نقد فیلم؛ یادگار جنوب
فیلم قهرمان سوز!
عاشق در پی معشوق است که ناگهان معشوق دچار مرگ مغزی می شود. اعضای بدن او اهدا می شود. دوست عاشق که از او کینه دارد به دروغ به او می گوید که قلب معشوقش در سینه دختری می تپد که او آدرس آن را دارد. به سراغ او می رود و با او ازدواج می کند تا شاید جای خالی عشق سابقش پر شود. فیلم اگرچه در ابتدا نمایش بی بدیلی از یک عشق را نشان می دهد، اما قهرمان داستان به مرور به ضد خودش تبدیل می شود و در یک چرخه کینه توزی قرار می گیرد. تغییر احساس مخاطب از یک افتخار غرورانگیز برای پایبندی عاشقانه یک مرد به یک احساس نفرت نسبت به کسی که در حال آزار سادیستی و له کردن خودخواهانه یک زن است تا آن احساس گم شده خود را بیابد. این تغییر یعنی سوزاندن قهرمان داستان که می توانست همانطور وفادار بماند. مخصوصا که دوست این عاشق دلباخته نیز دنبال کینه توزی و نابود کردن دوست خود از این طریق است. به دروغ به او گفته که قلب محبوبش در سینه دختری است و آن دختر را کسی انتخاب می کند که اهل فحشاست. تا دل آزردگی عاشق از اینکه قلب محبوبش اکنون در سینه چه کسی می تپد چند برابر شود. تعارض با پذیرش تقدیر و نحوه مواجهه انسان با مسئله تقدیر در اینجا به چالش کشیده می شود. خوب است که کارگردان از چنین زاویه ای نیز وارد بررسی و بحث شود اما رویکرد پرداخت به موضوع نیز مهم است. اینکه رویکردی تقابلی با موضوع دارد یا رویکردی آسیب شناسانه. که در این فیلم رویکردها عمدتا تقابلی است. هزینه تقدیری که برای عاشق دلباخته رقم خورده و باید با پذیرش آن و رها کردن گذشته به سراغ آینده برود بر سر دختری آوار می شود که باید رفتارهای سادیستی او را تحمل کند.
چگونه عاشق کینه می شویم
یکی از نقاط عطف فیلم نمایش پیچیدگی های درونی انسان است. از آن گونه های جذاب فیلمسازی نمایش پیچیدگی های درونی انسان است. هنر فیلمسازی موضوعی است که در این امر می تواند نقش بسزایی بازی کند. مخصوصا که قدرت نمایشی دارد و می تواند درونیاتی که نمی بینیم را پیش چشم مخاطب عیان کند. یادگار جنوب از این منظر فیلم جذابی است. زمانی که عمده صفات ریز و درشت انسان با هم تلاقی پیدا می کند و وضعیت جدیدی را رقم می زند. گاهی فقط عاشق بودن صرفا باعث تراوش عشق از ما می شود. و گاهی فقط حسو بودن همینطور. اما کار انسان آنجایی پیچیده می شود که صفات او تلاقی پیدا می کند.عاشق است اما حسادت دارد و در عین حال طمع نیز دارد. این وضعیت هاست که انسان را از دیگر موجودات متمایز می کند. مضاف بر اینکه انسان آگاهانه خشم، حسادت، عشق و طمع را انتخاب می کند. کینه، یکی از صفات بارزی است که در این فیلم می بینیم. یادگار جنوب داستان چند نوع کینه توزی است. کینه نسبت به دوست، نسبت به فامیل و حتی کینه نسبت به خود. کارگردان، کینه را یک صفت دفعی در وجود انسان نشان نمی دهد. بلکه این صفت را نتیجه روال و روندی نشان می دهد که افراد طی می کنند. همچنین کینه را در تلاقی با عشق و حسادت و طمع نشان می دهد. یعنی مخاطب با یک شخصیتی کینه توز از ابتدا مواجه نیست. بلکه لحظه به لحظه ی شکل گیری کینه را در نهاد شخصیت هایی می بیند که گاهی عاشق اند، گاهی حسود و گاهی طماع.
