یک تیزر خالهزنکی
قسمت دهم از سریال «سووشون» به لحاظ داستانی حاوی نکات مهمی نبود. برخلاف قسمت نهم، در قسمت دهم شاهد ماجرای پیچیدهای در سریال «سووشون» نیستیم. ورود کاراکتر عفت به عمارت و روایت داستان ازدواج اجباری فردوس تنها اتفاق رویداده در این قسمت بود که میتوانست بخشی از یک قسمت سریال باشد؛ اما با افزودن رنگ و لعاب کارگردان، سعی شده یک قسمت مستقل به آن اختصاص داده شود.
طراحی صحنه در قسمت دهم هنوز نشانگر یک اثر باستانی است و ارتباطی با داستان ندارد. دکور همچنان در گذشته مانده و ارتباطی با بازیها برقرار نکرده است. در این بین، حتی اگر انگیزه کارگردان طبیعینمایی اثر باشد و بهدلیل بافت تاریخی امکان مانور بیشتر بر صحنهپردازی وجود نداشته، امکان استفاده از هوش مصنوعی برای کاربردی کردن دکور در راستای ایجاد درام وجود داشته است. از همین رو دکور کاملاً جدا از صحنههای فیلم است و کاراکترها فاقد هیچ نوع ارتباطی با دکور هستند. فضای دکور کاملاً ول شده است و به لحاظ شناختی ایجادگر حس یک منزل اشرافی نیست و تا پایان به چشم مخاطب به عنوان یک اثر تاریخی منفک از درام مطرح است.
دوربین این قسمت از فیلم بی شخصیتترین جزء اثر میباشد. دوربینی که صرفاً همچون یک خبرنگار در حال وقایعنگاری است؛ هیچ لحظه درامی نمیسازد و گره جدیدی خلق نمیکند؛ هیچ شخصیتی تولید نمیکند و همچون دوربین مراسم عروسی در حرکتهای پاناروما به صورت «روی دست» به سر میبرد، حتی کاتهای درستی هم از دوربین نمیبینیم. دوربین بیشک ضعیفترین جزء این سریال است.
در همان سکانس ابتدایی، زمانی که باغبان عمارت مشغول حفر جریان آب بر روی زمین است، دوربین هیچ فوکوس و نمای بستهای بر روی آب ندارد. دوربین شلخته در دقایق بعدی روایت بدتری میسازد؛ جایی که زری (بهنوش طباطبایی) با دو کودک در حال بازی بر روی چمن عمارت هستند. دقیقاً جایی که باید صحنهای که به لحاظ شناختی روایتگر سرخوشی کودکانه در یک عمارت مجلل باشد ساخته شود، دوربین حتی از نمایش کل توده بدنی دو کودک نیز عاجز است و تنها نیمتنهای از دو کودک را نشان میدهد. این در حالی است که قصد کارگردان به لحاظ شناختی این بوده که نمایشی از این سرخوشی کودکانه را ترسیم کند، که در این ترسیم ناکام میماند.
در صحنه سفره غذا، زمانی که عفت، فاطمه و زری درست در زمان بلوای نان در شیراز پای سفره نشستهاند، تضاد محتوای صحبت آنان درباره قحطی و غذاهای رنگارنگ روی سفره به هیچ وجه ایجادگر یک لحظه سینمایی نیست. در این سکانس اگرچه دوربین از زاویه زری ماجرا را روایت میکند، ولی هیچ تمرکزی بر چهره بازیگران وجود ندارد و حتی دوربین روی دست، در یک حرکت گهوارهای تصویر عفت را میسازد.
از نظر هنر بازی نباید از بازی بسیار خوب مریم سعادت غافل شد. مریم سعادت کاملاً نمایشگر یک زن اشرافی و غرغرو است که دارای رذایل اخلاقی همچون تکبر، غیبت و بیملاحظگی است. بازی، حالات چهره و البته نوع دیالوگنویسی او به لحاظ شناختی انتقالدهنده احساساتی نظیر برتریطلبی طبقاتی، حسادت و تحقیر زیردستان توسط اوست.
