نام «نرگس آبیار» از اواسط بهمن ماه گذشته به عنوان کارگردان سریال «بامداد خمار» در اخبار آمد. اما به نظر می رسد که قرار گرفتن نام یک فیلمساز معتبر چون آبیار در کنار نام یک محصول فرهنگی به شدت مشهور به نام «بامداد خمار» و احتمال بالای شکل گرفتن یک اثر هنری جذاب، استاندارد و پرمخاطب، از همین حالا خصومت‌ها و دشمنی‌ها را تیز کرده و هنوز به اصطلاح کار ساخت فیلم «منعقد» نشده، هجمه‌ها آغاز شده است.

رمان «بامداد خمار» نوشته فتانه حاج سید جوادی در سال ۱۳۷۴ منتشر شد و در مدت بازه زمانی ۱۰ ساله حدود ۳۰۰ هزار نسخه از آن به فروش رفت. این در حالی است که برخی از چاپ‌های مجدد این رمان حتی با شمارگان ۱۸ هزار نسخه نیز منتشر شد. رمان بامداد خمار داستان عشق سوزناک و البته نافرجام دختری از اعیان دوره قدیم تهران است به جوان نجاری از طبقه پایین جامعه.

رمان «بامداد خمار» به چنان توفیقی در جذب مخاطب رسید که به یکی از پدیده‌های فرهنگی دهه 70 شمسی تبدیل شد و اغراق نیست اگر بگوییم، یکی از اجزای خاطره‌ی جمعی دختران دهه‌پنجاهی که در اواسط دهه هفتاد خواندن رمان رواجی گسترده در بین آنان داشت، همین رمان «بامداد خمار» است.
این که چطور تا به حال، بعد از گذشت 3 دهه، هنوز هیچ اقتباس تصویری از این اثر صورت نگرفته، خود جای تعجب دارد. ماجرا وقتی جالب‌تر می شود که اخبار مختلف 5 سال گذشته درباره‌ی پروژه سینمایی «بامداد خمار» و عوض شدن پی در پی عوامل احتمالی تولید و انصراف سازندگان و بازیگران را مرور می کنیم، چنان که انگار واقعا ساخت نسخه سینمایی اثر، به قول قدیمی‌ها «طلسم» شده است.
با این‌حال، اخیرا نام یک کارگردان به طور جدی به عنوان سازنده‌ی سریال «بامداد خمار» مطرح شده که هم از بابت این که کارگردان کاربلد، امتحان‌پس داده و محبوبی است، انتخابی درستی به نظر می رسد و هم از بابت این که یک «زن» است. هر چه نباشد، «سودابه»، قهرمان بامداد خمار یک زن است و اصولا توصیفات کتاب از احساسات و عواطف زنانه، یکی از دلایل محبوبیت و ماندگاری این اثر ادبی در بین کتابخوانان ایرانی بوده است.  باری، نام «نرگس آبیار» از اواسط بهمن ماه گذشته به عنوان کارگردان سریال «بامداد خمار» در اخبار آمد. اما به نظر می رسد که قرار گرفتن نام یک فیلمساز معتبر چون آبیار در کنار نام یک محصول فرهنگی به شدت مشهور به نام «بامداد خمار» و احتمال بالای شکل گرفتن یک اثر هنری جذاب، استاندارد و پرمخاطب، از همین حالا خصومت‌ها و دشمنی‌ها را تیز کرده و هنوز به اصطلاح کار ساخت فیلم «منعقد» نشده، هجمه‌ها آغاز شده است.
در یکی از تازه‌ترین مصادیق، سردبیر ماهنامه تجربه  «پژمان موسوی»، در صفحه اینستاگرام خود نوشت:
“فتانه حاج‌سیدجوادی نویسنده‌ی رُمانِ پُرفروش «بامداد خُمار» شاید هیچ‌گاه فکرش را هم نمی‌کرد که سریالی که قرار است بازخوانیِ رمانِ او باشد، گرفتارِ بانک گردشگری و نرگس آبیار شود… .”

