خاتی سومین فیلم فریدون نجفی است. سارا بهرامی، آناهیتا افشار، سعید آقاخانی، فرید سجادی حسینی، علی عامل هاشمی وگروه بازیگران این فیلم را تشکیل می دهند. موسیقی این اثر را آریا عظیمی نژاد ساخته است.

خاتی چند مسئله را مدنظر دارد، محیط زیست و ارتباط انسان با حیوانات، تقابل با هنجارهای مرسوم و مشکلاتی که در یک جامعه ی مبتنی بر سنت های غلط برای زنان به وجود می آید.

در خلاصه داستان رسمی فیلم خاتی آمده است: تراژدی وقتی آغاز می‌شود که محکوم به رفتن می‌شوی، آن هم وقتی همچون تنهاترین درخت جنگل بلوط ریشه در خاک دوانده‌ای

وقتی فیلمسازی موضوع مرتبط با فرهنگ حاکم بر بخشی از جامعه را انتخاب می کند، اگر نگاه از بالا به رویداد (Big Picture) را حفظ نکند و دچار سوگیری شود، نمی تواند روایت کامل و حقیقی را ارائه دهد.

این رویکرد روی شخصیت پردازی نیز اثرگذار بوده است، به طوری که در این اثر زن محور، مرد هایی که نقش مهمی در داستان دارند، عموما سیاه و زن قصه سفید است.

اگر ما در دل یک تراژدی قرار داریم چرا شخصیت، خوب مطلق است؟ چرا شخصیت دچار هامارتیا که بخش لاینفک تراژدی است نمی شود؟ آیا خطای تراژیک شخصیت در بک استوری اتفاق افتاده است؟ در این صورت باید گفت تراژدی همان عقب ها مانده و در دل داستان ارائه نمی شود که این یک ضعف جدی است.

مخاطب باید به شکلی با تمام شخصیت ها ارتباط بگیرد که یک لحظه با یک شخصیت و لحظه ی دیگر با دیگری همراه شود و در نهایت با قهرمان همذات پنداری پیدا کند. اما برای مثال به علت خاکستری نبودن شخصیت خان بابا، مخاطب از ابتدا در کنار خاتی است و حتی لحظه ی کوتاهی هم نمی تواند با خان بابا همدلی کند تا از پس این بلاتکلیفی و سردرگمی در انتها به نهایت همدلی با پروتاگونیست داستان برسد.

همانطور که نظرات فیلمساز با قطعیت صرف و بدون انعطاف بیان می شود، شخصیت ها نیز صفر و صد هستند، یا سیاه تصویر شده اند یا سفید.

وجود حیوانات در این فیلم، کمک زیادی به ایجاد جذابیت بصری اثر کرده است. قصه ی خاتی در بافت جغرافیایی مشخصی که لباس ها نشان از آن دارند تعریف شده است، اما لهجه ی خاصی در فیلم وجود ندارد، که این موضوع نیز می تواند به عدم برقراری ارتباط مخاطب با اثر منجر شود.

و اما جهان قصه. به عدم وجود سیر علی و معلولی زنجیروار، اتفاقات نوبت به نوبت از دل روایت بیرون نمی آیند که این موضوع باعث شکل نگرفتن جهان داستان شده است، بنابراین کنش ها و اتفاقات، منطقی و باورپذیر نیستند.

آسیب شناسی که در این فیلم صورت گرفته است، چاره اندیشی به دنبال ندارد، پاسخی که در لاگ لاین به عنوان راه حل گفته شده است، تصمیمی منفعلانه است. درواقع تسلیم شدن و رها کردنِ مبارزه با سنت هاست. فقط خود را نجات دادن و دیگران را رها کردن است. قهرمان باید تغییر ایجاد کند. اما حتی تغییر جزئی که در پایان اتفاق می افتد، توسط شخصیت فرعی درباره ی خودش انجام شده است، خاتی او را نجات نمی دهد. فارغ از اینکه خاتی در این ایجاد این تحولات نقشی ندارد، تحولات شکل نگرفته اند. ناگهانی هستند. دست نشانده ی نویسنده هستند و از دل قصه بیرون نمی آیند.

وقتی خاتی در تولد فرزند کسی که در مقابل اوست، نقش دارد، این مسئله باید نقطه ی عطفی باشد برای تولد دوباره ی رابطه ی از بین رفته ی میان او و ایل، دلیلی برای تغییر نگاه ایل به خاتی، لزوما هم نه چیزی که باعث ماندن خاتی شود، اما بازهم این تغییر دیدگاه نسبت به خاتی به آن شکلی که باید اتفاق نمی افتد.

ما چیز زیادی درباره ی گذشته ی خاتی نمی دانیم، اینکه چرا او انقدر در بین این آدم ها متفاوت است.

ارتباط بین خرس و خاتی شکل نگرفته است، بنابراین ضرورت نجات دادن خرس و میزان اهمیت خرس برای ما قابل درک نیست.

شخصیت های داستان همه سردرگم هستند، تا جایی از داستان هدفشان مشخص نیست. ارتباط بین شخصیت ها ناقص است.

اگر فیلمساز در فضاسازی موفق تر عمل می کرد و در ایجاد اتمسفر تمرکز بیشتری داشت، می توانست جهان داستان را به شکل کامل تری ارائه دهد.