پیش‌تر در دو یادداشت مجزا به تحلیل سریال گردن زنی طی قسمتهای 1 تا 8 پرداختیم. در دو بخش پیشین به سیر وقایع سریال، تحلیل دوربین، موسیقی تیتراژ و بازی بازیگران پرداخته شد. مهمترین وقایع رخ داده در چهار قسمت 9 تا 12 مشکوک شدن پلیس به تارا شیخ و برجسته شدن نقش آژانس مسافرتی در قضیه قتل نیما و باران، دستگیری بردیا و وکالت معینی برای بردیا، خودکشی هستی و در نهایت زمینه چینی برای برجسته کردن نقش گیسو در ماجرای قتل بود.

تیتراژ قسمت نهم از فرو رفتن یک کارد داخل کیک عروسی شروع میشود. سپس در ابتدای قسمت نهم  مجلس هفتم نیما با باران و سپس شور سه نفره فریبرز، مسعود و بهمن موقع فاتحه خواندن و نیز ورود پلیس به ماجرا آغاز میگردد. در این نقطه شاهد شکلگیری یک میزانسن خوب هستیم. موسیقی مرموز، جلسه شور سه نفره بالای قبر و آمدن کارآگاه  به مجلس عزا در حضور دو خانواده عزادار حائز اهمیت است. درست درحالیکه خبر قتل قاتل را به خانواده ها میدهد دوربین روی صورت بهمن مترکز میشود. در همان حال امیر یادآور میشود که قاتل قطعا همدست داشته است و جوری نگاه میکند که انگار همدست قاتل در همین جمع است.

در صحنه بازگشت از مزار یک نمای روی شانه از مکالمه مونا و هستی وجود دارد جاییکه پیش از خودکشی، مونا به او میگوید که: «تو با پدر بهترین دوستت وارد رابطه شده ای» و در نهایت او را نصیحت میکند که «در نهایت این تویی که پشت در میمونی» و در پاسخ هستی نیز میگوید گیسو از من خواست تا به مسعود نزدیک شوم که در عین حال موزیک مرموزی نواخته میشود که در جهت رازگشایی از مسئله است. در صحنه های بعدی با پایان درگیری مسعود و گیسو این دو نفر را در یک نمای لانگ در کافه میبینیم که در اینجا کارگردان قرار است تا حس آرامش بعد از طوفان را به مخاطب منتقل کند. یعنی درست پس از مراسم هفتم و نیز اعلام تعهد و جبران مسعود به گیسو در یک نمای لانگ حس آرامش به مخاطب منتقل میشود. ولی این پایان ماجرا نیست و بلافاصله بعد در قسمت نهم شاهد باجگیری همسر فریبرز و سپس هستی از گیسو هستیم؛ گویا به تدریج قرار است تا گیسو بعنوان بدمن داستان به مخاطب شناسانده شود.

در قسمت دهم در نمای مکالمه بین معینی (پژمان بازغی) و منشی تارا شیخ شاهد حرکت گهواره ای دوربین بین این دو هستیم. این حرکت پَن ناتوان از ایجاد هم حسی بین دو طرف است. درحالیکه اگر بر کات دادن تکیه میشد میتوانستیم تاثیر مکالمه هر یک از طرفین را بر چهره دیگری ببینیم؛ آن هم زمانیکه منشی پی به روابط پشت پرده تارا و معینی برده است. این حرکت گهواره ای در قسمت یازدهم در مکالمه بین بهمن و مسعود در خودرو نیز وجود دارد جاییکه دوربین بجای نمای کلوزآپ از چهره دو طرف در حال گفتگو و بعد کات دادن مداوم برای گزارشی از حالات چهره دو طرف، دوربین بین دو طرف پاسکاری میشود.

بلحاظ دیالوگ نویسی آنچه در این چهار قسمت میبینیم ارتقای سطح دیالوگ نویسی بویژه در قسمت 12 است. مرحله ای که با برخی از گره گشاییها در ماجراست. این دیالوگ نویسیها در پنج دعوای مونا و آفاق، دعوای مانی و بهمن، دعوای بردیا و فریبرز، دعوای گیسو و آفاق و در نهایت دعوای امیر و بهمن فهم میشود و این تنازعات نقش مهمی در گره گشایی پایانی داستان دارد.

دعوای نخست، بین مونا، سایه و آفاق است؛ جاییکه مونا تبانی بین گیسو و هستی برای آتو گرفتن از مسعود را به آفاق میگوید که در این صحنه با بازی خوب سمیرا حسنپور مواجه هستیم. همزمان با فهمیدن اینکه گیسو با وکیل تارا شیخ دارای روابط پشت پرده است؛ دعوای دیگری بین آفاق و گیسو در میگیرد که اینبار در دو گانه دو دوست قدیمی که یکی از نقاط اوج قسمت 12 است، آفاق گیسو را متهم میکند که همزمان در قتل شوهر، پسر و نوه اش دخیل بوده است. در همین حال آفاق دست گیسو را پس میزند که در این بین مکالمه خوبی در دعوای دو نفر ردوبدل میشود.

