بازیگران اصلی بی بدن، «بی بدن» هستند!

در هم تنیدگی حقوق با زندگی روزمره مردم و رخدادهای اجتماعی، آن را در زمره مهمترین موضوعات روایتگران، چه در دنیای کلمات و چه در جهان تصویر قرار می دهد؛ کثرت پرونده های مطرح شده در دادگستری، تنوع بی نظیری به همراه داشته که ساخت و پرداخت سناریو را برای نویسندگان جذاب و همچنین سخت می‌کند؛ چرا که جهان حقوق همان قدر که از بیرون خشک و بی روح جلوه دارد، از درون و در ورطه عمل، نرم و قابل انعطاف است؛ انعطافی که با اختیارات قضات و وکلا گره خورده است.

 «بی بدن»، دومین نگارش سینمایی-جنایی کاظم دانشی است؛ مردی که با اولین فیلمنامه خود، یعنی «علفزار»، در چهلمین جشنواره فیلم فجر، سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه را از آن خود کرد. داستان علفزار روایت بازپرسی با بازی پژمان جمشیدی بود که بین انجام وظیفه و فشار مقام بالادستی مردد مانده و سرانجام آن چه را انجام داد که وظیفه اش بود. دومین نگارش کاظم دانشی، یعنی بی بدن نیز مربوط به یکی از پیچیده ترین پرونده های ایران است؛ گرچه نویسنده و تهیه کننده بی‌بدن هردو از پاسخ به سؤال خبرنگاران درباره اقتباس این فیلم از داستان آرمان و غزاله طفره رفتند، اما برای من که دنبال کردن پرونده های جنایی به نوعی حرفه شغلی محسوب می‌شود، از عنوان فیلم، شباهت داستان «بی بدن» با جریان آرمان و غزاله مشهود بود.

 

چرا «بی بدن»؟

همواره در جلسات آموزشی تولید محتوا و یا توانمندسازی نشریات می گویم که «تیتر» ویترین زیبای کار شماست و باید درونمایه داستان را به نحوی که گره افکنی و جذابیت شکلی و محتوایی داشته باشد، به مخاطب عرضه کند. «بی بدنِ» دانشی دقیقا در این زمینه موفق است. او عنوان داستان را دقیقا بر اساس موضوع اصلی پرونده آرمان و غزاله انتخاب می کند. دختری که گم شده و دوست پسر جوانش (در داستان واقعی نوجوان) مظنون اصلی قتل اوست؛ اما هیچ اثر و جنازه‌ای از دختر به دست نمی‌آید. جوان ابتدائا به قتل اعتراف می کند اما پس از حضور وکیل پرونده به یکباره اظهارات تغییر می کند و منکر قتل می‌شود؛ از آن گذشته، پیکر دختر پیدا نیست، وجود ندارد؛ شاید در آشغال ها باشد و به کوره های زباله سوزی انداخته شده و شاید هم اصلا قتلی رخ نداده است! مقتول ماجرا «بی بدن» است.

بازپرس قانون یا اولیاء دم؟
بازپرس «بی بدن» کاریزماتیک، مسلط و گاهی اوقات عصبانی است که البته این می تواند یکی از ویژگی های بارز بازپرس های قتل باشد؛ یعنی زمانی که پرونده در حال طی کردن تحقیقات مقدماتی است و هنوز کار به محکمه «دادگاه کیفری یک» که به پرونده های قتل رسیدگی می‌کند نکشیده است. وقتی پرونده قتلی به دادسرا ارجاع می شود، معاون دادسرا که وظیفه تقسیم پرونده میان شعبات را دارد، آن را به شعبه ای ارسال می دارد که تجربه لازم و کافی درباره پیگیری و کشف جرم را داشته باشد. بازپرس باید در عین آرامش و طمأنینه به موضوع جرم رسیدگی کرده، تحقیقات از شهود و مطلعین را ادامه دهد تا حسب مورد به صدور قرار جلب به دادرسی و صدورکیفرخواست و یا قرار منع تعقیب ختم شود؛ بازپرس بی بدن اما، برخلاف بازپرس علفزار، عصبانی‌، بیقرار و برونگراست. عدم تناسب نویدپورفرج با یک بازپرس به شدت توی ذوق می زند، بازپرسی که با وجود دلسوزی برای یکی از طرفین پرونده باید در مسیر احقاق حق بی طرف باشد و با آرامش قدم بردارد. قانون اساسی، قانون آیین دادرسی کیفری و قانون حفظ آزادی های مشروع و حقوق شهروندی، هرسه بر جریان دادرسی بی طرف و به دور از تحقیر و استخفاف طرفین دعوا تأکید دارند؛ اتفاقی که البته در برخی مواقع در مراجع قضایی نمود بیرونی پیدا نمی‌کند.

 

 حقوق چه می گوید؟

همان زمانی که پرونده آرمان و غزاله به طرق مختلف(!) در جامعه و شبکه های اجتماعی پخش شد، افرادی که حق را به والدین غزاله می دادند بحث اعتراف آرمان به قتل را عنوان می کردند و افرادی که به آرمان حق می دادند، «بی بدن» بودن غزاله را ابهامی در راه قصاص می‌دانستند. در واقع این پرونده در کشاکش اعتراف به قتل و عدم وجود موضوع قتل (یعنی غزاله و یا جسد او) مردد بود؛ اما نکته ای که در بی بدن به درستی به آن اشاره شد این بود که اعتراف به قتل نزد ضابطین نمی تواند از موارد صدور حکم توسط دادگاه قرار گیرد. در واقع طبق قواعد فقهی، «اقرار باید عندالحاکم باشد»؛ یعنی اقرار در دادسرا و پلیس اعتبار ندارد و متهم حتی اگر پای آن را نوشته و امضا هم کرده، باید در محکمه رسیدگی و نزد دادرس دادگاه به ارتکاب جرم اقرار کند تا جهتی از جهات صدور حکم علیه وی اتفاق افتد؛ بی بدن به خوبی نشان می دهد که صدور حکم اعدام برای قاتل نه حاصل از اعتراف نزد ضابطین دادگستری، بلکه حاصل تحقیقات و یافتن ادله اثبات جرم است.

