بررسی فیلم هامون از منظر روانشناختی و فلسفه اگزیستانسیالیسمِ «سورن کیئرکگور» به مناسبت سالمرگ داریوش مهرجویی
فیلم های سینماییِ دهه اولِ پس از انقلاب بازنمایی گفتمان «رستگاری» بود که دال مرکزی این گفتمان سوژه انسانی فاقد بدن است. بدن به مثابه نماد تمنای نفسانی در روایت سینمای پس از انقلاب، یا در جبهه های جنگ، قربانی رستگاری روح میشد یا در مسلخی انتزاعی تر، اسیر عرفان شعارزده و فلسفه سانتیمانتال «هامونی» بود.
هامونِ داریوش مهرجویی محصول همین برهه از تاریخ است. مهرجویی تحت تاثیر اندیشه « سورن کیئرکگور» (Soren Kierkegaard) فیلسوف اگزیستانسیالیست دانمارکی و وام گیری از اثر نئورئالیستیِ فیلمساز ایتالیایی «فدریکو فلینی» یعنی «هشت و نیم» ، اثری کالت و تاثیرگذار خلق می کند.
افتتاحیه یا اینتروی فیلم با رویای حمید هامون با بازی شگفت انگیز مرحوم «خسرو شکیبایی» در یک ساحلِ انتزاعی آغاز میشود. رویایی شبیه به رویای فیلم هشت و نیم که هنرمند قصه در مواجهه با بحران میانسالی به یاس فلسفی رسیده است و افراد نزدیک زندگی خود را در اشکال مختلف نظاره می کند. رویای هامون به همین شکل بازنمایی می شود. رویای او بازتابی سوررئال از زندگی پریشان و ابزورد اوست که این پریشانی با دوربین روی دست، هوشمندانه در اختیار میزانسن قرار میگیرد. حمید هامون انتلکت زمانه است. مطالعات روانشناختی، فلسفی، ادبی و حتی مذهبی دارد ولی در عین حال ظاهری مذهبی ندارد. شلوار جین می پوشد و ریش ندارد. در کنار بحران میانسالی در شرایط پارادوکسیکال (متناقض) قرار دارد. عاشق همسرش است ولی او را مورد تعرض کلامی و فیزیکی قرار میدهد. همسرش مهشید کاراکتری sapiosexual دارد « علاقه و کشش عاطفی و جنسی به هوش و دانش در جنس مخالف». مهشید شیفته مغز هامون شده است و زندگی مرفه در خانه پدری را رها کرده است. ولیکن هامون بین معنا و بی معنایی، سنت و مدرنیته، ایمان و بی ایمانی سرگردان شده است. مهشید این شرایط را تاب نیاورده و درخواست متارکه می کند.
به نقل از یونگ، روانشناس سوئیسی «بحران میانسالی تجربه ای مذهبی ست و انسان برای دریافت مفهوم وجود و هستی به وحی درونی دست پیدا می کند»
هامون معنویت را در جست و جو گری و کاوش می بیند. تز دکتری او جستار در باب عشق و ایمان ابراهیم است. هامون هم در عشق و هم در ایمان شکست خورده است. برای تکمیل رساله اش کتاب ترس و لرز کیئرکگور را مورد پژوهش قرار میدهد. سوالی مرتبا ورد زبانش است. چرا ابراهیم پدر ایمان است؟ چگونه از عشق خود گذشت و عزیزترین خود را پالوده ایمانش کرد؟ نزدیک ترین تعریف را در کتاب ترس و لرز کیئرکگور می یابد. «ابراهیم لحظه ای در الهی بودن این امر قدسی شک نکرد و بی درنگ پذیرفت». چنانچه هامون در رساله اش تحت تاثیر کتاب ترس و لرز از کیئرکگور این چنین مینویسد « انسان از آن چیزی که بسیار دوست می دارد خود را جدا میسازد. در اوج خواستن نمی خواهد. دوست می دارد و در عین حال می خواهد متنفر باشد. امیدوار است اما امیدوار است که امیدوار نباشد. همواره بیاد می آورد اما می خواهد که فراموش کند.