پژمان موسوی، سردبیر ماهنامه «تجربه»

نرگس آبیار کدام ذنب لایغفری را مرتکب شدند که خانم حاج سیدجوادی قرار است «گرفتار» ایشان شود؟ضمن اینکه  نویسنده  به این سادگی فرض اتهامی‌اش بدون مستندات درباره فعالیت‌های فرهنگی این بانک مطرح می‌کند.
جالب این جاست که آقای «سردبیر»، به ناگهان و بدون هیچ انگیزه «بیرونی»، نگران منابع مالی ساخت فیلم آبیار شده، ظاهرا تا پیش از این هیچ حساسیتی در این زمینه نداشته است. شاهد مثال آن که، تصویر و تیتر اصلی روی جلد شماره 20 دوره جدید نشریه «تجربه»(تیرماه 1402) به سردبیری ایشان، به مصاحبه با فیلمسازی اختصاص پیدا کرده که، بیش از آنکه فیلمساز باشد، یک به اصطلاح «آژیتاتور سیاسی» است. «محمد رسول‌اف» دقیقا مصداق کسی است که در قامت «چریک»، دوربین فیلمبرداری را با ویزور دوربین تفنگ اشتباه گرفته، و به جای اثر هنری، بیانیه‌های گل‌درشت و زمخت سیاسی صادر می کند.

اما نکته این‌جاست که هیچ یک از فیلم‌های رسول‌اف رنگ پرده و اکران را در داخل کشور ندیده است و نهایت نمایش آن، در جشنواره‌های خارجی است که عاشق سیس «چگوارا»ی آقای «فیلمساز» هستند. رسول‌اف در همین مصاحبه با تجربه در قالب «قربانی» بزرگ سانسور و محدودیت حکومتی سخن‌سرایی می کند و مدعی است که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در ایران دست‌اندرکار هستند که او فیلم نسازد، اما خوشمزه این‌جاست که او تا زمان انتشار همان مصاحبه، 12 فیلم مستند و سینمایی ساخته و همین حالا هم جدیدترین فیلم او با نام «دانه انجیر معابد»، در حال پروموت شدن توسط «خبرنگاران» همسو است.

این شعبده‌ی فیلمسازی همیشگی و مستمر با شعبده‌ی بودجه‌های «غیبی»، البته در سال‌های اخیر مورد توجه برخی رسانه‌های داخلی قرار گرفت و آن‌جا بود که (لاجرم) نام «جلال رسول‌اف»، برادر بزرگ‌تر محمد رسول‌اف، یکی از مهم‌ترین و ذینفوذترین مدیران بانکی کشور تا اواخر دهه 90 شمسی، مطرح شد.

جلال رسول‌اف

روزنامه «فرهیختگان» در گزارشی با عنوان «دوپینگ سینمای بانکی از کن تا لندن»(28 مرداد 98) با طعنه به حضور فعال ذینفوذترین فرد خاندان رسول‌اف(جلال) در درون ساختار، از کلیدواژه‌ی «سینمای بانکی» برای اشاره به منابع مالی احتمالی فیلمسازی محمد رسول‌اف استفاده کرد. فرهیختگان نوشت:
” محمد رسول‌اف، برادر جلال رسول‌اف، مدیرعامل بانک کشاورزی در سال‌های ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴ است که پس از آن مدیرعاملی بانک‌های تات، دی و اقتصاد نوین را برعهده گرفت. البته بانک تات بعدا منحل شد و در حال حاضر با نام بانک آینده فعالیت می‌کند. هر کدام از این بانک‌ها روی فیلم‌های متعددی در سینمای ایران سرمایه‌گذاری کرده‌اند و گاهی حتی اسم‌شان در تیتراژ هم نیامده است.
پس از ساخته شدن فیلم «لرد» محمد رسول‌اف با آن به جشنواره کن رفت و در بخش نوعی نگاه جایزه گرفت. اگرچه جایزه گرفتن ضعیف‌ترین فیلم‌های ایرانی در جشنواره‌های اروپایی به دلایل سیاسی، به قدری در چند دهه گذشته، به‌خصوص سال‌های اخیر تکرار شده که شکل عادی پیدا کرده است، اما مورد محمد رسول‌اف به همین جایزه در جشنواره کن محدود نماند.”

