نقد فیلم؛ زودپز
زودپز
تقدیم به صدام؛ با لبخند!
شروع فیلم:
فیلم با شعر و رقص هندی بههمراه حرکات شلوغ و تکنیکزده دوربین آغاز میشود که یادآور عناصر پستمدرن در آثار دیگر فیلمساز است. نیروهای بسیجی با موتور فرامیرسند و عیش شخصیتها(و تماشاگر) را به هم میزنند. پس در موضع آنتیپاتی قرار میگیرند.
سپس وارد فضای پایگاه میشویم که فرمانده برای دو شخصیت اصلی دربارهی اوضاع جنگ سخنرانی میکند. صحبتهایی که در آن موقعیت برای تماشاگر مضحک مینماید و جدی گرفته نمیشود و در ادامه توسط خود فرمانده نیز هجو میشود. تمام درونمایه فیلم همینجاست. فیلمساز مفاهیم جنگ و ارزشهای دفاع مقدس را بهسخره میگیرد، بیآنکه نظام و ارزشهای اخلاقی خود را بسازد و جایگزین کند و جز شوخیهای جنسی همیشگی و تلاشهای اغراق آمیز برای خنداندن تماشاگر چیزی در چنته ندارد.
شروع داستان اصلی:
اما داستان اصلی از جایی شروع میشود که کاراکتر قدرت، بر اثر ترکیدن زودپز و افتادن از بالای تعمیرگاه میمیرد و حالا دو شخصیت اصلی با بازی محسن تنابنده و نوید محمدزاده که میترسند مرگ او به آنها نسبت داده شود به فکر چارهای برای جنازه او میافتند. آنها تصمیم میگیرند قدرت را شهید بمباران موشکی جا بزنند تا هم از مهلکه گریخته باشند و هم از مزایای پس از شهادت استفاده کنند. بنابراین، هر موشک عراقی که به شهر برخورد میکند، برای آنها فرصتی است که نقشهی خود را عملی سازند و هربار که شکست میخورند، تماشاگر ناخودآگاه منتظر فرصت دیگری است، یعنی موشکی دیگر تا دوباره شانس خود را امتحان کنند. به این صورت، ما باید موشکهایی را که به شهر برخورد میکند دوست داشته باشیم. زیرا برای شخصیتها روزنه امید تازهای میگشایند. این نگاه فیلمساز به مضمون جنگ و دشمن است که برخورد موشک را نیز از آسمان و نمای هایانگل(نمای از بالا و سر پایین) نظاره میکند. گویی موشکها از سوی آسمان به سمت شهر فرستاده میشوند، همچون یک هدیه آسمانی برای شخصیتهای فیلم.
سایر عناصر جنگ و دفاع نیز پشت نقاب کمدی هجو میشوند و فیلمساز سعی میکند چیزی را از قلم نیندازد. برای مثال، مردم در محل برخورد یکی از موشکها، با لحنی مضحک شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» سر میدهند و خبرنگار زن نیز بهشکلی مضحکتر شعارهای دفاعی و انقلابی را بیان میکند و تمامی اینها رنگوبوی هجو و ابتذال به خود میگیرند.
هجو و تمسخر:
هجو فیلمساز در مواقعی تبدیل به توهین آشکار میشود. در سکانسی که موشک آویزان از خانه در حال سر خوردن و افتادن است نماهای بسته و کجی از مردم با دهان باز میبینیم که توهینآمیز و نشاندهنده نگاه پَست فیلمساز به توده مردم است و کارکرد دیگری ندارد. تمسخر فیلمساز گاهی بهشکل غیرمستقیم خود را نشان میدهد، مانند لحظهای از فیلم که نوید محمدزاده با مشتی سنگین بیهوش شده و درون چاله تعمیرگاه میافتد؛ این نما کات میخورد به نمایی از شهر که نوای «این پیروزی خجسته باد» در آن به گوش میرسد و با موقعیت قبل، تضادی تمسخرآمیز ایجاد میکند.
فیلمساز حتی دردناکترین مسائل جنگ، مانند بمباران شیمیایی را دستمایه تمسخر قرار میدهد. در یکی از انفجارها ناگهان با حادثه تکاندهندهای مواجه میشویم. مردم با فریاد «شیمیایی!» از دل دودی سفیدرنگ بیرون آمده و میگریزند. موسیقی و اسلوموشن نیز خبر از جدی شدن موقعیت میدهند اما در کمال شگفتی فیلمساز به این موقعیت که نوید تغییر سِیر فیلم را میدهد نیز رحم نمیکند و در انتها میفهمیم خبری از شیمیایی نیست بلکه موشک به یک نانوایی اصابت کرده و آنچه در هوا میبینم تنها غبار آرد است. این سکانس موهن، به ساختار کمرمق فیلم نیز ضربه کاری وارد و نقطه عطف بعدی فیلم ( بمبارانِ بیمارستان) که واقعا یک موقعیت جدیست را تضعیف میکند و پتانسیل اثرگذاری آن را تا حد زیادی از بین برده و هدر میدهد. موقعیتی که البته نسبت به کلیت فیلم وصلهای ناجور به نظر میرسد.
گویی فیلمساز که در هجویات غرق شده است ناگهان میخواهد یادآوری کند که جنگ واقعا موضوع جدی و تلخیست و تماشاگر باید متاثر شود. با این وجود، اگر این سکانس منجر به تغییر و رشد شخصیتهای فیلم میشد، میتوانستیم آن را جدی بگیریم. اما ظاهرا بدیهیات سینما نیز در سینمای ایران انتظار زیادی محسوب میشود، چرا که هیچ اثری از تغییر نیست و دو شخصیت اصلی همان فرومایههای گذشته باقی میمانند و در طول فیلم از تیپ یا حتی ماقبل آن فراتر نمیروند. در سکانس بعد دیالوگهای متفاوتی از تنابنده میشنویم که در ظاهر نشان از تغییر او دارد اما خیلی زود متوجه میشویم این حرفها صرفا برای جلب توجه و بهقصد مخزنی بیان میشود. در نهایت بالاخره یک موشک شخصیتها را به هدفشان میرساند و خودشان نیز مجروح میشوند تا عزت و احترام جانبازی هم نصیبشان شده باشد. فیلمساز که گویی میداند این پایان زیادی بد است تصمیم میگیرد شخصیتها را به سزای اعمالشان برساند اما برای این امر نیز احتیاجی به پیرنگ و منطق درونزا نمیبیند و با دستی از بیرون و به ابتداییترین شکل ممکن این کار را انجام میدهد.
پایان فیلم:
نمای پایانی تردیدهایم را نسبت به برداشتم از فیلم بهکلی از بین برد. دوربین از زاویه دید موشک عراقی با سرعت به سمت شهر میآید و سپس تیتراژ پایانی ظاهر میشود. فیلمساز در جهان شکلنگرفتهاش، موشکهای عراقی را بیش از همه دوست دارد و فیلم را نیز با آنها میبندد. اکران چنین فیلمی، آن هم در زمانی که بیش از هرچیز به وطندوستی و عِرق ملی احتیاج داریم، آینه تمامنمای اوضاع فرهنگی کشور است و مشخص نیست چنین فیلمنامهای چگونه و با چه سازوکاری مجوز ساخت میگیرد و بر پرده سینما، نمایش بیوطنی راه میاندازد.