سروش صحت، نماد پدر داغدار

برای من نماد فرد داغدار در سینمای ایران ژاله صامتی است؛ کسی که با تمام وجود نقش یک فرد داغدار را ایفا می کند. او از گریه های ساختگی فاصله می گیرد و در تمام صورت و وجودش غم رخنه می کند؛ میمیک صورت را تغییر می دهد تا همواره در طول بیان دیالوگ ها، از حالت اصلی خود فاصله نگیرد و حتی مانند یک زن داغدار در میان حرف ها و جدل ها، به یاد عزیزتازه گذشته غم ضعیفی را به طور مداوم به مخاطب یادآور می شود؛ کاری که الناز شاکردوست از انجام آن بازماند و سروش صحت به خوبی از پسش برآمد. صحت در مقام یک پدر داغدار بهت زده، آن چنان خوب عمل کرد که غم را می شد از پک های عمیق سیگار دریافت؛ از نگاه سنگین به افرادی که پیش از پیدا شدن جنازه برای عزاداری آمده اند؛ پدری که خود سیاه پوش است و داغدار (لااقل داغدار دزدیده شدن فرزند) اما اجازه نمی دهد کس دیگری غیر از همسر، او را در این داغ همراهی کند؛ او داغدار است اما می خواهد آخرین سنگر امید را از دست ندهد؛ عجب درد عجیبی است رهایی میان وجود و عدم!

بازیگر «بی بدنِ» بی بدن!

رسانه، فضای مجازی و سلبریتی ها! این ها بازیگرانی بودند که چه در روایت واقعی و چه در آن چه در فیلم بی بدن رخ داد، مهمترین نقش را ایفا کردند. در داستان واقعی پدر و مادر غزاله از طرف گروهی از مردم آن چنان مورد عتاب و خطاب قرار گرفتند که دیگر حاضر به رضایت دادن نشدند و پس از اعدام آرمان عبدالعالی از کشور خارج شدند. غزاله تنها فرزند آن ها بود، مانند «ارغوان» بی بدن. رسانه هایی که می خواستند نقش میانجی را ایفا کنند، به عمد یا تقصیر، آخرین سویه های بخشش جوان را از بین بردند و باعث اعدام او شدند. شاید برای بررسی این مسئله یادداشت دیگری لازم است تا ابعاد این رسانه ای و حقوقی چنین فعالیت هایی و البته تأثیر مثبت و منفی آن ها بر عمل صاحبان حق قصاص تببین شود؛ اما در مبحث حقوق رسانه، اخلال در فرآیند دادرسی توسط رسانه ها و فضای مجازی یکی از مهمترین مواردی است که دستگاه قضایی و عملکرد عادلانه اش را تحت الشعاع قرار می دهد. دکتر باقر انصاری عزیز در کتاب حقوق رسانه به طور مفصل به این موضوع پرداخته اند که چگونه فعالیت رسانه ها می تواند گاهی اوقات کار را از دست مقام قضایی خارج و منجر به صدور آرای نامناسب با جرم گردد؛ مقام قضایی از آسمان مبعوث نشده، انسان است و ممکن است تحت تأثیرناخودآگاه خویش قرار گیرد، هرچند که باید نفس خود را تقویت کرده و از این اتفاق جلوگیری کند. بی بدن به خوبی نشان می دهد که:

  1. جو های رسانه ای و موج سایبری پیرامون یک موضوع در بدنه جامعه چطور می تواند خام و هدایت شده باشد؛ چطور ذینفعان با هزینه کرد و پول پاشی می توانند یک موضوع را با برجسته سازی در دنیای مجازی مهم جلوه دهند.
  2. چطور همین جوهای رسانه ای رقم خورده می تواند به دوستی خاله خرسه تبدیل شود و نتیجه عکس به جامعه منتقل کند. وقتی جای قاتل و مقتول عوض می شود و خانواده داغدار صاحب حق قصاص مورد ملامت جامعه قرار می گیرند، نه تنها از حق خود عقب نمی نشینند بلکه با هر هشتگ نه به اعدام و نه به قصاص، مجددا داغ تازه ای بر دل هاشان احساس می کنند. داغی که به زعم آن ها فقط با از بین رفتن قاتل کمی تسکین می یابد. در اینجا حکم قصاص توسط قاضی پرونده صادر می شود اما اجراییه آن توسط همان مردمی صادر شده که در فضای دست به حمایت های عجیب و غریب زده اند و فضائل او را دست به دست می کنند.

در نهایت، صحبت درباره بی بدن و حرف هایی که می زند – چه از نگاه حقوق و چه از منظر رسانه- بسیار است. شاید اگر بعدها، روایت سینمایی درباره «برومند نجفی» محیط بان کرمانشاهی که مقتول همین فضای رسانه ای شد ساخته شود، بازهم برخی از موارد بی بدن در آن قابل نمایش باشد؛ مانند جو رسانه ای مسموم که به تیرباران شدن او توسط پدر مقتول منجر شد؛ صاحب حق قصاصی که در شبکه های اجتماعی قاتل پسرش را قهرمان معرفی می کردند، طاقت نیاورد و قبل از اجرای عدالت توسط دادگاه، خود دست به صلاح برد و او را جلوی دادگاه تیرباران کرد.