فرهیختگان در ادامه تصریح کرد:
” در مقابل اصطلاحی که سال‌ها راجع‌به فیلم‌های دولتی و نهادی در سینمای ایران باب شده بود و آن فیلم‌ها را متعلق به سینمای نفتی خطاب می‌کرد، می‌شود اصطلاح دیگری به‌عنوان سینمای بانکی قرار داد که به‌رغم ارتزاق از منابع بیت‌المال، در قالب ژست اپوزیسیون فعالیت می‌کند…
فرهیختگان حتی یک گام جلوتر رفت و از پیوند محتمل میان «سینمای سفارتخانه‌ای» با «سینمای بانکی» نوشت:
«لرد» در برقراری ارتباط با مخاطب تقریبا به‌طور کامل ناتوان است و سرمایه‌گذاری رسانه‌ای روی آن به هیچ‌وجه رفتار معقول و به‌صرفه‌ای نیست و اگر این اتفاق افتاده، باید برای آن دنبال دلایل دیگری گشت. ظاهرا در کنار سینمای بانکی، باید از رسانه‌های بانکی هم نام برد. بی‌بی‌سی فارسی پیش از این هم فیلم «خاک آشنا» ساخته بهمن فرمان‌آرا را در همین برنامه آپارات پخش کرده بود و سرمایه‌گذار «خاک آشنا» بانک اقتصاد نوین، یعنی یکی از بانک‌هایی بود که جلال رسول‌اف مدتی عنوان مدیرعاملی‌اش را داشت.

بررسی سابقه تک‌تک فیلمسازان و بازیگرانی که محمد رسول‌اف را در دادگاه انقلاب مشایعت می‌کردند، می‌تواند توجه را به سمت سرمایه‌گذاری بسیاری از بانک‌هایی که یا تحت مدیریت جلال رسول‌اف بوده‌اند یا تحت نفوذ او جلب کند. اما ساده‌تر آن است که از کم‌کاری و بیکاری چندساله بعضی از این سینماگران و در عین حال گذران بی‌دغدغه معیشت‌شان سوال شود. البته این پرسش پیش از این هم بارها در مورد جعفر پناهی مطرح شده بود.

عموما این پرسش‌ها را با ارجاع به‌عنوان «سینمای سفارتخانه‌ای» پاسخ می‌دهند، اما به نظر می‌رسد نقش بانک‌ها در این میان دست‌کم گرفته شده و به‌علاوه، کسی به ارتباط احتمالی میان بانکداران و سفارتخانه‌ها توجه نکرده است.
گفتنی است که جلال رسول‌اف از سال 91 مدیرعامل بانک «آینده» شد و در همان سال 98، جنجال‌های زیادی بر سر عملکرد او در بانک آینده، پرونده‌ی ساخت مجموعه «ایران‌مال» و تبدیل این بانک به بدهکارترین بانک کشور و سوخت شدن منابع عظیمی از پول سپرده‌گذاران به راه افتاده بود. همین جنجال‌ها در نهایت منجر به کنار گذاشتن رسول‌اف از هیات مدیره بانک آینده در 30 آذر 98 شد.

