«سرزمین مادری» با تمام حواشی و ممیزی های خود، سرانجام پس از سه فصل به نقطه پایانی رسید.

 

کارگردانی «کمال تبریزی» پس از دو سیزن موفق، در سومین پارت از سرزمین مادری عقب گرد داشته است و صرفا انجام وظیفه شده است.

فصل سوم به لحاظ کیفی و محتوایی از دو فصل پیشین خود چندین پله پایین تر است که در مجموعه های چند فصلی امری بدیهی ست.

 بی در و پیکر،‌ شلخته و عقیم است با سکانسهای طولانی، کلیشه ای و پر دیالوگ که حتی مخاطب مشتاق و جدیِ خود را نیز از تماشای ادامه آن عاجز میسازد.

صدابرداری به مراتب در فصل سوم ضعیف تر شده است و بازی ها دفرمه و ناملموس بنظر میرسند.

نقطه عطفی در فصل سوم دیده نشد مگر چند سکانس تظاهرات میدانی که کماکان در مقایسه با اجتماعات جمعی فصل اول و دوم حرفی برای گفتن ندارد. کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و قیام ۱۵ خرداد ۴۲ در فصول اول و دوم به مراتب دراماتیک تر و سینمایی تر از قیام ۱۷ شهریور ۵۷ انقلابیون ملقب به «جمعه خونین» در میدان ژاله به تصویر کشیده شد و از نماهای باز ( long shot) بگونه ای که در فصول اول و دوم نمایش داده میشد نبود.

رهی نماد ایران

تبریزی وطن دوست است. کارنامه اش در فیلم های مطرحی چون شیدا، لیلی با من است، مارمولک، امکان مینا و …، زاویه دیدِ سیاسی، مذهبی، اجتماعی و فرهنگیِ میانه رو ای از او بازتاب میدهد.

رهیِ کمال تبریزی همان ایران مظلوم است که متحمل جنگ، اشغال، قحطی، غارت، بی وفایی، اجحاف، بی وفایی و بی عدالتی میشود و هر طایفه از او مصادره به مطلوب میکند و تا انقلاب ۵۷ کماکان مجهول الهویه است‌ و با کمک یاران حقیقی خود، انقلاب به وقوع می پیوندد و همزمان با شکل گیری انقلاب، هویتش آشکار میشود. پس از انقلاب همچنان به آزادی و رهاییِ مطلق نمیرسد. دشمنان او ( توده ای ها، کمونیست ها، مجاهدین خلق و سلطنت طلبان) کماکان درصدد تخریب و آسیب رساندن به او هستند.اما رهی(ایران) علی رغم درد و ستمی که به او وارد آمده همچنان مخالفانش را پس نمی زند، برایشان دل می سوزاند و به آنها فرصت چند باره برای جبران می دهد تا جایی که در بحبوحه انقلاب، زن عمو(جمیله) و دختر عموی سلطنت طلب خود را (شاپرک) به منظور حفظ جانشان از مرز خارج می کند تا در خارج از کشور در امان باشند!

 حامیان رهی (ایران) تنها معطوف به قشری خاص نیستند که این مهم از نقاط عطف سناریو بشمار میرود.

یاران رهی ( یاران ایران) از قشرهای مختلف بازاری ها، دانشجویان روشنفکر، طلبه ها، جبهه ملی ها (مصدقیون)، و … هستند.

بله این مفاهیم درک میشوند اما تاثیرگذار نیستند و در طولانی مدت در اذهان باقی نمی مانند.

 

بازیگران جایگزین

با وجود اضافه شدن هنرپیشگان صاحب نام همچون مرحوم‌ «سعید راد» «گلچهره سجادیه» و «پریوش نظریه» به سریال و خرده پیرنگ هایی از قبیل فعالیت گروهک های سیاسی پیش از انقلاب از جمله «مجاهدین خلق» و بازگشت نامادریِ توده ایِ رهی «راضیه» از روسیه، همچنان کشش و تعلیق کافی در بطن داستان وجود ندارد.

پریوش نظریه در نقش جمیله جایگزین «هنگامه قاضیانی»  و «سعید راد» در نقش «عبدالرضا بهادری» ( عموی رهی)  جایگزین «فرهاد قائمیان» شده اند.

