آبستن، به کارگردانی مشترک مصطفی و محمد تنابنده، اولین فیلم سینمایی بلند برادران تنابنده است. تهیه کننده این فیلم جلال تیموری بوده و فیلمنامه آن توسط محمد تنابنده و وحید جعفری نگاشته شدهاست. این فیلم 90 دقیقهای در فرم پلان سکانس فیلمبرداری شدهاست و روایت چند جوان است که هر کدام درگیر مشکلاتی شخصی هستند؛ آنها در مرز آستارا در کلبهای کنار آب جمع شدهاند تا به کمک یک به اصطلاح آدمپَران به صورت قاچاقی از مرز خارج شوند.
هوای مهآلودِ سردِ ابری، تک خانهای دوطبقه کنار آب، تور ماهیگیری بزرگ آویزان از شاخههای درخت، پلی چوبی کنار آب، قایق، کلبهای چوبی که کشتارگاه ماهیهاست؛ جزئیات لوکیشنیست که میزبان آدمهای این قصه است.
آمادهباش از ابتدا
فیلم با نریشن افشین (توماج دانشبهزادی) آغاز میشود: «شده یه کاری کنی بعدش تا سر حد مرگ پشیمون شی؟ شده پشیمون شی ولی دلت نذاره بیخیال شی؟ من کاری کردم که مثل سگ پشیمونم…» و پس از دقایقی با دنبال کردن حرکات او وارد خانه شده و کمکم با شخصیتهای مختلف داستان آشنا میشویم. ترکیب رنگها، فضاسازی، دیالوگها و حالت چهره شخصیتها از همان اول بیانگر سیر داستان هستند و شما را برای دیدن فیلمی بدون امید و با فضاسازیای سیاه آماده میکند.
آرزو چیه!؟
در همان ابتدا و سکانس تولد دختربچه (غزل)، بازیها و دیالوگهای مصنوعی در ذوق مخاطب میزند. موقع فوت کردن شمعها، مریم میگوید که دخترک آرزو کند و جمله دختر که میگوید:《آرزو چیه؟》 به جای آنکه حس دلسوزی و همدردی به آدم منتقل کند، بیشتر همانند آن میماند که بیننده مورد تمسخر واقع شده و خانوادهای که چندان هم وضعیت بدی نداشتند و گویا تولد گرفتن هم برایشان مرسوم است، تابحال و به این سن به دختر نگفتهاند که موقع فوت کردن شمعها آرزو کند!
تئاتر یا فیلم، مسئله این است!
در همان سکانس تولد و آرزو کردن تمامی شخصیتها چشمان خود را میبینند و هر بار یکنفر با چشمانی بسته از آرزو میگوید و بیان دیالوگها و بازیها کاملا تئاتر گونه بوده و تا انتهای فیلم بارها در صحنههای دعوا و درگیری این تجربه تماشای تئاتر در دل یک فیلم سینمایی را برای مخاطب رقم میزند.
سیاهی لشکری
در کل فیلم ۸ بازیگر ایفای نقش میکنند اما از بین همین تعداد چند نفر هستند که حضور و نقش فرعی آنها بجای تقویت داستان و انتقال حس به مخاطب مانند سد، برای برقراری ارتباط با فیلم عمل میکنند. دختربچهای که باتوجه به ظاهرش حداقل ۶_۷ ساله است، بعد از تولدش که در آن بیشتر حالت افسرده و استرسگون داشت، بعد از ملتهب شدن فضا توسط پدر و مادرش به اتاق برده شده و در آن بلبشو خوابش میکنند و با دعوای آنها در بالای سرش هم بیدار نمیشود. یا سامان یکی از آنهایی که قرار است قاچاقی رد شود، از ابتدا مریض و پتوپیچ است، کل دیالگوهایش با اغماض به دو سه جمله میرسد و عملا با تیرهای چوبی خانه فرقی ندارد. این حس وقتی قوی میشود که واقعا در قسمتی پس از دوبار عبور دوربین از در خانه، شما تازه متوجه او در همان حالت پتوپیچ و ایستاده و مسکوت میشوید. بقیه نقشها مانند مریم و امین نیز هرچند بیشتر صحبت میکنند اما بازی مصنوعی و عدم شخصیتپردازی درست به کاراکتر آنها باعث میشود تا کمکی اثرگذار به سیر داستان نداشته باشند.
