مراقبت از هنرمندان؛ وظیفه خطیر متولیان فرهنگی کشور
محمد تقی فهیم در این یادداشت نوشت: مرحوم عباس کیارستمی در پاسخ اینکه چرا مهاجرت نمیکند، ابراز داشته بود که درخت مثمر در صورت جابهجایی بار نخواهد داد. (نقل به مضمون).
این واقعیتی تاریخی و تجربه شده است که اگر هم چنین درختانی میوه بدهند، توان رقابت با محصولات تروتازه و خوشمزهی آبدار را نخواهند داشت و نهایتا میوه این درختان پایینترین درجه کیفی را به خود اختصاص خواهند داد.
کیارستمی مطابق هوش و استعداد ابداع ژانر خاص سینماییاش، دوراندیشی لازم در حفظ و حراست از سرمایه هنری خود را هم داشت. اما متاسفانه بسیاری ازاین هوش برخوردار نیستند تا انجا که طی ادوار مختلف شاهد قربانی شدن خیل هنرمندانی بودهایم که فریب پدیده مهاجرت را خوردهاند.
مهاجرت هنرمندان نیز مانند بقیه اقشار جامعه به دورهای خاص تعلق ندارد، اگرچه در برخی ادوار شیوع آن چشمگیرتر بوده است. بعضا هنرمندانی بودهاند که پس از سفر، خیلی زود خود را جمع و جور کرده و به خاستگاه خود بازگشتهاند، اما غالبا به سیاق قماربازانیاند که پس از باخت به امید برد متعاقب، باختن را تا به ورطه نابودی افتادن، ادامه میدهند.
قبل از انقلاب هم سینماگرانی پس از اوج گرفتن در میهن خود، راه غرب را در پیش گرفتند، مثلا مرحوم «سهراب شهید ثالث» که اینجا ارتقا یافت، ولی در آنجا به هر دری زد دیگر نتوانست موقعیت قبلی را تکرار کند و تا آخر عمر از اعتبار فیلم «طبیعت بیجان» خرج میکرد، همچنانکه «امیر نادری» طی اقامتش در امریکا هرچی ساخت دیگر به زانوی دونده هم نرسیدند.
متاسفانه بعدیها از تجربه شکست قبلیها درس نگرفتند از جمله محسن مخملباف، بهمن قبادی و … و در عرصه بازیگری نیز ستاره سینمای وقت، یعنی بهروز وثوقی تنها توانست در چند نقش فرعی سینمای اروپا حضور پیدا کند و مثلا کاراکتر یک تروریست را در فیلمی آلمانی ایفا کرد، بنابراین کمتر هنرپیشهای موفقیت کشور خودمان را کسب کرد، چرا که سینما با بقیه هنرها مثلا موسیقی، عکاسی، نقاشی و … تفاوت ماهوی دارد.
ولی سراب مهاجرت همچنان کار میکند و پیشنهادات و وعدههای بیاساس و پوشالی برخی افراد و جریانات یا اعضا ودلالان سازمانهای سیاسی در کار فریب هنرمندان فعالند و هرازگاهی قلابشان یکی از چهرههای شاخص و موفق را به دام میاندازد.
ازجمله موارد این اپیدمی طی دوسال گذشته «اشکان خطیبی» و «ارژنگ امیر فضلی» هستند که از جمع مهاجران متاخر، صداقت به خرج داده و درون خود را بیرون ریختهاند تا شاید افشاگریشان باعث و بانی هوشیاری جوانان و هنرمندان دیگری بشود. «خطیبی» پس از شکست مفتضحانه تئاتر چندماه تمرین کرده انها تحت عنوان «خانه امن» در نیویورک، اسیر افسردگی شد. او که تحت درمان است، میگوید «هر روز که بیدار میشوم با مشکلات متعددی دست به گریبانم» و ضمن مقایسه وضعیت خود در ایتالیا و ایران (که اینجا پادشاهی میکرده است) تلویحا به قول معروف عامیانه متوسل میشود که «خودم کردم که لعنت بر خودم باد».
خطیبی که از میان سینماییهای مهاجر غالبا سطحی و مبتذل، در زمرهی بازیگران و مدیران فرهنگی خلاق و موفق شناخته میشد، حالا پس از مواجهه با واقعیتهای حاکم بر اوضاع اجتماعی اروپا، صراحتا ابراز میدارد: «… نمیتوانم جسم و ذهنم را برای کار کردن اماده کنم. باید دراین فکر باشم که شغل دیگری در کنار کارم انتخاب کنم.
بههرحال زندگی کردن در اروپا کار راحتی نیست». اما «ارژنگ امیر فضلی» جزو اغلب انهایی است که شغل اصلیاش را نتوانسته پیبگیرد یا حتی مانند برخی شغل مرتبط مانند اموزش و مد لباس و غیره را پیشه سازد، با اشاره به تورم غالب بر کشورهای غربی منجمله کانادا، براین موضوع که «اینجا نمیتوانم وسیله شخصی داشته باشم و ماهانه باید صد دلار هزینه ایاب و ذهاب کنم» تصریح میکند: «زندگی در تورنتو با دشواریهای جدی همراه است».
امیرفضلی ضمن تاکید براینکه خیابانهای اینجا مانند ایران است، بعضی چهره شادی دارند و بعضی غمگینند، میافزاید: «از صبح تا حوالی شش بعد از ظهر کار میکنم و ماهانه سه هزار دلار درامد دارم که اگر بخواهم خانهای دو خوابه اجاره کنم تمام سه هزار دلار را باید برای اجاره بپردازم. یک خانه تک خوابه در مکان معمولی شهر، دو هزار و چهارصد دلار اجاره دارد».
خلاصه اینکه مطابق واقعیتهای موجود، هنرمندان مهاجر نه تنها در حرفه خود توفیقی ندارند و غالبا مانند «فریبرز عربنیا» در کار رانندگی جابجایی بیماران هستند، بلکه با مشاغل دیگر نیز روزگار به سختی میگذرانند، لذا متولیان فرهنگی کشور در زمینه درک و مراقبت از هنرمندان، وظیفهای خطیر دارند و خصوصا بر عهده رسانههای کشور است که دراین راستا اطلاع رسانی مستمر پیشه کنند تا شاید هنرمندان بعد از این، بهویژه جوانان را در برابر سراب پر زرق و برق اما غالبا کاذب جوامع فرنگی، مصون سازد.