تنهایی مهمترین عارضه عصر سرمایه داری پسامدرن است. انسانهایی که بجای نزدیکی و همدلی جهت رقابت، هر روز از یکدیگر دور میشوند و سیستمی که آنان را به رقابت هر چه بیشتر با یکدیگر فرامیخواند. رقابت و سرعت دو عنصر اساسی جوامع نوین هستند و هر چیزی که این دو بت بزرگ سرمایه داری جدید را دچار چالش کند محکوم به نابودی است. از همین رو در جوامع صنعتی دو علم روانشناسی و حقوق دارای محبوبیت بالایی میباشند. علم حقوق برای فهم قواعد رقابت و علم روانشناسی برای لحظاتی که کنشگران و شهروندان در وضعیت استراحت از رقابت و بازیابی روحی هستند بکار می آید. در نتیجه دو امر رقابت و سرعت نقش مهمی در تنهایی انسانها در عصر کنونی دارند.

در تاریخ سینما آثار زیادی به مقوله تنهایی و بویژه تنهایی در سن کهنسالی پرداخته اند. فیلم زیبای «حال همه خوب است» ساخته کرک جونز و «دست نیافتیها» ساخته اولیویه ناکاش از بهترین آثاری هستند که در سینمای جهان به مقوله تنهایی در سن کهنسالی در سالهای اخیر پرداخته اند. فیلم «کیک محبوب من» به کارگردانی بهتاش صناعی نیز قرار است تا تنهایی یک زن و مرد کهنسال از طبقه متوسط را در کلانشهر تهران روایت کند. نمایش زیست طبقه متوسطی که هنوز یک پای در سنت دارد؛ به دکور منزل دهه شصتی متعهد است و فرزندانش به خارج از کشور مهاجرت کرده اند. او با وجود بیگانه بودن در حلقه دوستان خود ولی در بریدن از ریشه های گذشته خود ناتوان است و از سوی دیگر جامعه ای که میخواهد، با متریکس ذهنی او مطابق ندارد. از اینرو همواره از یادآوری نوستالژیهای عصر پهلوی همچون پوشیدن دکلته در هتل هایت تهران تا رقص با موسیقی داریوش رفیعی دلگرم است.

ماجرای فیلم از روایت تنهایی یک زن هفتاد ساله بنام مهین آغاز میگردد که تنها ارتباط اجتماعی جدی او با چند زن کهنسال است که بصورت دوره ای به منزل یکدیگر تردد میکنند. او بقدری تنهاست که دوست انحصاری او در ساعات حضور در منزل رادیویی است که تصادفا به تناسب کاری که او انجام میدهد مطلبی مرتبط با همان کار را قرائت میکند. وی در پس برخورد با یک دوست قدیمی که در سنین کهنسالی با یک مرد جنتلمن به یک قرار عاطفی دعوت شده است و نیز نادیده گرفته شدن عواطف او بوسیله فرزندش که خارج از کشور زندگی میکند به یکباره درصدد رابطه با مردان برای پر کردن خلا عاطفی خود برمی آید.

آنچه پیداست با یک فیلم ضعیف روبرو هستیم و مهمترین نقطه ضعف آن هم ضعف در درام و نیز ضعف در شخصیت پردازی است. فیلم اگر چه شرح حال خوبی از کاراکتر مهین و طبقه اجتماعی او را بدست میدهد؛ ولی این شخصیت پردازی ناتوان از نمایش تطور شخصیتی او از یک زن تنها و درونگرا به زنی است که به یکباره بدنبال ارتباط با مردان کهنسال برای رفع تنهاییش از صف نانوایی تا دسته ورزش صبحگاهی در پارک و یا رستوران ارتش میباشد. چه چیزی باعث میشود که به یکباره زنی که چند دهه تنها زیسته و قطعا به تنهایی عادت کرده است به مصرف لوازم آرایش و سپس برونگرایی اجتماعی بیفتد و در طول چند دقیقه از یک فرد کاملا درونگرا که رادیوی منزل، دوست صمیمیش شده است به زنی برونگرا با ایده «عشق در یک نگاه» تبدیل شود. حتی بازی لیلی فرهادپور هم چیزی در حد فاجعه است؛ کاراکتری که تا ساعاتی پیش هنگام تردد در شهر لنگان لنگان راه میرفت به یکباره در منزل بشکل روان تردد میکند و یا صحنه مرگ فرامرز که باید صحنه اضطراب در صورت او باشد بدلیل همین ضعف در بازیگری شاهد نمای بسته دوربین بر صورت او نیستیم و چیز زیادی از اضطراب به جز صحنه فریاد او نمیشنویم. کاراکتر فرامرز با بازی اسماعیل محرابی نیز بسیار مضحکتر است؛ کسیکه بدلیل خروج از ارتش در میانه جنگ، مزایای او قطع شده و برای امرار معاش شخصی خود باید در تاکسی تلفنی کار کند ولی به همان نسبت نهاد نظامی که مزایای او را قطع کرده است هنوز ژتون رستوران ارتش را به او میدهد. از همه عجیبتر صحنه دعوت به منزل است جاییکه فرامرز در مقابل پیشنهاد دعوت به منزل مهین بجای گارد دفاعی براحتی اعتماد میکند و وارد منزل میشود و بعد از 20 سال تجربه مسافرکشی حتی بدون ترس از تله گذاری با مسمومیت به میگساری با مسافر خود تن میدهد.