هر دو بی ارتباط به استایل، اکت و کاراکترِ جمیله و عبدالرضا هستند. حتی در درنظر گرفتن رنگ چشم اهمال کاری شده است. سعید راد در کالبد یک سرهنگ شکست خورده و مستبد دیدنی ست و به پرسوناژ نشسته است اما سبک بازی او بی شباهت به فرهاد قائمیان است.

فیلمساز بدترین بازی را از پریوش نظریه که به حق هنرپیشه ای درخشان است گرفته است. نگارنده معتقد است که نظریه ضعیف ترین و اُوراکت ترین (اغراق آمیز ترین) بازی کارنامه خود را در سرزمین مادری ایفا کرده است و این از ضعف کارگردانی ست. بازی چشمگیر او در سریال زیر پای مادر، مدینه و فیلم یک حبه قند فراموش نشدنی ست.

 انتخاب آرش مجیدی  در نقش (رهی) بجای شهاب حسینی  نیز از نقاط عطف فصل پایانی ست که اکتِ او از نظر حالات چهره ( facial expression ) و زبان بدن (body language ) به علی شادمان نزدیکتر است. بازی و کاراکتر گلچهره سجادیه در نقش نامادری رهی (راضیه) هوشمندانه است، هر چند پایان او علامت سوال بزرگی است! چرا راضیه ی توده ای دلِ مخاطب را به رحم می آورد؟ آیا سختی کشیدن در زندگی، او را مجاز و محق به گرفتن انتقام میکند؟ نقش حزب توده در سرنگونی سلطنت و آسیب به بدنه انقلاب در فصل سوم توسط راضیه بخوبی به تصویر کشیده میشود ولیکن قربانی نشان دادن او باعث میشود به هیچ عنوان نفرت انگیز نباشد!

عدم انسجام و شلختگی در فصل سوم

سیزن سوم میبایست فصل جمع بندی باشد نه باز شدن مسائل جدید بی آنکه نتیجه ای در پی داشته باشد. پروژه انتقام نامادریِ کمونیست‌ِ رهی از خانواده بهادری که نمادی از نظام سرمایه داری بودند چه شد؟ در نهایت، این پرسوناژ چه تاثیر مثبت و قابل توجهی در ذهن مخاطب گذاشت؟

جز اینکه سبب دلسوزی و سمپات برای نظام سرمایه داری را به همراه می آورد.

خانواده بهادری در فصل اول و دوم آنتی پاتیک (منفور) هستند ولی در فصل سوم سمپاتیک جلوه میکنند و اگر ما رهی را «ایران» در نظر بگیریم خاندان بهادری (نماد سلطنت) رقت انگیز و سمپاتیک بنظر میرسند!

انقلاب اسلامی و تکاپوی مردم پیش از انقلاب که به حق از پرشور ترین دوران تاریخ معاصر است  به نمایش در نمی آید. تصویری از رفراندوم ۱۲ فروردین ۵۸ (روز جمهوری اسلامی) به تصویر کشیده نمیشود. آزادی خرمشهر تنها با یک سکانسِ راف کات (rough cut) جمع و از سر باز میشود و سریال به پایان میرسد! واضح و مبرهن است این سکانس به اجبار در سناریو جای داده شده است تا صرفا انجام وظیفه شده باشد!

 

 پایانی بی انسجام و سرسری، دور از شأن کمال تبریزی و عوامل مجموعه.

 فصل اول و دوم و‌ به تصویر کشیدن وقایع تاریخی مهم را بیاد بیاوریم!

کمال تبریزی پیشتر سابقه درخشان نمایش جبهه جنگ را در فیلم نوستالژیک لیلی با من است داشته است که بعده ها بصورت مینی سریال شش قسمتی از تلویزیون نمایش داده شد. تبریزی خود را در قامت یک فیلمساز درجه یک میدانی و تکنیکی و نه صرفا آپارتمانی اثبات کرده است پس قابلیتش را دارد اما عزم کافی نداشته است و فصل سوم سریال سرزمین مادری را از سر باز کرده است.

با فصل سوم، شروع طوفانی و فاخر فصل اول نیز از یاد برده میشود و ماحصل این مجموعه به عنوان پروژه ای متوسط در کارنامه هنری تبریزی ثبت میشود!

دیدگاهتان را بنویسید