هشتم شهریور سالروز ترور شهیدان رجایی و باهنر است. یکی از فیلمهایی که در سالهای اخیر، خاطره این ترور را بر پرده نقرهای بازنمایی کرد ماجرای نیمروز بود.
«نیمروز پرماجرا»
ماجرای نیمروز دومین ساخته سینمایی محمدحسین مهدویان کارگردان ایرانی است. مهدویان را باید بخاطر ساخت ماجرای نیمروز 1 و 2، ایستاده در غبار، لاتاری و درخت گردو ستاره فیلمسازی سیاسی ایران در دهه 1390 نامید. وضعیتی که چه بسا مخملباف در دهه 1370 و ده نمکی در دهه 1380 داشتند. ماجرای نیمروز یک سنت شکنی در سینمای میانه دهه 1390 ایران محسوب میشد و در جشنواره فجر 1395 بصورت همزمان سه جایزه بهترین فیلم، بهترین فیلم از نگاه ملی و بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را بدست آورد. این فیلم پس از ایستاده در غبار دومین اثر سینمایی مهدویان محسوب میشد. برای فهم سبک مورد علاقه مهدویان باید دانست که ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز یک مستنددرام(داکیودراما) هستند. البته ایستاده در غبار رنگ پررنگ مستند داشت تا جاییکه بازیگر اصلی آن هادی حجازیفر عملا در نقش یک «دابسمش کننده» بخوبی ایفای نقش کرد.
داکیودراما دارای ویژگیهای خاصی میباشد. در این گونه با دراماتیزه کردن رویداد واقعی مواجهیم و در واقع یک بازنمایی از واقعیت رخ میدهد. این گونه سینمایی ضمن اینکه تعهد خود را نسبت به امر تاریخ نشان میدهد در مواقعی که امر تاریخ دچار شکاف شود، از مسئله دراماتیک نیز بهره میبرد به شرط اینکه امر تاریخی و مستند بودن دچار خدشه نشود. به همین دلیل داکیودراما شاخه ای از سینماست که با خبرنگاری و ژورنالیسم سیاسی پیوند مهمی دارد. از سوی دیگر این گونه سینمایی با حوادث سیاسی تاریخی بویژه در دوره معاصر درهم آمیخته است. آثاری مثل «زمان بحران» در مورد حادثه یازده سپتامبر و یا «بازی جنگ» در مورد بمباران هیروشیما از جمله مهمترین آثار داکیودراما در سینمای جهان هستند. بدلیل گره خوردگی این گونه با گونه مستند شاهد این هستیم که دوربین در این سبک عمدتا یک دوربین تلویزیونی است؛ البته بسیاری از آثار داکیودراما پس از پخش تلویزیونی بدلیل وجه درام آن به پخش سینمایی نیز رسیده اند.
شاید بتوان ماجرای نیمروز را گرته برداری از فیلم «یکشنبه خونین» به کارگردانی پل گرینگرس محصول سال 2002 دانست. یکشنبه خونین یک داکیودراما با بازی «جیمز نسبیت» است که به حادثه یکشنبه خونین 30 ژانویه 1972 و کشتار 26 معترض غیرنظامی بوسیله ارتش بریتانیا در تظاهرات «بوگساید دری» واقع در ایرلند شمالی میپردازد. آغاز فیلم، نوع دوربین، روایت خیابان، تعارض میان مردم و نیروی امنیتی و حتی نوع نمایش گعده امنیتی در پایان فیلم از شباهتهای میان ماجرای نیمروز و یکشنبه خونین است.
سکانس آغازین ماجرای نیمروز نیز با صحنه ازدحام در میتینگ خیابانی حامیان گروه مجاهدین خلق در بهار 1360 شروع میشود. تیتراژ آغازین فیلم عملا بجای موسیقی فیلم به صحنه قرائت بیانیه تهدید آمیز مجاهدین خلق در 29 خرداد 1360 چند روز پیش از عزل بنی صدر اختصاص دارد. به موازات این داستان حامد با بازی مهرداد صدیقیان بعنوان یک مامور اطلاعاتی در حال عکس گرفتن از میتینگ خیابانی است و در صحنه های بعدی شاهد درگیری فیزیکی میان نیروهای موسوم به حزب اللهی و سمپاتهای سازمان مجاهدین خلق هستیم و بلافاصله در سکانس بعدی نیز کارگردان با آغاز معرفی تیم امنیتی، ملاقات کشمیری و رحیم (احمد مهرانفر) سرتیم اطلاعات سپاه در راهروهای زندان اوین را نمایش میدهد. احمد مهرانفر بعنوان فرمانده این تیم امنیتی محوری ترین نقش را در داستان دارد.