با این توصیفات، این خود یک مساله‌ی جذاب برای کنکاش «خبرنگارانه» است که رسول‌اف که تاکنون یک بلیت برای تماشای تمامی آثارش به فروش نرفته، از کجا هزینه‌ی ساخت فیلم دریافت می کند؟ چه منابع مالی و لجیستیک و کدام دست‌های «فرا-سینمایی» او را پشتیبانی و لانسه می کنند؟ ایا او از طریق بیل زدن و عرق جبین و کدّ یمین پول به دست می آورد و خرج ساختن فیلم‌هایی می کند که خودخواسته و خودکار برای «عدم اکران» در ایران تولید می شوند؟ آیا منابع مالی محمد رسول‌اف، برای پژمان موسوی کاملا روشن و آشکار بوده که این‌چنین تریبون در اختیار او می گذارد و روی جلد مجله خود را به رپرتاژ سینمایی-سیاسی برای او اختصاص می دهد؟
روزنامه «صبح نو» نیز در مقاله‌ای در 12 اسفندد 98، از همین کلیدواژه‌ی «سینمای بانکی» در وصف روش فیلمسازی و لانسه شدن محمد رسول‌اف استفاده کرد. صبح نو نوشت:
” محمد رسول‌اف دیروز جایزه خرس‌طلایی را از جشنواره برلین به خاطر فیلم «شیطان وجود ندارد» برد. احسان رسول‌اف هم دو سال پیش جایزه ویژه هیات داوران را به خاطر تهیه‌کنندگی فیلم «بمب، یک عاشقانه» از جشنواره فیلم فجر دریافت کرد. جلال رسول‌اف، از سال 76 در سمت رییس هیات مدیره یا مدیرعامل بانک‌های کشاورزی، اقتصادنوین، دی و آینده حضور داشته است. ترکیبی از اپوزیسیون برنده جوایز فستیوال‌های خارجی، فیلمساز مورد توجه مهم‌ترین رویداد سینمایی داخلی و یک مدیر باسابقه اقتصادی که همگی در یک خانواده جمع شده‌اند.”
این مقاله در ادامه با صراحت بیشتری درباره منابع مالی فعالیت سینمای «رسول‌اف»ها صحبت کرد:
” مساله وقتی حادتر می‌شود که فیلم‌های او نه در داخل کشور و نه در خارج از آن اکران‌های گسترده‌ای که بتواند هزینه فیلم را بازگرداند، نداشته‌اند. این درحالی است که حداقل هزینه برای تولید یک فیلم بلند معمولی در ایران، یک میلیارد برآورد شده است. محمد رسول‌اف هزینه تولید فیلم‌هایش را از کجا تامین می‌کند؟
اما ورود مستقیم اعضای خانواده رسول‌اف به عرصه هنر، محدود به فیلمسازی برادر جلال رسول‌اف نیست. پسر این عضو پرسابقه سیستم بانک و بیمه کشور هم سال‌هاست که نه‌تنها مدیریت گالری محسن را برعهده دارد بلکه به تهیه‌کنندگی برخی فیلم‌ها نیز مشغول است. احسان رسول‌اف، گالری‌اش را به نام برادر فقیدش که عکاس فیلم بود و در یک سانحه هوایی جانش را از دست داد، مدیریت می‌کند. گالری‌ای که از دی سال 88 بنیان‌گذاری شد و تاکنون یکی از مهم‌ترین و فعال‌ترین گالری‌های کشور در حوزه تجسمی شناخته می‌شود. با این حال نام او زمانی بیشتر شنیده شد که همراه پیمان معادی، کارگردان فیلم «بمب یک عاشقانه» روی سن جشنواره فجر آمد تا جایزه ویژه هیات داوران یعنی یکی از مهم‌ترین جوایز فستیوال ملی ایران را در مقام تهیه‌کننده دریافت کند.”[2]
جالب این‌جاست که هم پژمان موسوی که در صفحات شبکه‌های اجتماعی خود، یکسره در حال مرثیه‌خوانی برای نبود «آزادی» در کشور و نداشتن «آزادی بیان» است، در همین شماره 20 مجله خود، تندترین و صریح‌ترین موضعگیری‌ها را از زبان «سردبیر» سینمایی مجله و محمد رسول‌اف علیه ساختار سیاسی منتشر می کند و خب، کسی هم متعرض او نمی شود و کسب و کار «فرهنگی و هنری» جناب خبرنگار و بالادستی‌های او بدون اختلال ادامه می یابد(که مایه خوشحالی است و سعه صدر و اعتماد به نفس نظام سیاسی را نشان می دهد). اما هم پژمان موسوی و هم رسول‌اف، مدت‌هاست که در هیات «تکفیری‌های فرهنگی»، هر کسی را که با مشی و بینش و سلیقه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آن‌ها زاویه داشته باشد یا کوچک‌ترین وابستگی یا حتی دلبستگی به ساختار سیاسی کشور نشان دهد یا حتی فقط در گوشه‌ای در «سکوت» به زندگی و معیشت خود مشغول باشند، از دم تیغ انتقاد و حتی فحاشی می گذرانند.
در تیرماه سال 1400، بابک غفوری آذر، خبرنویس وبسایت رادیو فردا، در جلسه مطبوعاتی فیلم «قهرمان» اصغر فرهادی در جشنواره کن، تلاش کرد با یک سوال حقیقتا بی‌بط و نچسب، فرهادی را در دام بیاندازد.
او پرسید:
“نظرتان درباره حضور امیر جدیدی (بازیگر نقش اصلی فیلم قهرمان) در فیلمی چون «روز صفر» که سرمایۀ آن را وزارت اطلاعات تامین کرده چیست یا دربارۀ محسن تنابنده که با سازمان اوج همکاری داشته است؟”