از جون مرغ تا شیر آدمیزاد!
اگر روزی نیاز داشتید تا فهرستی از مسائل و مشکلات یک جامعه تهیه حتما این فیلم را تماشا کنید زیرا به بیشتر مشکلات در آن اشاره میشود: ممنوعیت خوانندگی زنان، قاچاق مواد، تجاوز، قتل، خیانت، فرار، بدهکاری، طلاق، زن بیسرپرست، مشکلات روحی روانی و… همه اینها بیان شده و در نهایت باوجود ایجاد این همه حس منفی و سیاهنمایی، به اندازه ثانیهای پادزهری مثل ایجاد امید و حس مثبت برای مخاطب ایجاد نمیکند. شما تنها در مواجهه با این همه مشکل، راه حلِ فرار قاچاقی با وضعیتی حقارتبار را میبینید که خود فراتر از سیاهیست.
تصویر از خانواده در “آبستن”، خانوادههایی در حال فروپاشی، آدمهایی که از سر اجبار و به تقدیر زمانه در کنار یکدیگر هستند. افشین مرد زنداری که دنبال زنِ دیگریست، سحر زنِ شوهرداری که برای رهایی از مشکل دروغ میگوید و فریب میدهد. زنِ افشین که دائم دچار اضطراب جدایی است و رها شدن توسط شوهرش است.
زن
تصویر از زن و دختر ایرانی در این فیلم، زنی بدبخت، محدود و بیچاره است که باید برای رهایی بجنگد. مریم در قامت دختری جوان و خوش صدا که تمام زندگی و آیندهاش در آن خانواده و این کشور محکوم به نابودیست و تنها با رویای خوانندگی زندهاست و آن هم خارج از این مرزها محقق میشود. سحر، یکی از نقشهای محوری، زنی متاهل زاده روستا که روزی خاک تهران نمکگیرش میکند اما با وجود شوهر داشتنش، امنیت نداشته و عفتش زیر سوال میرود و اوست که با وضعیتی رقتبار باید بار زندگی را با دروغ، فریبکاری، نابود کردن زندگی بقیه به دوش بکشد. و همسر افشین او نماد زنی بیچاره، افسرده، مظلوم و بدبخت است که از زندگی قبلی خود یک دختر داشته و در این زندگی نیز خوشبخت نشده، دائما در حال ناله و زاری و التماس است تا شوهرش را برای خود نگه دارد. در دقایق پایانی فیلم سعی شده که بار این نوع دیدگاه منفی در رابطه با نقشهای زن از بین برود ولی متاسفانه حتی با وجود، حرکتِ جسورانه آخر فیلم توسط همسر افشین، ذرهای این حس و نگاه به کاراکتر زن تغییر نمیکند شاید دلیل آن ضعف بازی و شخصیتپردازیها در طول فیلم باشد.
سخن آخر
در نهایت باید به این نکته اشاره کرد که تکنیک برای خدمت به محتوا خلق میشود. اگر بخواهیم پلان سکانس بودن فیلم را بهانهای برای چشمپوشی از پخته نبودن داستان، عدم شخصیتپردازی عمیق و درست، طراحی چهره و لباسِ متناسب با کاراکترها ببینیم، هم به فرم ظلم کردهایم و هم به محتوا.
البته که سختی فیلمبرداری پلان سکانس برای کسی پوشیده نیست و جای تقدیر از کل عوامل را دارد، اما اینجا صحبت بر سر خروجی یک کار در قامت فیلم سینمایی هست.