داستان عمدتا با روایت گعده دوستانه امنیتی و نقش این گعده در کشف محل اختفای موسی خیابانی سرکرده گروه مجاهدین خلق که پس از فرار رجوی به پاریس بعنوان رهبر اصلی سازمان در داخل ایران محسوب میشد، میپردازد. این قصه در دوگانه لوکیشن گعده و خیابان میگذرد. ایده داستانگویانه نویسنده چنین است که آنچه در خیابان بعنوان حادثه امنیتی و نوعی از تهاجم روی میدهد یک وجه داستان است و حال پاسخ به آن تهاجم اینجاست که گعده (جمع رفقای امنیتی) برای مقابله با آن، چه می اندیشد. اگرچه ما در این گعده امنیتی شاهد چند تیپ هستیم ولی این تیپها قدرت باورپذیری و همداستانی مخاطب را ندارد.
در واقع مهمترین نقطه ضعف فیلم عدم توان کارگردان در همساز کردن روایت مستند با روایت درام است. از همین رو میبینیم که بدلیل نوع دوربین مستند، شخصیت پردازی ها عمدتا شکل کاریکاتوری پیدا می کند. تنها بازی قدرتمند احمد مهرانفر در نقش «رحیم» از نوع لباس پوشیدن، راه رفتن، آرایش ریش، میمیک صورت و حرکت دستها را میبینیم که حتی با وجود دوربین مستند باز هم توانسته یک کاراکتر قدرتمند را با وجود میزانسن مستند بر فیلم تحمیل کند. در سطح پایینتر بازی هادی حجازیفر در نقش کمال برآیند یک شخصیت کاملا وسترن و بیگانه با نظم تشکیلات اطلاعاتی است. تاکید بر تخمه خوردن در همه جای داستان، معارضه با تشکیلات و کتک زدن زندانی، راحت بودن در محیط جنگی به نسبت فضای تشکیلاتی داخل شهر و حتی مشکل داشتن با توالت فرنگی از جمله خصایل اوست که ازینرو شاهد بازنمایی متوسط یک شخصیت وسترن در «کمال» هستیم؛ از سوی دیگر مسعود با بازی مهدی زمین پرداز در نقش بازجو که بعنوان یک کاراکتر دارای عطوفت به بازی گرفته شده است و ضمن دقت در کار، سعی در مماشات با زندانیان دارد و چندان با رویه عملی اسدالله لاجوردی همسو نیست و در نهایت حامد با بازی مهرداد صدیقیان که میتوان او را بدترین بازیگر این مجموعه خواند. بازیگری که درگیر یک ماجرای عاشقانه است و این ماجرا بدلیل ناهمگونی دوربین و عدم قدرت بازی چندان باورپذیر نیست. تن صدا و نوع لحن او نیز بیش از آنکه یادآور یک نیروی امنیتی باشد یادآور یک جوان بوالهوس است. وی تنها شخصیت داستان است که دارای مصداق واقعی نمیباشد و ازینرو به نظر میرسد که شخصیت حامد رمزگشای شخص کارگردان است و حضور او تنها از جهت امر درام، شکل گرفته، درامی که بازیگر و کارگردان در نمایش و باورپذیری آن ناتوان بودند.
علاوه بر این فیلم دارای چند صحنه جذاب است که براحتی میتواند مخاطب را غافلگیر کند. صحنه ترور یک فرد مذهبی داخل بازار جلوی چشم دختر 5 ساله ش، صحنه نفوذ مجاهدین به داخل ایست بازرسی کمیته و هیجان انگیز ترین صحنه که مرگ طاهره در یک عملیات انتخاری داخل حیاط زندان اوین بوسیله خواهرش است که این سه صحنه ضمن بالا بردن سطح هیجان و غافلگیری برای مخاطب، سه ویژگی نفوذ بالا، ازخودگذشتگی اعضا و بی رحمی سازمان را برای مخاطب تداعی میکند. این سه صحنه بیشترین نقش را همداستان شدن مخاطب با مسیر قصه دارد.
موسیقی فیلم حبیب خزاییفر نیز همپای روایت کارگردان صحنه های اضطراب، تشویش، اندوه و حماسه را بازگو میکند. نقطه پایانی فیلم که نقطه گره گشایی است؛ میبینیم که موسیقی تیتراژ پایانی دقیقا خلاصه ای از کل داستان را ارائه میدهد. روایت اندوه و اضطراب و با ارجاع به کشاکش میان گعده امنیتی و مجاهدین خلق که صدای ترومپت آن به موسیقی فیلمهای نوآر دهه 1970 پهلو میزند و در نهایت در بخش پایانی موزیک تیتراژ این ترومپت از وضع اضطراب به وضع حماسه، پس از گره گشایی ماجرا میرسد. از اینرو موسیقی تیتراژ پایانی در واقع خلاصه ای از تمام ماجراست. ناگفته نماند که موسیقی تیتراژ پایانی ماجرای نیمروز را میتوان کاورشده و الهام گرفته از موسیقی فیلم «هشت و نیم» به کارگردانی فدریکو فلینی و آهنگسازی «نینوروتا» با یک تنظیم ایرانی دانست. نینوروتا بعدها موسیقی فیلم پدرخوانده را نیز ساخت.