فرهادی هم در پاسخی سنجیده و متین، تلاش کرد در این دام دو-سویه نیافتد و موفق هم بود. او گفت:  «من در واقع بازیگر رو بازیگر می‌بینم […] وقتی که می‌خوام فیلم بسازم میگم در دنیا این آدم بهترینه (برای ایفای نقش در فیلم) ، نه پاسپورتش رو نگاه می‌کنم، نه اینکه چگونه به زندگی نگاه می‌کنه، یا چه کارهایی کرده (در چه فیلم‌هایی بوده)، این فرصت رو میدم، این آزادی رو میدم که هر کس بیرون از همکاری با من زندگی خودش رو داشته باشه و ممکنه متفاوت با من فکر کنه، یعنی ما خودمون که مقابل این تندروی‌ها داریم حرکت می‌کنیم، خودمون باید مراقب باشیم ما هم تندرو نشویم، بگیم که حق نداری این کار رو بکنی، خط کشی‌هایی که راجع بهش حرف می زنیم و باهاش مخالفیم، خودمون این کار رو انجام ندیم.»
اما ماجرا به این‌جا ختم نشد. بعد از این نشست مطبوعاتی، همین «محمد رسول‌اف»، که ظاهرا دوست داشت به تنهایی و انحصارا «سوگلی» جشنواره‌های خارجی باشد، تنور را داغ دید تا یک رقیب گردن‌کلفت را به مخمصه بیاندازد. او در توئیتی با طعنه به فرهادی نوشت:

“اگر هویت شغلی ‌ما حساسیت‌های ضروری انسانی‌مان‌‌ را از میان ببرد، تبدیل به شیء می‌شویم. “بازیگر، بازیگر است”، ترویج و عادی‌سازی شیء شدگی ‌است. اصغر فرهادی عزیز! با‌‌ استدلال شما آیشمن هم فقط یک سرباز بود که می‌کوشید وظیفه‌اش را به خوبی انجام ‌دهد!”
و گویی او با این توئیت، قطعه‌ی اول دومینویی را انداخت که پایان آن، ضربات مهلکی بر فیلمساز سرشناس و معتبر کشور، اصغر فرهادی، وارد کرد. به عبارت دیگر، انگار در یک کار تیمی میان خبرنگار رسانه سیا در پراگ، غفوری‌آذر و محمد رسول‌اف، موج حملاتی همه‌جانبه به اصغر فرهادی کلید خورد که در نهایت منجر به آسیب‌ها و هزینه‌های سنگینی برای معتبرترین و شناخته‌شده‌ترین فیلمساز ایرانی در خارج از ایران(دست کم با همان معیارهایی که امثال رسول‌اف زیر علم آن سینه می زنند) شد.

این که می گوییم «کار تیمی»، تنها یک گمانه یا اتهام نیست. کافی است همین الان سری به صفحه‌ی غفوری‌آذر در پلتفرم «X» بزنیم، تا رپرتاژ-آگهی‌های پی در پی او را برای فیلم جدید رسول‌اف، مشاهده کنیم:

حال، انگار وقت یک «کار تیمی» تازه بین رسول‌اف و  «تکفیر‌های فرهنگی» داخلی است. در 1400، این عملیات تخریبی، موفق‌ترین و معتبرترین کارگردان مرد ایرانی در عرصه جهانی را هدف گرفته بود و این بار ظاهرا، موفق‌ترین و کاربلدترین فیلمساز زن ایرانی، یعنی « آبیار» هدف عملیات است. به هر حال، انسان‌هایی که در جفت مشت‌هایشان همیشه «پوچ» است و در عرصه ایجاب و خلاقیت، حرفی برای گفتن ندارند، به زعم خود، بهترین و کوتاه‌ترین راه را برای در بورس ماندن و سر زبان‌ها افتادن، مین‌گذاری سر راه انسان‌های فعال، کوشا و کاربلد می پندارند که برعکس خود ایشان، کارنامه‌ی پری از کارهای «کَرده» و بلندی‌های فتح شده دارند. به زعم «تکفیر‌های فرهنگی»  عرصه فرهنگ، ظاهرا «بدنامی، بعض گمنامی است»! فرقی نمی کند، در نقطه‌ی مقابل، پیر-استاد بزرگ بازیگری ایران، علی نصیریان باشد که در جلسه‌ای در کنار رییس جمهور حاضر شده، یا عطاالله مهاجرانی، وزیر ارشاد دوره اصلاحات باشد که منتقد نگاه فرهنگی غربی به زنان است، خواه ایرج طهماسب، برنامه‌ساز و مجری محبوب و مشهور کودکان، چه حسن ریوندی، استندآپ آرتیستی که فقط جسارت کرده بود و «قرق» فرموده‌ی براندازان را شکسته بود و می خواست در کیش برنامه بگذارد و…هر کسی در نُرم‌ها و قالب‌های مورد نظر آقای «خبرنگار» قرار نگیرد، مشت محکم خواهد خورد!

