فیلم سینمایی رها نخستین تجربه ی کارگردانی حسام فرهمند است. شهاب حسینی و غزل شاکری از بازیگران این فیلم هستند.

داستان فیلم درباره ی خانواده ای از طبقه ی متوسط جامعه است، که با رخ دادن یک اتفاق کوچک، دچار دردسرها و بحران های شدیدی می شوند.

رها در دسته ی سینمای قصه گو قرار می گیرد. این فیلم در تلاش است از دل یک اتفاق کوچک ماجرایی پر از کشمکش را به وجود بیاورد.

با اینکه کنار گذاشتن منطق در خدمت ایجاد احساس در سینما وجود دارد، اما دارای اصول و قاعده است. حالا باید دید در وقتی میان گره افکنی ها، گره گشایی ها و حتی غافلگیری که در پایان داستان صورت می گیرد، گاهی اتفاقات از منطق فاصله می گیرند فیلمساز تا چه اندازه توانسته است اصولی پیش برود تا بتوانیم از این غیرمنطقی شدن چشم پوشی کنیم و به مرحله ی باور جهان داستان برسیم؟ آیا برای غافلگیری که در پایان داستان به مخاطب چک می زند کاشتی در طی فیلم قرار داده است؟ آیا چرایی تصمیم هایی که شخصیت ها می گیرند باورپذیر و قانع کننده است؟

یکی از مواردی که فیلمساز بابت آن کاشت هایی را هوشمندانه قرار داده است، موهای دختر است که این ریزه کاری را در پوستر فیلم هم می توان دید.

فیلم نشان می دهد که یک ماجرای کوچک چطور می تواند تمدن میان انسان ها را از بین ببرد، آن ها را نسبت به هم بی رحم کند تا اندازه ای که از انسانیت فاصله بگیرند.

به نظر می رسد فیلم به جبر محیطی و جامعه ی جوکر ساز معتقد است. عقیده ای که جامعه را مقصر تصمیمات اشتباه فرد می داند و می گوید، جامعه باعث شده است تو در موقعیتی آنقدر تحت فشار قرار بگیری که مجبور به گرفتن تصمیم غلط شوی و برای رسیدن به هدف و حق خود به دیگران آسیب بزنی.

شخصیت ها در این فیلم مسئولیت اشتباهاتشان را نمی پذیرند، یا همدیگر را مقصر می دانند یا جامعه را. شخصیت توحید می خواهد حق خود را حتی از کسانی که در بدبختی او نقشی نداشته اند هم بگیرد. و به خود اجازه می دهد این کار را از هر طریقی انجام دهد. حتی راه غیرقانونی و غیرانسانی(هدف وسیله را توجیه می کند)، او همیشه خود را محق می داند و اگر بلایی سرش آمده جامعه را مقصر می داند، نه عدم تلاش را.

موقعیت داستان دارای یک کمدی ذاتی است. طنز تلخی که در ذات بدبختی و دردسرهای ناشی از آن وجود دارد. مثل حسی که گاهی در دنیای واقعی تجربه می کنیم. اینکه چه قدر همه چیز بعضی روزها مسخره و برخلاف میل ما پیش می رود، گویی دنیا روی دور لج افتاده است.

فیلمساز نگاه طبقات مختلف جامعه را به این شکل نشان داده است: طبقه ی مرفه نگاه تحقیرآمیزی به طبقه ی متوسط جامعه دارد، و طبقه ی سطح پایین از طبقه ی سطح بالا نفرت دارد. فیلمساز یک نماینده از قشر فقیر را نشان می دهد، یک نماینده از قشر مرفه، که در نهایت قشر ضعیف از قشر مرفه انتقام می گیرد. اما سوال اینجاست که آیا تمام افراد در قشر ضعیف برای رسیدن به حق و هدف خود، از هر راهی اقدام می کنند؟ حتی اگر به دیگران آسیب بزند یا عزت نفسشان زیرسوال برود؟ یا تمام افراد در قشر مرفه جامعه نسبت به افراد در سطوح پایین تر بی تفاوت هستند؟

حتی در فیلم پلیس در قبال مشکلی که برای طبقه ی مرفه پیش آمده است پیگیری بیشتری نشان می دهد نسبت به زمانی که مشابه همین مشکل برای خانواده ی قصه که از طبقه ی پایین تر جامعه هستند اتفاق افتاده بود. همه در این فیلم علیه طبقه ی متوسط هستند حتی خود فیلمساز.

شخصیت پردازی در لبه ی بلاتکیفی قرار دارد، به طوری که کنش های شخصیت توحید و همسرش در سیر قصه با شخصیتی که تا آن لحظه به ما معرفی کرده است همخوانی ندارد. مثلا توحید در یک موقعیت بابت به دست آوردن کوچک ترین چیزی حاضر است خوار و خفیف شود اما برای به دست آوردن یک شغل غرورش اجازه نمی دهد که زیردست کسی باشد!

تمی که شاید بتوان با عنوان هیاهوی بسیار برای هیچ از آن یاد کرد، تم غالب فیلم است. که طنز تلخی را در آن تزریق می کند.

انقباض و انبساط در این فیلم به خوبی رعایت شده است. برای مثال وقتی پلانی پر هیاهو از دعوا را به ما نشان می دهد، برش می زند به پلانی آرام که شخصیت بدون دیالوگ نشسته و درخود فرو رفته است. این موضوع ریتم درستی به کار بخشیده است.

دکوراسیون فضای خانه و حیاط که پر از اسباب و اثاثیه ی درب و داغان و عتیقه است بر زیبایی شناسی تصویر ها اثر دارد.

متاسفانه در این فیلم شاهد بازی های ضعیف و رو به افول هستیم. شهاب حسینی در لحظاتی پر تنش که مربوط به فرزندانش است واکنش متناسب با شدت بحران مسئله نشان نمی دهد. هرچند دیالوگ ها که هرچه به پایان فیلم نزدیک می شویم بیشتر خالی از حسِ درست می شوند نیز در ایفای ضعیف نقش ها که تناسبی با موقعیت ندارند بی تاثیر نیست.