«چنان گریستم که هرگز در تمام عمرم نگریسته بودم. در میان گریه گفتم: آن ها نمی گذارند… نمی توانم آدم خوبی باشم» (یاداشت های زیرزمینی داستایفسکی)
مسئولیت پذیری، مهم ترین مولفه فرهنگ شهروندی است که به طرز عجیبی در سینمای اجتماعی ایران نادیده گرفته می شود. در پرداخت های روایی سینمای اجتماعی ایران، شخصیت غیراخلاقی با انواع ترفندهای احساسی از عمل خویش مبرا شده و مسیولیت فعل غیراخلاقی او به عهده دیگران اعم از جامعه، خانواده، فقر و … گذاشته می شود و بدین ترتیب، سینما و داستان های روایی اش، فرهنگ اعتراض و کنش بزهکارانه را به هنجار تبدیل می کند.
توحید هرچند مرد خوبی بوده به حدی که به خاطر خودکشی یک دختر جوان در مترو دیگر نتوانسته به رانندگی واگن مترو ادامه دهد و از شغل خود بیرون آمده و هرچند هنوز رگه هایی از تعهد در او دیده می شود، مثل این که از خانواده اش می خواهد در ازای مصرف میوه و شیرینی های قبرستان، فاتحه بخوانند، اما فشار اجتماعی، تضاد طبقاتی و نابرابری حاکمیتی به تدریج از او مردی بی عار ساخته که از مصرف ته مانده های سفره و لباس دیگران احساس بدی پیدا نمی کند و حتی در مواقعی تن به دزدی می دهد چون قائل است همانطور که حق من در این جامعه به یغما می رود، مجازم حقوق دیگران را تضییع کنم و به نفع خود مصادره نمایم.
فیلم در چند صحنه تلاش دارد خشم توحید که منجر به رفتار ناهنجار می شود را برای مخاطب ملموس و طبیعی سازد. مثل صحنه ای که قصد دارد از آبخوری جلوی مغاره آب بخورد و وقتی با نگاه تند مغازه دار مواجه می شود، پنهانی با کلید روی دیوار مغازه خط می اندازد. یا زمانی که پیرزن صاحبخانه از منزل بیرون می رود، با خشم کفش هایشان را داخل راهرو پرتاب می کند تا دستور او مبنی بر خلوت بودن پاگرد را زیرپا بگذارد. یا از دخترش رها می خواهد از بین لپ تاپ های مرجوعی در کلانتری، یکی را به جای لپ تاپ دزدیده شده اش بردارد. از این قسم کنش ها در ساختار شخصیتی توحید کم نیست. مخاطب از خود می پرسد چرا زمانی که مامورها به خاطر لپ تاپ یک بچه پولدار، وحشیانه به خانه او یورش می برند و در جلوی چشم بی عرضه شان، رها از پسرک خورده بورژوا سیلی می خورد، این خشم از انبوه نابرابری در وجود توحید تلمبار نشود؟ چرا وقتی لپ تاپ خانواده بی سروپای آن ها دزدیده می شود، پلیس به جایی یورش نمی برد؟ چرا توحید حقوق دیگران را زیرپانگذارد وقتی حقوقش براحتی ضایع می شود؟ این ها سوال هایی است که مخاطب از خویش می پرسد. مخاطبی که کماکان خود نیز درد نابرابری را چشیده است. رها و این نوع فیلم ها با به تصویر کشیدن رنجی که ممکن است مخاطب نیز جرعه ای از آن را نوشیده باشد، او را به خطای شناختی انداخته و با پرداخت اگزجره حوادث تلخ او را به این قطعت می رسانند که مسئولیت اجتماعی در جامعه ای که همه اش نابرابری است، بی معناست.
فیلم، توحید را نماینده ای از مرد ایرانی می داند که هرچه دست و پا زده نتوانسته گلیم خود و خانواده ش را از ورطه انواع فشارهای اقتصادی–اجتماعی بیرون بکشد و خانه اش که نمادی از ماهیت زندگی اوست، به انبار آشغال های به دردنخور تبدیل شده است. آشغال هایی که آخرین امید او برای سرپاساختن این زندگی اند اما هیچ یک از این دست و پا زدن ها فایده ای برای تغییر وضع او ندارند.
فیلم همچنین در بن مایه خود زنانگی و دخترانگی در ایران را با انواع بن بست ها بازنمایی می کند. از نماد موی بافته که پس از پدیده زن زندگی آزادی تقریبا تبدیل به یکی از موتیف های سینمایی اعتراض زنان تبدیل شده تا بریده شدن آن، خودکشی یک دختر در مترو، چاقو خوردن دختری دیگر در خیابان، کشته شدن یک دختردر کانال کولر به خاطر فشارهای اقتصادی همگی دلالت های فیلم بر فشار جامعه ایرانی بر دختران است.
در آخر باید گفت به موازات تمام مولفه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگیِ سعادت اجتماعی، امید یکی از مهم ترین مولفه های ترقی برای یک جامعه است. چیزی که به تکرار توسط سینماگران ایرانی زیرپاگذاشته می شود و در مقابل با اصرار و تکرار تدریجیِ ناتوانی ها، نابرابری ها، و ناکامی ها مخاطب را دچار یاس، دلسردی و عدم قطعیت نسبت به جامعه خویش می کنند.