حالا هم نوبت آبیار است که به جای غرولند کردن و شکوه و شکایت از زمین و زمان و مصاحبه‌ی اختصاصی دادن به فلان مجله با تیتر «سانسور ما را کشت!» و ترکاندن «بمب»های خبری در اینستاگرام، مشغول «کار» است و سریال و فیلم می سازد و حرفی هم اگر دارد{که بارها نشان داده الزاما همسو با نگاه رسمی کلیشه‌ای حقنه شده داخلی نیست} ترجیح دارد که در اثر هنری خود بزند.

احتمالا چون آبیار از نظر پژمان موسوی و «آرتیست»های محبوب او چون رسول‌اف، به اندازه کافی «چریک» نیست و اظهارنظرهای انفجاری صورت نمی دهد و از همه بدتر، در همین ساختار، فیلم می سازد، مستوجب اشد تنبیهات است و باید پروژه‌ی او را، هنوز منعقد نشده و به قطعیت نرسیده، هوا کرد! کلّ این هوا کردن هم بر مبنای یک ادعای اثبات‌نشده‌ی بدون سند و مدرک  را علیه بانک گردشگری مطرح می‌کند، بانکی که در سال های اخیر چندین پروژه ملی را به سرانجام رسانده است.

اما به عنوان نکته‌ی پایانی، دلیل این که سردبیر ماهنامه «تجربه»، این چنین بی‌محابا انگ فساد به مجموعه عظیم مالی گردشگری می زند، نباید به سادگی عبور کرد. قطعا و بلاتردید، این نوع عقده‌گشایی با یک مجموعه اقتصادی که علاوه بر ارتقاء سیستم‌های بانکداری در کشور، یکی از برترین مجموعه‌های اقتصادی در تکریم حقوق مشتریان است و از سوی دیگر،  ده‌ها پروژه‌ی موفق عمرانی را در اقصی نقاط ایران به انجام رسانده و ده‌ها پروژه‌ی دیگر را همین حالا در دست اقدام دارد، مطمئنا از سر «غیرت» برای اقتصاد ملی و دغدغه‌ی نیست.
نفس حضور یک برند معتبر اقتصادی به عرصه تولید فرهنگی و هنری، آن هم در گام اول با پروژه‌ی ساخت سریال از روی یکی از محبوب‌ترین رمان‌های معاصر ایرانی، قطعا داغ بر دل بسیاری از دار و دسته‌ها می گذارد. ورود مجموعه‌های اقتصادی برای تامین مالی پروژه‌های فرهنگی و هنری، که لاجرم و در در درازمدت منجر به ارتقای اقتصاد هنر و معیارهای فنی و محتوایی آثار تصویری خواهد شد، گناه بزرگی است که به قول آن «سردبیر» محترم “نیاز به توضیح بیشتر ندارد!” بانک خوب، بانکی است که صرفا سرگرم مِلک‌بازی و اجاره‌داری و سفته‌بازی در بازار بورس و سکه و ارز باشد در عرصه «نخبگانی» هنر و فرهنگ سرک نکشد، و ته تهش، اگر خواست کار هنری کند، پول‌های دولا و پهنا برای آثار نقاشی «مدرن»{یعنی همان رنگ ریختن با لولهنگ روی بوم، یا مجسمه‌های سری‌دوزی «هیچ» جناب استاد} در «حراجی»ها بپردازد.

به هر روی، دار و دسته‌هایی که سینما و هنر ایران را همواره در حال درجا زدن و عقب‌ماندگی فنی و محتوایی می خواهند، چرا که منافع آنان ایجاب می کند که خروجی آن، یا کمدی‌های بزن در روی یکبار مصرف باشد یا سینمای «ژانر فلاکت» جشنواره‌پسند. آن‌ها، خواسته یا ناخواسته،  اصولا ایران را برهوتی می خواهند که در آن هیچ کار حرفه‌ای، استاندارد و مفیدی صورت نمی گیرد تا دقیقا منطبق بر مرثیه‌های «ما چقدر بدبختیم»، «مملکته داریم!» و «این خراب‌شده دیگه جای موندن نیست» شبانه‌روزی خودشان در شبکه‌های اجتماعی باشد.

 

به نقل از روزپلاس