بلحاظ تاریخی-شناختی این فیلم نشان دهنده چگونگی امنیتی شدن ساختار جمهوری اسلامی و تکوین گفتمان امنیتی آن میباشد. جایی که تعارض میان مماشات گرایان و واقعگرایان با پیروزی واقعگرایان همراه است. گفتمان اعتماد و مماشات از همان ترور شهید بهشتی در ابتدای فیلم شکست میخورد جاییکه کاراکتر لاجوردی پس از شهادت بهشتی میگوید «کسیکه طرفدار انصاف و مخالف قصاص قبل از جنایت بود، خود قربانی آنان شد». بخش دیگری از این شکست اعتماد، روایت عباس زریباف با بازی حسین مهری است که در نقش مامور شنود مشخص میشود که در واقع نفوذی مجاهدین خلق بوده است و پس از اعتماد رحیم و آزاد شدن وی از کشور فرار میکند. ادامه این روایت در ماجرای نیمروز2 به نقطه ای میرسد که رحیم خود نیز به شهادت رسیده است و شخصیت مسعود با بازی مهدی زمین پرداز نیز که اهل ملاطفت و مماشات با زندانیان و حتی بردن زندانی به مراسم عروسی خواهرش است، خود بوسیله خواهر زندانی ترور میشود. تنها شخصیت «صادق» با بازی جواد عزتی بعنوان مامور امنیتی که در واقع شکاک ترین و بی اعتمادترین شخصیت داستان است در طول ماجرای نیمروز1 و 2 به سلامت عبور میکند.
گذر از «اعتماد» به «شک» و در واقع گذر از «انقلاب» به «نهاد» با مقایسه نیروهای امنیتی در این دو فیلم قابل رویت است. اگر در ماجرای نیمروز1 افسران اطلاعاتی را با شلوار جین، کفش آل استار، ریش تراشیده و فراتر از بروکراسی سازمانی در یک گعده دوستانه میبینیم؛ در ماجرای نیمروز2 با تثبیت سیستم شاهد شکلگیری یک بروکراسی امنیتی و کت شلواری شدن ماموران اطلاعاتی هستیم. از اینرو این فیلم به نوعی تاریخ نگاری امنیتی جمهوری اسلامی بوسیله کارگردان است که حاصل پژوهشهای محمدحسین روزی طلب، روزنامه نگار حوزه سیاسی و امنیتی در کتاب «صخره سخت» میباشد. روزی طلب در این کتاب ضمن مصاحبه با یکی از افسران امنیتی دهه 1360 به چگونگی عملیات زعفرانیه در بهمن 1360 نیز اشاره دارد. جاییکه با رصد خانه تیمی زعفرانیه محل اختفای موسی خیابانی لو میرود. نکته جالب اینجاست که حتی چگونگی مرگ موسی خیابانی در یک پژو 504 و استارت ناموفق پژو که در فیلم نمایش داده شده؛ پیشتر در کتاب صخره سخت به آن اشاره شده است. گفتنی است روزی طلب از مشاورین مهدویان در تولید این فیلم بود که این دقیقا پیوند وثیق میان روزنامه نگاری سیاسی و گونه داکیودراماست که در ابتدای این نوشتار به آن پرداختیم.
در یک جمع بندی ماجرای نیمروز را باید یک نمونه ویژه در سینمای میانه دهه 1390 در ایران برشمرد. نمونه ای نسبتا موفق از گونه مستند فیلم (داکیودراما) که توانست تحسین همزمان تماشاگران و منتقدان را برانگیزد. هر چند که وی در ماجرای نیمروز در همساز کردن روایت درام و مستند دچار چالش شد؛ در ماجرای نیمروز2 (رد خون) به یک بلوغ قویتری بلحاظ داستانگویی رسید و روایت او بسیار هدفمندتر و سینمایی تر بود؛ تعارض میان شخصیتها بدلیل آرامش بیشتر دوربین باورپذیرتر بود و شخصیت پردازی او نیز بیشتر به چشم آمد. از اینرو ردخون جاییست که فراتر از روایت تاریخی مستند با یک درام هدفمند با یک آغاز و پایان بندی مناسب مواجهیم. البته نباید از توان بالای مهدویان در بازسازی صحنه های دهه 1360 غافل بود. وی صحنه پردازی و میزانسنهای سال 1360 را آنقدر قوی و دقیق کار کرده که گویی مخاطب شاهد یک اثر مستند است.