شاهنقشی که به هیچکس نرسید.
فیلم «شاهنقش» به کارگردانی شاهد احمدلو و تهیهکنندگی علی قائممقامی در سال ۱۴۰۳ تولید شده و اولین نمایش آن در چهل و سومین جشنواره فیلم فجر بود. فیلم داستان شهاب و ناصر، دو هنرور(بخوانید سیاهی لشکر یا کتکخور) قدیمی سینما را روایت میکند که قصد دارند در انتخابات صنف خود شرکت کنند و این تصمیم ماجراهایی را به دنبال دارد. لوگوی این فیلم توسط روحالله موحدی طراحی شده که اشارهای به پوستر فیلمفارسیهای قبل از انقلاب دارد.
از بازیگران این فیلم میتوان به بهرنگ علوی، هومن برقنورد، نسیم ادبی، مینا وحید، شهرام قائدی، سیروس میمنت، پوریا میاندهی، مجید علیزاده، مژگان صابری، محمد متوسلانی، عنایت بخشی، مهدی میامی، رضا رویگری، شهین تسلیمی و پژمان بازغی اشاره کرد. با وجود استفاده از چندین بازیگر کمدی، فیلم موقعیت کمیک خاصی ندارد و فقط در چند نما چیزی بیش از لبخندی کمرنگ نصیب مخاطب نمیشود.
ناصر در نقش اصلی فیلم (با بازی بهرنگ علوی) از نظر ظاهری ترکیبی از فردین و بهروز وثوق بوده و به نظر میرسد انتخاب اسم این شخصیت اشارهای به ناصر ملکمطیعی باشد، هر چند رفتار و شاکلهی این کاراکتر شباهتی به نقشهای بزرگان سینما ندارد. شخصیت ناصرعشقی نه عشق میفهمد، نه مردانگی، وفا، معرفت و نه دوستی. حتی جنس «دوره شدن» او هم با دوره شدن شخصیت فیلمهایی مثل قیصر فرق میکند و با هر مشتی که به سمت او روانه میشود، شما به جای سمپات با شخصیت ناصر و گلایه از نامردیها به نوعی آرامش خاطر میرسید. حتی میتوان در نظر گرفت که فیلمساز آگاهانه کاراکتری منفور خلق کرده تا بگوید دوران فردینها تمام شده و مخاطب بیچاره نیز باید داستان این شخصیت خائن و نامرد را در فیلمی بدون کاراکتر سفید دنبال کند. حتی مربی و مرشد ناصر که فیلم او را قدیمی و دلسوختهی سینما معرفی میکند شیاد از آب در میآید. فیلم تنها از پس خلق کاراکتر زن برآمده و زنها در این فیلم به مانند فیلمفارسیهای قبل انقلاب یا ضعیفههایی ترحمبرانگیزند و یا اغواگرانی بیشرم.
حال و هوای فیلم نیز سعی میکند به سینمای دههی چهل تا شصت، مخصوصا ژانر فیلمفارسی ادای دین کند، ولی چیزی که از فیلم برمیآید این است که فیلمساز مضامین مورد استفاده در فیلمهایی که در نظرش عزیز هستند را نفهمیده و فقط با گریم، طراحی لباس، چند صحنهی دعوا و حضورافتخاری و اشاره به بازیگران قدیمی سعی در ادای دین دارد. علیرغم ریتم تند فیلم، داستان به سختی جلو میرود و تجربهای ملالآور را برای تماشاگران رقم میزند.
داستان فیلم روایت هنرورانی است که دوران نوستالژیک سینمای قدیم را پشتسر گذاشتهاند و در سینمای امروز نیز جایی ندارند. فیلم سعی کرده کنایههایی به وضعیت امروز سینما بزند، اما نه در حدی که کسی را برنجاند. بیشتر زمان اثر صرف رقابت انتخاباتی بین دو بازیگر قدیمی برای ریاست انجمن هنروران میشود که با توجه به چند نقل قول از مناظرات انتخابات ریاست جمهوری همین سال، میتوان آن را دارای استعارههای سیاسی نیز دانست. فیلم همچنین مسئلهی فساد، رانت و اختلاس در سینماگران را کاوش میکند و در پایان مانند فیلم دیگر جشنواره «بازی را بکش» برای این دغدغهی خود راه حلی را ارائه نمیکند. از نظر شاهنقش، قدرت فساد میآورد و بهتر است سیاهی لشکری فقیر و درمانده بمانید.
فیلم در مقام درام خود را جدی نمیگیرد و در مقام کمدی نیز تلاشی برای خنداندن مخاطب نمیکند. از شاهد احمدلو، خالق آثار نوآورانهای مثل «چند میگیری گریه کنی» انتظار بسیار بیشتری میرفت. در کل، فیلم بیشتر از ادای دین، ادای ادای دین را در میآورد (مقایسه کنید با فیلم ضد مرگ تارانتینو برای ادای دین به بدلکاران) و مخاطب شاهد غر و گلایههای فیلمساز در طول کل فیلم است. ما حتی نمیدانیم فیلمساز از چه ناراحت است، از سیستم، از دورانی که تمام شده، از سینمای امروز، و یا شاید هم از نامردیهای شخصی.
تماشای این فیلم شاید برای مخاطبین محدودی آن هم به منظور خاطرهبازی جالب باشد.