هامون برای دریافت معنای وجود و هستی و ایمان واقعی به سراغ رفیق دوران کودکی خود «علی عابدینی» میرود. بنظر میرسد علی عابدینی شخصیتی آرمانی و تنها در مخیلیه هامون است که همچون نامش شهسوار ایمان است. علی عابدینی، پیر و مرادِ هامون است. عارف مسلک است ریش بلند و ظاهری درویش گونه دارد و در خاطرات کودکی حمید هامون از ظهر عاشورا در کاشان به همین شکل است! علی عابدینی مسکّنیست که هامون در کنارش آرام می گیرد ولی سالهاست او را گم کرده است. چرا علی عابدینی را تنها در کاشان و در بافت سنتی و روستایی می یابد؟ آیا گذر از سنت به سمت مدرنیته هامون را از خود بیگانه کرده است؟ آیا هامون با گم کردن علی عابدینی خود را گم کرده است؟ به کاشان زادگاه خود در پی یافت علی روانه می شود. او را نمیابد. هامون، علی عابدینی را در فضای شهری گم میکند. مهرجویی دوستی دیرینه ای با سهراب سپهری که زاده کاشان است داشته است. ارتباط مراد و مریدی بین علی عابدینی و هامون الهام گرفته از رابطه داریوش مهرجویی و سهراب سپهری است.
کیئرکگور میگوید «مومن پیروزی را در شکست خود پیدا میکند و سعادت را در شورِ نگون بختانه اش می یابد. مومن یا شهسوار ایمان، با دست کشیدن از همهچیز، همه و بیش از آن را به دست میآورد.» ابراهیم از اسحاق(اسماعیل) دست نکشید، بلکه بهعکس با ایمان او را به دست آورد. علی رغم آنکه کیئرکگور می گوید عمل ابراهیم تکرار شدنی نیست ولی هامون از خانه پدری خود در کاشان اسلحه پدربزرگ را برمیدارد و به سراغ مهشید میرود! هامون می خواهد خود را در موقعیت عینی ابراهیم قرار دهد. آیا اساسا می شود عشق را قربانی کرد؟ این عمل از نگاه سوبژکتیو ملموس است و نه از نگاه اوبژکتیو از بیرون. کیئرکگور خلاف جهت عقلگرایی هگل که سعی داشت با عقل به ایمان برسد و از آن عبور کند، حرکت میکند و بر این باور است که عقل نمیتواند ایمان را توجیه کند. به اعتقاد کیئرکگور، عقل را از دست دادن برای یافتن خدا، اعتقاد محض است و این جهشی قدسی است.
هامون از دور و با ترس و لرز پنجره خانه مهشید را نشانه می گیرد تا به او شلیک کند تا این جهش به امر قدسی منجر شود! ولی به امر تهی منجر شده و فرار میکند و اسلحه را به پایین کوه پرتاب می کند.
در تئوری کیئرکگور زندگی اصلی از بعد از مرگ آزاد میشود. وی سعادت ابدی را در زندگی پس از مرگ می داند. هامون از کودکی دغدغه اگزیستانسیال داشته است و مرگ را به بازی می گرفت. بازی با مرگ در حوض، رانندگی بی دقت به قصد خودکشی، خون گرفتن مغرضانه و … تمامی این جهش ها به امر تهی منجر میشود زیرا جدیت ندارد و صرفا با مکانیزم دفاعیِ خشم منفعلانه (passive aggression) به دنبال دیده شدن و جلب توجه است.
در پایان خود را به دل دریا می سپارد. در همین هنگام رویایی شبیه به رویای انتزاعیِ آغاز فیلم می بیند. گویی در مدینه فاضله است و تمامی افراد منتسب به او که پیشتر با آنها آشنا شده ایم حضور دارند با این تفاوت که همگی او را می ستایند. همسرش مهشید به او ابراز علاقه میکند. مادر همسرش برای او و مهشید طلب خیر می کند. دکتر سروش، تراپیست مهشید، وکیل و … همگی با او سازش می کنند. ناگهان با یک طوفان همه چیز دگرگون میشود. خواب ها، طبق تئوری فروید، برآورده شدن پنهانی آرزوها و خواسته های ضمیر ناخودآگاه را نشان می دهند و از طریق آن ها، ذهن از محدودیت های زمان بیداری رها می شود و تنش های خود را خالی می کند. هامون در سکانس پایانی توسط علی عابدینی از آب بیرون کشیده می شود. مرز خیال و واقعیت در سکانس پایانی واضحا مشخص نیست ولیکن در سرسپاری هامون در دل دریا بر خلاف جهش های پیشین، جهش جدی به سمت مرگ وجود دارد.
در نهایت با توجه به تئوری کیئرکگور، هامون با فنا کردن عشق و تعلقات که مهمترینِ این تعلقات، جان خودش بود، به عرفان دست یافت.