آژانس شیشه ای ۱۳۷۶

آژانس شیشه ای در نقطه پرگار سینمای ایدئولوژیک و قهرمان محور حاتمی کیا قرار میگیرد. اثری رادیکال و بحث برانگیز که در سال ۱۳۷۶ در دوره گذارِ دولت ها و دو‌ قطبی شدن جامعه‌ ساخته شد و در رکوردی اعجاب برانگیز با دریافت ۹ سیمرغ بلورین در رشته های بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه، بهترین موسیقی متن، بهترین بازیگر نقش اول و مکمل مرد، بهترین بازیگر نقش مکمل زن و بهترین فیلم از نگاه تماشاگران، پرافتخارترین فیلم حاتمی کیا در نظر گرفته میشود. آژانس شیشه ای در نگاه عمومی به‌عنوان نقطه عطفی در سینمای ایران جای میگیرد به‌گونه‌ای که برخی، سینمای بعد از انقلاب را به سینمای پیش از آژانس و بعد از آن تقسیم می‌کنند! آژانس شیشه ای اگرچه فرزند زمان خود است ولیکن پس از گذشت  بیست و هفت سال همچنان قابل تأمل و مورد توجه است و در این سالیان برداشت ها و خوانش های  متفاوتی را در بر داشته است و دیالوگ هایش کماکان ورد زبان مخاطب عام و خاص سینماست.

آژانس شیشه ای، نماد ایران

آژانس در پیرنگ قصه، جامعه کوچکی از ایران است که دو‌قطبی شدن جامعه و تغییر ملاحظات سیاسی، اجتماعی، فرهنگیِ ایران، در شرایط پساجنگ را بازنمایی میکند. حاتمی‌كیا جامعه را با واژه «شیشه‌ای» توصیف می‌كند. یعنی مناسبات درون گروهی و جناحی جامعه ما، آن قدر شفاف و شکننده است كه قانونِ محاسباتش با ضربه كوچكی از جانب گروه‌های مخالف از هم میپاشد و تکه تکه میشود. هر یک از کاراکترها نماینده ای از اقشار جامعه با قومیت های مختلف هستند که فیلمساز تریبونی منصفانه برای گفتمان میان آن ها فراهم میکند. برای مثال «مجید مشیری» در شمایل « عباس کیارستمی» نماینده قشر روشنفکر معرفی میشود. زن و مرد میانسال سنتیِ مذهبی نما، دخترِ دانشجوی یزدی و … هر یک تکه ای از شیشه ای را در دست دارند که انعکاس آن در جامعه نمود عینی پیدا میکند.

آژانس شیشه ای برداشتی آزاد از بعد از ظهر سگی

ستینگ مکانی و پیرنگ اصلی داستان، یادآور فیلم « بعد از ظهر سگی» ۱۹۷۵ از «سیدنی لومت» است کمااینکه حاتمی کیا منکر تاثیر گرفتن ایده نخست فیلمنامه و برداشت آزاد (اقتباس) از بعد ازظهر سگی نمی شود ولیکن فیلمنامه آژانس شیشه ای را با هوشمندی حاصل از آسیب شناسی اجتماعی سیاسی ایران به وضوح ایرانیزه کرده است.

خیبری ساکته؛ سوز داره دود نداره

«پرویز پرستویی» با بازی تحسین برانگیز و تاثیرگذار خود در نقش ماندگارِ «حاج کاظم» ؛ کهنه سرباز یاغی داستان، به قطع، صدایِ فیلمساز است. معنی اسم او کاظم ( فروبرنده خشم) با فریادها و بی تابی هایش در جریان اعتراض هایش در آژانس، در تعارض است. به نقل از خودش «خیبری ساکته. سوز داره دود نداره» او همچون آتشفشانی به ظاهر خاموش است که پس از سال ها سکوت سرانجام فوران میکند. حال، زمان ادای دینِ حاج کاظم به همرزم سابق خود یعنی عباس حیدری ( حبیب رضایی) فرا رسیده است. جنگ در خاکریز به پایان رسیده است ولی بارقه های آن کماکان در روح و جسم رزمندگان رخنه کرده است. ترکشی کنار شاهرگ عباس (نماد غیرت) از دوران هشت سال دفاع مقدس به یادگار مانده است که اگر این شاهرگ قطع شود غیرت و مردانگی در جامعه از بین میرود. حاج کاظم که پس از جنگ، مسافرکشی می کند؛ برای فراهم کردن هزینه سفر و درمان عباس، ماشین خود را میفروشد ولی کارها طوری پیش می‌رود که موفق نمی‌شود هزینهٔ بلیت هواپیما را سر وقت تأمین کند. حاج کاظم، که مرگ عباس را برنمی‌تابد، برای نجات او دست به گروگان‌گیری در آژانس هواپیمایی می‌زند.