اثبات عشق به اجبار پول
نمایش عشق ورزی یک عاشق پولدار شیوه جدیدی نیست. از دیرباز این کلیشه ی پسر پولدار عاشق و دختر فقیر و بالعکس وجود داشته. مسیری که متاسفانه اصلا شیوه دقیق و درستی نیست و چون نمایش آن جذابیت گیشه ای دارد در اولویت عزیزان فیلمساز قرار گرفته. البته اینکه ممکن است فردی پولدار باشد و عاشق شود چیز بعیدی نیست. اما اینکه بخواهیم قصه را به زور آذین بندی های متمولانه برای مخاطب جذاب کنیم جز دمیدن در روح بی جان قصه و فیلمنامه علت دیگری نمیتواند داشته باشد. اثبات عشق زمانی که پولی در کار نیست، فضای سورئالیستی خاصی می سازد که خلاف جریان رودخانه حال حاضر فیلمسازی است، اما ارزشمند است. چیزی که کمتر فیلمسازی می تواند چنین قصه عاشقانه ای بسازد که مخاطب پسند هم باشد. اگر چنین شد آنگاه قصه مجبور است بر عناصر اصلی خود در تقویت مضمون داستان استوار شود نه اینکه چون مضمونی برای قصه نداریم یکبار در فلان رستوران شیک غذا بخورند، یکبار به شب نشینی در پنت هاوسی مشغول باشند و یکبار به سفری عجیب در دوردستها بروند. تا چون مخاطب آز و آرزوی چنین رستوران و پنت خاوس و سفری را دارد بنشیند روی صندلی سینما و در این حسرت ها دنباله رو قصه باشد. غنی سازی مفهوم عشق در یک قصه ای که بدون پمپاژ بیخود تزویرهای حاشیه ای بتواند برای مخاطب معنا بسازد توانمندی خاص داستان داران و قصه سازان متبحر است. آنجا که ذهن فیلمساز از مفاهیم غنی تهی می شود ابزوردیسم به صحنه می آید، شخصیت ها باید با لودگی باد شوند و پرش های ناهمگون در قصه زیاد می شود. اینگونه تولیدات در آثار هنری عمدتا توانمندی پوچ گرایان بوده. نیهیلیست ها و همچنین برخی از آثار اگزیستانسیالیست ها نیز مشحون از چنین مسائلی است. تهی از مضمون و مفاهیم غنی، اما پر از آذین بندی ها و صحنه آرایی های ابزورد و مزخرف. یادگار جنوب نیز مبتلا به این بیماری است. تنها توصیه ای که می شود به کارگردان کرد اینست که با حفظ دغدغه ای که در نمایش پیچیدگی های درونی انسانها دارد، خود را از فضای ابزورد دور کند. تا مفاهیم و صفاتی که درصدد نمایش آنهاست در یک زاویه دید غنی و معنادار شکل بگیرند.
دیگرآزاری های عاشقانه
امر مرسومی است در جهان کنونی عشق ورزی ها. فضایی که مملو از رل، سینگل، کراش زدن و اینگونه مفاهیم است طبیعی است که برای احساسات دیگران ارزشی قائل نباشد و بدون هیچگونه دلیلی شخصیت دیگران را خرد کند و خودخواهانه بخواهد از انسانها، نمونه دیگری بسازد. یادگار جنوب خواسته آینه بی غل و غشی باشد برای نمایش اینگونه عشق ورزی ها. تنگدستی عاشقان برای تصاحب معشوق دل انگیزشان سبب می شود تا به سمت دیگرآزاری های روان پریشانه رفته و در روح و جسم فردی دیگر دنبال آن کسی باشند که نمی توانند او را داشته باشند. شنیع ترین شکل عشق ورزی است. معشوق از دستمان رفته. برای اینکه یاد او را همراهمان داشته باشیم فردی را جایگزین می کنیم و سعی می کنیم خصوصیات آن معشوق از دست رفته را در این فرد بیابیم. فارغ از اینکه عاشقی در چنین شرایطی صرفا آذین بندی ذهن عاشق از ویژگی های عشقی است که از دست رفته. عاشق، فرد جدید را نه برای خودش بلکه برای طاقچه دلش می خواهد. تا همیشه به یاد آن دیگری باشد. و این یعنی کثیف ترین نوع از عشق ورزی. یادگار جنوب فضای فیلم را از ابتدا غیر واقعی و دور از ذهن انتخاب کرده. لذا می شود پذیرفت که در چنین فضایی، رخداد چنین اتفاقی بعید نیست. اما اگر خارج از این محیط بود نمی شد باور کرد چنین رخدادی با این پیچیدگی غیر منطقی در داستان اتفاق بیفتد. مخصوصا که تنوع طلبی بدون تعهد سکه رایج عشق بازی این روزهاست.