برخلاف عفت، زری بازی بسیار بدی دارد. تزریق بیش از حد فیلر صورت، چهره او را بدون ظرافت کرده است. حتی در جایی که فالگوش صحبت دو پیرزن ایستاده است، جز چند قطره اشک هیچ کنش احساسی از او نمیبینیم. بازی او به لحاظ شناختی میبایست حاوی ویژگیهای یک شخصیت تلفیقی بین اشرافزادگی و تربیت غربی باشد، ولی بازی بهنوش طباطبایی فاقد این ویژگیهای شناختی است.
اوج سقوط کارگردان، تصویر دوگانه عفت و فاطمه در روایت گذشته است؛ جایی که دوربین از نمای لانگانگل گفتگوی دو پیرزن را روایت میکند. دوربین برای تأثیر بیشتر از کات دادن عاجز است و به صورت پاناروما بین دو کاراکتر پاسکاری میشود. صحنه بسیار بیسلیقه و بیمحتواست که حتی ضعیفتر از ریلزهای تولید شده توسط اینفلوئنسرهای اینستاگرامی است.
البته این فیلم دارای صحنههای خوب هم هست. صحنه روایت ورود عفت به منزل میرزاعلیاکبر کافر برای خواستگاری پسرش، ضمن روایت خوب مریم سعادت، در تلفیق دوربین بهتر و موسیقی پیانو و کمانچه که به لحاظ شناختی حس رازآلودگی به این سکانس داده است، صحنه بهتری از آب درآمده است.
جایی که دوگانه تصویر عفت و همسر میرزا علی در یک کات جا میگیرد. تصویر همسر میرزا یک تصویر بیآلایش و تصویر عفت سرشار از غرور و تکبر است. دوگانه این دو که برآیند یک دوگانه شخصیتی و البته طبقاتی است، در این سریال به خوبی پرداخته شده است. روایت مونولوگ عفت در زیر تصویر، به خوبی بر نمای کلی این سکانس مینشیند.
کارگردانی نرگس آبیار در این قسمت از سریال «سووشون» در تلفیق دوربین، موزیک، صحنهپردازی و بهکارگیری بازیها نمره ضعیفی دارد و جز یک روایت داستانی، عمدتاً نمایش خوبی را در قسمت دهم نداشته است. کارگردان نه به مدد بهکارگیری لهجه و نه به وسیله ایجاد بافت تاریخی نتوانسته که یک درام منسجم ارائه دهد.
بازنمایی کارگردان از مولفه مذهب در این قسمت در جهت تخریب این مولفه بوده است: بچهای که در راه مسجد پیدا شده، کودک نامشروعی که به زور سقط میشود و دختری که به زور شوهر داده میشود؛ نهاد مذهب که با دریافت یک حقالزحمه توجیهگر این روایت است.
حال کارگردانی که در خلق صحنههای دراماتیک در کل قسمت دهم ناتوان بوده، در توصیف مخرب بودن نهاد مذهب سعی میکند بهترین دوربین و نمایش را به کار بگیرد. البته در همان صحنه هم بهدلیل عدم نقشآفرینی خوب موسیقی و بازی ضعیف ترلان پروانه، باز هم به لحاظ شناختی با یک صحنه تراژیک و هولناک که احساساتی نظیر ترس و اندوه را به مخاطب منتقل کند، مواجه نیستیم.
فلسفه ساخت سریالهای نمایش خانگی نه بازآفرینی هنری بلکه پروژههای سیاسی در کنار آورده اقتصادی است. از همین رو شاهد نوعی بیسلیقگی در ارائه تصاویر به مخاطب در تمامی این سریالها هستیم؛ جایی که کارگردان برای ساخت یک نمای خوب وقت نمیگذارد و در سطح بالاتر با سوار کردنهای با عجله تنها قصد پرکردن جدول پخش سکوی نمایش خانگی را در روز جمعه هر هفته دارد.
ساخت سریال ضعیفی همچون «سووشون» از کارگردانی که یک دهه پیش فیلم سینمایی «نفس» را میساخت، فراتر از یک اثر ضعیف، فاجعهای برای کارنامه کاری نرگس آبیار است.