انسان در تقابل با  جامعه

تقابل حاج کاظم و سلحشور(مامور وزارت اطلاعات) از جذاب ترین سکانسهای تاریخ سینماست. دو قطب متضاد که بیننده در محق بودن هر یک تفکر میکند و بر اساس ذائقه سیاسی خود گروکشی میکند. اما آنچه که سینمای قهرمان‌ محور حاتمی‌کیا را خاص و متمایز می سازد، نحوه مبارزه قهرمان فیلم است. در سینمای قهرمان محور همیشه پروتاگونیست (قهرمان اصلی) با آنتاگونیست‌ (ضد قهرمان اصلی)  با یکدیگر در تقابل و درگیری هستند و این شیوه داستان گوییِ قهرمانانه شیوه بسیار جذابی است که از روزگار کهن تا به امروز جریان داشته است. رفتار حاج‌ کاظم به شدت دافعه‌ برانگیز است و هیچ کدام از آدم‌های درون آژانس با او همزادپنداری نمی‌كنند. مردم جامعه او را پس میزنند. حتی گوش دادن به قصه او هم به خاطر تفنگی ست كه در دست دارد. اولین واكنش نسبت به او توسط یك كودك صورت می‌گیرد. بچه گریان می‌گوید: «مامان می‌ترسم… مامان!» و پیرمرد مستخدم به حاج كاظم می‌گوید: «بله كه می‌ترسم. معلومه كه می‌ترسم. دستت تفنگه!» و سلحشور افسر اطلاعاتی (رضا کیانیان) به صراحت به این نکته اشاره می‌كند: «اگه اون اسلحه دستت نباشه، كی به حرفت گوش می‌ده؟» سلمان، پسر حاج كاظم، با شیوه پدرش مخالف است. در صحنه‌ای از فیلم، او با پدرش مچ می‌اندازد و برنده می‌شود. یعنی فردا متعلق به نسل آینده است و جایی برای حاج كاظم‌ها نیست.

فاطمه، همسر حاج‌كاظم، همچون زن های تیپیکال و آرمانی سینمای حاتمی کیا یار و همراه همسر است . فاطمه که تنها فردیست که او را در جریانات گروگانگیری آژانس درک میکند؛ چفیه و پلاکش را برایش می‌فرستد. چرا؟ مقاومت هنوز تمام نشده است. فقط از خاکریز وارد بافت دیگری شده است. این است پیام کلی فیلمساز.

لحظات پایانی فیلم و رد شدن از نظم نوین جامعه

 سپیده دم است و تنها دقایقی تا آغاز سال نو باقی مانده. حاج کاظم عباس را روی دوش خود می گذارد تا هر چه سریعتر او را به پرواز انگلیس برساند. او از روی خطوط عابر پیاده که به تازگی رنگ شده اند (نماد قانون) رد میشود و جای پاهایش روی خطوط باقی میماند. خطوط تازه رنگ شده همان نظم نوین پساجنگ است که جایگزین قوانین و ایدئولوژی های متعلق به نظام فکری دهه شصت شده است. حاج کاظم پا روی نظم نوین کنونی میگذارد.

 در جهانبینی حاتمی کیا، قهرمان کسی ست که جان و مال خود را فدای اعتقادات و باورهایش می کند و در راه  این رسالت، از هیچ کوشش و پویشی دریغ نمیسازد. از دید حاتمی کیا، حاج کاظم قهرمان قصه آژانس است. هرطور که هست عباس را سوار هواپیما میکند.  درست در لحظه سال تحویل در حالیکه هواپیما هنوز خاک ایران را ترک نکرده است، جان می سپارد و با مرگ عباس دوره عباس ها به پایان میرسد و عصر تازه ای آغاز میشود.