فیلم یا شعار؟

 

فیلم با تصویر یک شهر افتتاح میشود، و بعد دود سیگار زودتر از کاراکتر به قاب می‌آید و ما دختری تنها را در قاب میبینیم در برابر یک شهر!

به زودی مادری به او اضافه میشود اما مادری که پناه نیست و گویا پناه می‌آورد!

مدیری سعی میکند بر سر میز شام یک خانواده بسازد اما نمیتواند، ما باید در انتهای فیلم با جوان این خانواده به‌خاطر ایرانی بودن و حیف شدن سمپات باشیم اما از همین ابتدا آهنگ انگلیسی میشنویم. چرا؟‌صرفا چون پدر و دختر خانواده فلسفه خوانده‌اند؟

پسر جوان با رقص نرمی روی همان آهنگ انگلیسی شام را می‌آورد، سر میز شام با انبوهی دیالوگ نچسبِ اطلاعات دهنده، وَ انبوهی نما و ری‌اکت ادایی مواجه میشویم. هیچ چیز طبیعی نیست. بازی‌ها مخصوصا بازیِ بازیگری که نقش مادر را دارد بسیار مصنوعیست.

لوکیشن عوض میشود به خانه دوست و میهمانی‌ای دوستانه میرویم. آنجا نیز همه‌چیز دروغین است.

مثلا از اکثر ظرفیت لوکیشن استفاده شده است، مخاطب با دوربین در محل میهمانی قدم زده است. یک فضای حداقل صد و پنجاه متری برای مخاطبی که به خوبی آپارتمان نشین شده و آپارتمان میشناسد ساخته شده است اما مخاطب در میانه‌های شام خوردنِ کاراکترها میشنود این خانه هفتاد متر است!

اما چرا به متراژ خانه اصلا پرداخته میشود؟ آنهم فقط در دیالوگ و این‌قدر تابلو و متناقض! گویی طراح فیلم که خود اوجی است، یا کارگردان، به یکباره درمی‌یابند: ای‌وای باید حرف قشر مستضعف را هم بزنیم! و به یکباره وسط فیلمی که کاملا درباره قشر الیت جامعه است و از دهانِ کاراکترهایی که تا میانه‌ی فیلم از آنها مهمانی گران، لباسهای هنری و گران، دکور خانه گران، شام مهمانی گران در تعداد زیاد دیده‌ایم، دغدغه گرانی اجاره مسکن را میشنویم! که بسیار بیرون‌زده و حتی سفارشی به نظر می‌آید!

دختر داستان شب قبل از مهاجرتش میگوید دوست دارد به ایران برگردد فیلم با نمایی از آدمهایی که هم دوست دارند برگردند هم دوست ندارند کنایه‌اش را میزند که بماند، بارها به مست بودن و مصرف مخدر توسط مهمانها و دوستان مشترک اشاره میشود، موسیقی فلامنکو شروع میشود و سرخوشی بالا میگیرد، حالا داستان باید به نقطه عطف نزدیک شود و این نقطه عطف چیزی از جنس موانع رسیدن است. همان تم ساعت پنج عصر!

پلیس میرسد همه را دستگیر میکند! اما نکته آن است که میداند دختری قصد مهاجرت دارد و سراغش را میگیرد! کارگردان میخواهد با کاشتن این سوال که چه کسی به پلیس اینقدر جزئی خبر داده؟ یکی از آشنایان؟ و چرا خبر داده؟ و جواب ندادن به این سوالات سطح هنری فیلم را بالا برد اما حقیقت آن است که فیلم آنقدر درگیر شعار و بیانیه دادن است که این سوال در ذهن نیمی از مخاطبان اصلا شکل نمیگیرد زیرا اشاره به آن در اثر زیاد نیست و در ذهن نیمی دیگر از مخاطبان به زودی کمرنگ میشود و تا پایان اثر نزدشان باقی نمیماند!

خلاصه کاراکتر دخترِ فیلسوف و مرتبی که گفته بود میخواهد بعد از تحصیل در کشور مقصد به ایران برگردد چون ایران را دوست دارد در جهان اوجی و مدیری خاکمال میشود، مجبور است مثل یک دزد داخل کانال کولر قایم شود کثیف و خاکی شود تا از موانع عبور کند!

اما بیانیه‌ها به اینجا ختم نمیشوند، پای مردم هم به قصه باز میشود. پلیس مانع رسیدن کاراکتر بود. حالا مردم هم هستند! پیرمردی ساده که آمده تا قفل باز کند، نگرانی و قانونمندی‌ و وجدانش نقطه آنتی پاتیک او و مخاطب میشود و او مانع و مقصر است در جهان این اثر.

همسایه‌هایی که نگرانِ موردِ سرقت قرار گرفتن خانه همسایه‌شان هستند مزاحم و مقصر و آنتی پاتیک اند.

همه این‌ها دست به دست هم میدهند تا پسر گروگانگیر شود! همان پسری که اول فیلم با آهنگ انگلیسی میرقصید! و مخاطب هم تقریبا میپذیرد که پسر حق دارد! اصلا همه گروگانگیرهای مسلح حتما همین پیشینه را داشته‌اند همه معصوم و سر به راه بودند، مردم و پلیس اینگونه‌شان کردند!

مدیری وارد میشود. در ابتدا مخاطبی که کاملا ضدپلیس شده فکر میکند او در نقش قوه عاقله‌ایست و به دو جوان کمک میکند اما مدیری زود راه پنجره را برای تک‌تیرانداز مسلح پلیس باز میکند تا به قلب مخاطب دوباره خنجر بخورد و خدایی نکرده در جهان این اثر اندکی امیدوار نشود. البته در جاهایی این مدیریِ پلیس به جوان قول همکاری میدهد. و شخصیتی منطقی از خودش میسازد.

یک پی‌او‌‌وی(pov) سوبژکتیو عجیب هم در پایان فیلم میبینیم جایی که کاراکتر پلیس (مدیری) به جوان نگاه میکند و همان لحظه جوانی که خود را خلع سلاح کرده با گلوله همان تک تیرانداز پلیس به قتل میرسد! این نما واقعی نیست و رویاست. اما رویای کیست؟ رویای همان مدیریِ پلیس؟ یا رویای مدیری کارگردان و اوجی طراح و تهیه کننده؟ رویای مدیریِ پلیس که نبود چون از او کاراکتری منطقی و آرام ساختند. پس میتوان گفت رویای همان سازندگان و مولفان است! با این نما، ناخودآگاه میگویند: کاش میشد چنین تمام کنیم! همینقدر غمگینتر و سهمگین‌تر!

در پایان باید گفت: فیلم ادعای آن را دارد که قشری که به تصویر میکشدش قشر دست و پا بسته و مظلومی ست در ایران!

اما در واقع خود ساخت فیلم اتفاقا این ادعا را نقض میکند و میگوید اگر از این قشر هستید مثل آقای اوجی بیایید طرح بدهید و فیلم بسازید حتی اگر فیلم‌تان ضد پلیس باشد موسسه ناجی هنر و همین پلیس، نه‌تنها به شما مجوز میدهد بلکه مقدار زیادی تجهیزات در اختیارتان قرار میدهد تا شعارتان را بدهید!