یادآوری یک کینه قدیمی
یازدهمین قسمت سریال «سووشون» در حالی در روز جمعه منتشر شد که میتوان به لحاظ روایت نرگس آبیار آن را در سطح بالاتری نسبت به قسمت دهم دانست. اگرچه اتفاق خاصی در داستان قسمت یازدهم نیفتاد و چیز چندان تازهای به داستان افزوده نشد، ولی کارگردان بعضاً بازنمایی خوبی نسبت به برخی حوادث رخداده در فیلم از خود نشان داد.
با این حال همچنان شاهد آببستن داستان جهت پر کردن یک قسمت هستیم. با وجود اینکه اتفاقات افتاده در این قسمت تنها در دو جمله قابل وصف است، کارگردان قصد دارد تا مدام با فلشبکها و یادآوری حوادث گذشته قسمت یازدهم را پر کند. تنها اتفاقات رخداده در این قسمت، ماجرای گوشواره زمرد و نیز فهمیدن خبر مرگ سحر توسط خسرو است و کارگردان با آببستن ماجرا با چاشنی «بزن و برقص» که مد این روزهای سینمای ایران است، از این دو جمله یک قسمت سریال درست میکند. از همین رو عمدهترین بخش این داستان به بیان خاطرات گذشته میگذرد.
دوربین همچنان جایگاه بدی دارد. علاوه بر اینکه دوربین روی دست که مناسب یک داستان تاریخی نیست، در سکانس گفتوگوی عمه فاطمه و عزت شاهد حرکات گهوارهای دوربین هستیم که درست مانند ثبت صحنههای یک مجلس توسط فیلمبردار مراسم عروسی است و به لحاظ شناختی باز هم نسبتی با موضوع اندوهناک گفتگو ندارد.
در واقع درست در زمانی که باید افشا شدن ماجرای گوشواره زمرد تبدیل به یک درام مهیج میشد، نه دوربین و نه بازی بهنوش طباطبایی به لحاظ شناختی نمایانگر احساساتی نظیر رازآلودگی، خشم و اندوه نیستند؛ یا در سکانس معلوم شدن مرگ «سحر» بر «خسرو» کاراکتر نوجوان، دوربین به هرز رفته است.
بویژه ثبت لحظه اندوهناک شنیدن مرگ سحر در حالی که دوربین میبایست یک نمای بسته از چهره خسرو را نمایش دهد، اما دوربین در کمال تعجب در حال نمایش نمای وسیع (لانگ) از حیاط است و هیچ اشارهای به چهره فرد ماتمزده ندارد.
همینطور در سکانس رفتن زری به مطبخ برای مسموم کردن عزت که به لحاظ شناختی تصویر میبایست واجد میزانسن رازآلودگی میبود و در عین حال چهره زری میبایست نشاندهنده خشم و اندوه توأمان باشد، باز هم تمرکزی بر چهره بازیگر نقش اصلی نمیبینیم.
در مجموع، چنانکه پیشتر گفته شد، دوربین روی دست نسبتی با روایت یک داستان کلاسیک و تاریخی ندارد. در چنین آثاری با توجه به گریم و طراحی صحنه سنگین، انتظار میرود که دوربین روی چهره شخصیتها و نیز عوارض صحنه تمرکز بیشتری داشته باشد؛ ماجرایی که با بدسلیقگی توسط دوربین روی دست روایت میشود.
بازی ضعیف پویا چهلتن و بهنوش طباطبایی همچنان بزرگترین نقطه ضعف قسمت یازدهم است. کاراکتر خسرو با بازی پویا چهلتن نقش محوری در فیلم ندارد و بازی او به لحاظ شناختی حس اندوه و غرور یک نوجوان را به بیننده منتقل نمیکند؛ گویی او جز دیالوگ چیزی نیست. بیوگرافی که کارگردان از کاراکتر خسرو به عنوان یک نوجوان مغرور ارائه میدهد، شرح حال کاملی است که البته با بازی ضعیف ناکام مانده است.
بدترین انتخاب بازیگر نیز در نقش زری با بازی بهنوش طباطبایی اتفاق افتاده است؛ بازیگری فاقد ظرافتهای چهره که نازلتر از تیپ در سطح یک ادا مانده و برای نمایش احساسات مختلف همچون کینهخواهی، بزرگزادگی و اندوه فاقد عمق لازم است و این امر باعث فقدان روح در بازی او شده است.
در بازی بهنوش طباطبایی به عنوان کاراکتر نقش اول هیچ بازی برجستهای ارائه نمیشود و به لحاظ شناختی احساس عمیقی به بیننده منتقل نمیگردد. بازی او آنقدر ضعیف است که در بزنگاهها که از او باید نماهای بسته را ببینیم، نقش مهمی در شکلگیری درام ندارد.
به نظر میرسد انتخاب طباطبایی به عنوان بازیگر نقش زری، فراتر از الزامات فنی نقش، ناشی از جاذبه تجاری و پولساز بودن او به عنوان یک بازیگر محبوب در فضای مجازی با حدود ۹ میلیون دنبالکننده اینستاگرامی است.
از معدود سکانسهای خوب در قسمت یازدهم، سکانس نشستن زری و خسرو کنار حوض و دلداری دادن مادر به فرزند نوجوان خود است.
اما بهترین سکانس از نظر نگارنده، جایی است که زری از روی ایوان مشغول دیدن صحنه سوگواری خسرو و دوستانش برای اسبی به نام «سحر» است و مراسم سوگواری ناگهان به مراسم شادی و رقص پسران نوجوان تبدیل میگردد. در همین حال زری از بالای ایوان شور نوجوانی خسرو و دوستانش را نگاه میکند و از دیدن چنین فرزندی حس غرور دارد.
یکی از هنرهای نرگس آبیار که در آثار پیشین او نیز وجود داشت، نمایش شور نوجوانی در فیلم و نیز ارتباط بین مادر و فرزند است که الحق از معدود نقاط مثبت قسمت یازدهم همین عنوان است.
یکی دیگر از سکانسهای خوب در قسمت یازدهم، صحنه کشتن مگس با چرخاندن پارچه در هوا است که همزمان با چرخش هلیکوپتری پارچه به دور منزل میبیند که ناگهان خاطرات گوشواره زمرد که ساعاتی پیش عزت آن را بیان کرد به یاد شخصیت اصلی داستان میآید و در این میان نوعی صحنه تداعی و دیزالو شکل میگیرد. این صحنه تداعی در کنار بهکارگیری فضاسازی موسیقایی نسبتاً خوب از آب درآمده است.
در مجموع، کارگردانی نرگس آبیار در قسمت یازدهم اگرچه بسیار بهتر از قسمت دهم است، ولی همچنان سریال «سووشون» یک سریال ضعیف و با قدرت داستانگویی در سطح پایین است و حتی به لحاظ تجاری نیز بسیار حوصلهسربر و کسلکننده میباشد.
داستان هیچ برجستگی تازهای ندارد، بازیها همچنان ضعیف است و در کل قسمت یازدهم جز بارقههایی از نرگس آبیار دهه ۱۳۹۰ چیزی نمیبینیم که از قضا از معدود نقاط مثبت این قسمت هم مربوط به بازآفرینی مجدد همین صحنههاست که از مولفههای مورد علاقه آبیار محسوب میشود.
با این حال باید دید که آیا در قسمتهای بعدی شاهد شکلگیری بهتر درام و روایت منسجمتر از قصه خواهیم بود یا نه.