده، خطاهای مکرر مرتکب می‌شود، بلکه از ابتدا تا انتهای داستان هیچ تحولی در شخصیتش دیده نمی‌شود. مرگ او نیز به‌جای آن‌که نقطه اوج دراماتیک داستان و یک عمل قهرمانانه باشد، بیشتر شبیه به یک انتحار ناشی از ناپختگی به نظر می‌رسد.

این ضعف‌ها در کنار هم باعث شده‌اند تا نه تنها حامد و پارسا به‌عنوان قهرمانان داستان در ذهن مخاطب ماندگار نشوند، بلکه مرگ یا شکست‌هایشان نیز فاقد تأثیرگذاری عاطفی باشد. مقایسه مرگ پارسا با مرگ هکتور در فیلم ” تروی” به‌خوبی نشان می‌دهد که چگونه تفاوت در پرداخت شخصیت‌ها می‌تواند بر تأثیرگذاری یک روایت موثر باشد.

آوا حجازی و برادرش

آوا، زن مرموز همسایه، با پیشینه‌ای مبهم و شخصیت‌پردازی ناقص، حتی پس از مرگ همچنان در سایه ابهام باقی مانده است. اطلاعات اندکی که از او به مخاطب داده شده، تصویری واضح از پیچیدگی‌های درونی یا انگیزه‌های او ارائه نمی‌دهد. احتمالا قرار است در قسمت بعدی و طی یک نریشن به او پرداخته شود. برادر آوا نیز بدون نقش مؤثر و صرفاً به‌عنوان ابزاری برای خلق یک صحنه خشونت‌بار و غیرضروری به داستان افزوده شده است. این قتل ناخواسته و سلاخی برادر، به‌دلیل عدم پرداخت شخصیت آوا و عدم ایجاد پیوند عاطفی میان او و برادرش، از تأثیرگذاری لازم برخوردار نیست. اگر رابطه خواهر و برادری میان این دو نفر به‌خوبی به تصویر کشیده شده بود، این اتفاقات هولناک می‌توانست عمق بیشتری پیدا کند و احساسات مخاطب را برانگیزد. نبود این بستر عاطفی باعث می‌شود پرسشی مهم به ذهن خطور کند: اگر این شخصیت برادر ، از ابتدا در داستان وجود نداشت، آیا تغییر خاصی در روند قصه ایجاد می‌شد؟ متأسفانه، پاسخ منفی است. این ضعف به ساختار فیلمنامه آسیب می‌زند.

کارگردانی

با وجود ضعف‌های محسوس در بخش درام، کارگردانی سریال همچنان نقاط قوتی چشمگیر دارد. امین حسین‌پور، به‌عنوان کارگردان، با دقت در جزئیات بصری و فنی، اثری تمیز و خوش‌ساخت ارائه داده است. از نورپردازی گرفته تا حرکات خلاقانه دوربین و ترکیب‌بندی تصاویر، همه نشان‌دهنده تسلط او بر جنبه‌های تکنیکی کار است.

یکی از این موارد در سکانس معرفی فرهاد مشاهده می‌شود؛ دوربینی که شخصیت را در حال رقص و در اوج قدرت به تصویر می‌کشد، لحظاتی چشمگیر خلق کرده است. همچنین، نمایش آوا در تاریک‌ترین حالات روحی‌اش، با استفاده از تکنیک ضد نور، شدت فاجعه‌بار عمل او را با هنرمندی به تصویر کشیده است.

بهترین سکانس‌های این سه قسمت مربوط به حضور حامد در صحنه جرم است. در این پلان طولانی، دوربین با حرکتی پیوسته دور شخصیت پلیس می‌چرخد و حال روحی متأثر او از مرگ همکارش را به‌خوبی نمایش می‌دهد. نور فلاش دوربین‌های عکاسی، به القای حس دراماتیک و زیبایی این پلان کمک شایانی کرده است. این توانایی در کارگردانی، اگر با فیلمنامه‌ای قوی‌تر همراه می‌شد، می‌توانست سریالی درخشان‌تر ارائه دهد؛ اما در شرایط فعلی، متن ضعیف مانع از دستیابی به پتانسیل واقعی کارگردان شده است.

در پایان

سریال بازنده که همچنان نسبت به بقیه آثار، بهترین اثرِ در حال پخش از پلتفرم‌های نمایش خانگی است، با وجود مطرح کردن یک قصه معمایی مناسب، در بخش فیلمنامه با ضعف‌هایی روبروست، و هرگاه پای احساسات انسانی و درام مطرح باشد، مشکلات آن بیشتر به چشم می‌آید. سریالی که با توجه به ایرادات فیلمنامه همچنان بین مخاطبان محبوب است. امیدواریم در قسمتهای انتهایی با یک پایان‌بندی خوب و منطقی از این سریال مواجه باشیم.

دیدگاهتان را بنویسید