۱۹۶۸ اولین ساخته سینمایی امیرمهدی پوروزیری، داستانی سیاسی با چاشنی فوتبال در سال ۱۳۴۲ است. الیاس کاتبی رئیس گروهکی سیاسی کشته میشود؛ مرتضی که پس از الیاس نفر دوم گروه بحساب میآید و همراه الیاس بوده به قتل رسیدن او را تائید و خود از ترس دستگیری پنهان میشود و عملا گروه بدون رهبر از هم میپاشد تا اینکه خبرهایی مبنی بر زنده بودن الیاس به گوش میرسد.
فوتبالی در حاشیه
یکی از وقایع مهم سال ،۱۳۴۲ بازی فوتبال ایران و اسرائیل است که در نهایت با پیروزی ۲ بر ۱ برای ایرانیان افتخار بزرگی در ورق تاریخ ثبت میکند. خلاصههای منتشر شده از فیلم همگی تاکید بر این مسابقه و اهمیت آن دارند به حدی که شما قبل از تماشای فیلم، خود را آماده برای دیدن فیلمی تاریخی با محوریت این مسابقه فوتبالی میکنید اما شوک جایی به سراغ شما میآید که متوجه میشوید موضوع اصلی فیلم در واقع درباره گروهکی سیاسی بوده و فوتبال تنها در حاشیه کمکی به داستان میرساند.
وفاداری به مستند/ وفادار تو خواهم ماند
امیرمهدی پوروزیری پیشتر با ساخت مستندهای مختلف شناخته میشد و این فیلم اولین تجربه او در قالب فیلم سینمایی است اما همین پیشینه برای او دردسرساز میشود. قاب فیلم در آغاز، مربع شکل شده و کاملا مستندگونه، مصاحبههایی با اشخاص گوناگون که در آن زمان حضور داشتند با بیان حس و حال مردم و جو جامعه را در رابطه با مسابقه فوتبال را پخش میکند. در انتهای فیلم نیز پس از اتمام ماجرای اصلی که خیلی ارتباطی آن به فوتبال، جزء سکانسهای پایانی دیده نمیشود؛ دوباره ادامه مصاحبهها پخش شده و از حس مردم پس از پیروزی صحبت میکنند. این بخشها بهجای تقویت روایت، ضرباهنگ داستان را از بین میبرند و گسستی عمیق در روند فیلم ایجاد میکنند. گویی کارگردان عزیز قصد داشته حتما دِینش را به این واقعه تاریخی ادا کند و هر طور شده با نخ و سوزن و به زور آن را به داستان خود وصل کند که در نهایت پارچهای چهلتیکه به مخاطب خود تحویل میدهد. (کاش حداقل اسامی افراد مصاحبه شونده در آن ذکر میشد تا با این شخصیتهای عزیز و بزرگوار آشنا میشدیم.)
تلاش برای همراهی
طولانی و کشدار شدن روند داستان و از طرفی گسست عمیقی که در ذهن مخاطب، بواسطه موضوع فوتبال ایجاد شده باعث شده تا درصد قابل توجهی از همراهی مخاطب از اواسط فیلم را کاهش یابد و ایده فیلم را بسوزاند. طرف دوم ماجرا، شخصیتهای فیلم هستند که علیرغم داشتن برخی اطلاعات از آنها قادر به ایجاد همذاتپنداری با مخاطب نیستند. بازیها تا زمانی خوب هستند که به اوج نمیرسند؛ هرجا قرار است شاهد فوران احساسات بازیگران مثل خشم یا غم باشیم تنها تلاشی سطحی را میبینیم. مثلا در سکانسهای دریاچه حوض سلطان، هتل و درگیری با آن جاسوس، تیر خوردن، کشته شدن، داغ عزیز دیدن و… فریادهایی کشیده میشوند که از ته دل نیست، گریهای سر داده میشود که غمناک نیست و خشمی فوران میکند که خشمناک نیست.
زنِ جسور!
در فیلم دو زن وجود دارند. لیندا کیانی در نقش خواهر مرتضی که زنی باردار، ناراحت از غم نبود برادر و مظلوم است که سریعا حذف میشود. و محبوبه، خواهر الیاس که سعی شده از او زنی جسور و صاحب فکر با بیان برخی دیالوگها مثل صحنهای که به مرتضی میگه: 《چون زنم به حرفم گوش نمیکنی؟…》جلوه داده بشه که برای دیده شدن استعداد خود باید از سد نگاهِ منفیِ مردان نسبت به زنان عبور کند اما در نهایت این حرفها با اصل شخصیت او نمیخواند و در عمل او دختری دست و پا چلفتی، استرسی، با چهرهای زیبا و گوگولی است که خیلی منطقی عمل نمیکند.
سخن آخر
ایده رقابت تاریخی فوتبال بین ایران و اسرائیل در سال ۱۳۴۲، یا پرداخت به گروهک سیاسی الیاس کاتبی که جزو شخصیتها و گروههای کمتر شناخته شدهاند و هر دو موضوع دست نخورده و ناب هستند، در کل ایدههایی نو بودند و اگر داستان تنها بر یک محور چه در تبلیغات و چه در سیر داستان میماند، میتوانست بسیار قوی و بهتر عمل کند. چون در انتها ما نه اطلاعاتی درست درباره مانیفست، ذهنیت و رویکرد اشخاص اصلی این گروهک سیاسی بدست میآوریم و نه جزئیاتی خلاقانه و مجهولمانده از مسابقه تاریخی فوتبال ایران و اسرائیل.