در نهایت صحنه پایان میتوانست یک صحنه مهم عاطفی و حتی نماد مرگ دراماتیک و تراژیک فرامرز باشد. کارگردان میتوانست بخوبی نشان دهد که جبر زمانه باعث شده که او برخلاف ترس همیشگی خود دیگر در تنهایی نمیرد و دقیقا همانجایی دفن شود که دقایقی پیش شرابی نثار رفتگان به روی خاک ریخته است؛ ولی بدلیل ضعف شدید کارگردانی بدترین سکانس این فیلم درست صحنه ایست که میتوانست اوج نمایش و اثرگذاری باشد. در سکانس مرگ فرامرز داخل رختخواب دوربین بالکل معطل است و هیچ نمای بسته ای از صورت فرامرز در لحظه پس از مرگ را ارائه نمیدهد، در عین حال موسیقی که میتوانست کمک روایت صحنه برخورد مهین با جسد فرامرز باشد در وضع سکوت قرار دارد. واکنش مهین نیز که باید نمایش آشفتگی در صورت و دستپاچگی در رفتار باشد بدلیل ضعف در بازیگری تبدیل به نماهای پانارومای 360 درجه ای دوربین در مرکز خانه شده است و به این ترتیب کارگردان «شاه سکانس» فیلم را با ضعف خود تلف کرده است.

از حق نباید گذشت که این فیلم در کنار انبوه نقاط ضعف دارای دو نقطه قوت میباشد. نخست افتتاحیه فیلم که از یک نمای لانگ شات در منزل آغاز میشود و با نمایش دکور، پردازش نور مناسب و گوینده رادیو ادامه می یابد و در همان دقایق ابتدایی اطلاعات خوبی از کاراکتر را به ما میدهد. نقطه قوت دوم هم طراحی صحنه خوبی است که با شخصیت و شرح حال کاراکتر اصلی خوانایی دارد. طراحی صحنه بدرستی ضمن اشاره به ریشه دار بودن و البته طبقه اجتماعی کاراکتر مهین و نیز با نمایش عناصر دکورهای دهه شصتی به مدرن شدن تدریجی سبک زندگی او نیز ارجاع میدهد.

فیلم بلحاظ شناختی فاقد اثرگذاری و همحسی عمیق است. یک روایت مینیمال که مخصوص روایتهای سینمای اجتماعی است و دوربینی که بعضا آنقدر لانگ میشود که کاراکتر اصلی سهم کوچکی از آن را در برمیگیرد؛ ناتوان از خلق همحسی با مخاطب است. در کل فیلم، نمای بسته ای از بازیگران نمیبینیم حتی از اسماعیل محرابی که بازیگر باتجربه ایست شاهد میمیک صورت و بازی قدرتمندی نیستیم.

اگر چه صحنه های ابتدایی فیلم بدلیل افتتاحیه خوب، دکور مناسب، صدای رادیو و نماهای نور، حس تنهایی را به مخاطب القا میکند ولی در سکانس مرگ فرامرز حس تشویش و اضطراب در مخاطب برانگیخته نمیشود. حتی صحنه پایانی که میتوانست روایت یک سوگواری خموش از سوی مهین باشد باز هم با نمای دوربین از پشت حس اندوه را به مخاطب منتقل نمیکند.

در نهایت به نظر میرسد که داستان «کیک محبوب من» و بویژه بازسازی شخصیت فرامرز شباهت فراوانی به کاراکتر «بن ساندرسون» در فیلم «ترک لاس وگاس» با بازی نیکلاس کیج دارد. فردی که پس از شکست شغلی و خانوادگی به لاس وگاس میرود تا به میگساری بپردازد و درست در لاس وگاس با زنی بنام «سِرا» آشنا میشود و در نهایت بن ساندرسون میمیرد. در اینجا نیز فرامرز بعنوان یک کاراکتر شکست خورده در زندگی و فعالیت شغلی پس از سالها، به میگساری و ملاقات با یک زن روی می آورد و درست در آستانه نزدیکی جنسی دچار مرگ میشود. آنچه این فیلم را متمایز از سایر آثار سینمای ایران میکند تحسین آن در جشنواره های خارجی بلحاظ کارکردهای سیاسی این اثر است. درست مانند تحسین شدن فیلم «شرایط» ساخته مریم کشاورز که پروژه ای پس از سال 88 بود؛ این فیلم نیز دارای چنین کارکردی پس از وقایع سال 1401 در ایران است. نمایش اگزجره مذهب در فیلم تطابق بسیار کمی با واقعیات جامعه دارد؛ از روایت کاراکتر خانم هاشمی همسایه مهین تا روایت همسر فرامرز که بدلیل عقاید مذهبی زندگی را به او زهر کرده بود داستانهای فرعی مبالغه آمیز هستند که بنظر میرسد که این نوع نگاه به مذهب و دیدگاههای سیاسی این فیلم در جهت پروژه کلان سیاسی تهیه کنندگان فرانسوی «کیک محبوب من» باشد. از نگاه نگارنده برجسته شدن چنین فیلم ضعیفی با این حد آشفتگی در درام و شخصیت پردازی، ضعف دوربین، کارگردانی و حتی ضعف موسیقی در جشنواره برلین از جهت پروژه های کلان سیاسی پس از وقایع سال 1401 معنا پیدا میکند.