در کنار اینها در قسمت دوازدهم دعوای دیگری نیز بین مانی و بهمن انجام میگیرد؛ دعوایی که داستان را به سمت گره گشایی برده است. در این نزاع با مشخص شدن نقش گیسو در سرمایه گذاری در آژانس مسافرتی هر دو طرف به فرضیه دست داشتن تارا شیخ در قتل عروس و داماد میرسند. از سوی دیگر در این میان گره گشایی اصلی نقش نیما و باران در اخاذی از شادی نیز مشخص میگردد و این درست جاییست که نیما و بهمن روی پل با یکدیگر در حال مکالمه اند و در نهایت این گره گشایی به بوسیدن سر مانی و زدودن برخی اختلافات قدیمی می انجامد. در اینجا اجزای قصه بدرستی در کنار یکدیگر قرار گرفته اند؛ چیزی که در سریالهای امروزی ایران کمتر به آن پرداخته میشود و به واقع نقطه اوج همین سریال، فیلمنامه آن است که زامیاد سعدوندیان به رشته تحریر درآورده است. فیلمنامه ای که در بطن صمیمیت دو خانواده، رقابت پنهان آنها را آشکار میسازد. در پس این رقابتها دشمنیهای پنهان بر سر حسادت زنانه تا مخالفت بهمن با ازدواج نیما و باران وجود دارد. با وجود بازیهای نه چندان قوی اجزا و داستانهای داخل فیلم درست مانند توپ بیلیارد در کنار هم از یکدیگر اثر میپذیرند و این اثر پذیری بدرستی در نگارش فیلمنامه رعایت شده است.

ولی در این بین دو دعوای دیگر هم در قسمت دوازدهم بوجود می آید جاییکه بردیا با فهمیدن نقش همسر فریبرز در روشن کردن گوشی تلفن همراه سیامک با وجود حاملگی به او هجوم میاورد و در همین بین پس از ناراحتی با وجود خورانده شدن قرص خواب آور به بردیا میبینیم که وی بصورت برعکس به سلابه کشیده میشود. گویا این هم بخش دیگری از گره گشایی داستان مربوط به نقش فریبرز در این ماجراست.

ولی در عین حال داستان نویسی هنوز یک نقطه ضعف عمده دارد و سعی میکند بعضا اشکالات موجود در متن داستان با تکنیک «بزنگاه» جبران شود. روشن شدن گوشی مقتول و رسیدن خبر آن به کارآگاه درست در آستانه بازجویی خودرویی که جسد سیامک در آن وجود دارد؛ آمدن بردیا به منزل درست زمانیکه سگ پلیس با استشمام بوی چاقو در لباس آفاق اقدام به پارس کردن میکند بلافاصله بردیا که ورود به منزل برای دستگیری اوست وارد خانه میشود. در نهایت ورود معینی (وکیل بردیا) به پشت صحنه بازجویی درست در زمانیکه بردیا در آستانه اقرار قرار دارد سه نمونه مهم از تکنیک بزنگاه برای پوشاندن برخی خلل های داستان است که به تعداد زیادی در این سریال تکرار شده است.

در این چهار قسمت بهترین سکانس صحنه بازرسی انباری ساختمان بوسیله امیر است. انباری که تبدیل به محل زندگی «عزیز» برادر گیسو شده است. امیر برای بازرسی این نقطه و نیز بازجویی از عزیز با احتیاط گام برمیدارد. عزیز با چوب جلوی در انبار ایستاده است تا مانع از ورود امیر به محل زندگی او بشود. در عین حال فیلم «شب یلدا» ساخته کیومرث پوراحمد و دیالوگ معروف محمدرضا فروتن در این اثر از تلویزیون در حال پخش شدن است: «چیه برادر جشن تولده. زن بی حجاب نداریم، زن باحجاب هم نداریم. مرد بی غیرت نداریم؛ مرد باغیرت هم نداریم. نوار مبتذل نداریم، ماهواره نداریم، صور قبیحه نداریم، رقص و آواز بشکن و بالاانداز نداریم، مهمونیه ولی مهمون نداریم» که این دیالوگ، انتقادی به فضای پلیسی دهه 1370 است؛ حال درست در صحنه بازرسی کارگردان چنین صحنه ای را تعبیه کرده است. ضمن اینکه نمیتوان از بازی خوب «سهیل قنادان» در نقش عزیز چشم پوشی کرد؛ کاراکتری که نوار خاطرات مشترک دو خانواده است و درست در نقطه اشتراک این دو خانواده یعنی انباری مشترک زندگی میکند. در دیوانگی او نوعی شوریدگی و حتی صداقت وجود دارد برخلاف سایر کاراکترهای این دوخانواده که در حال پوشاندن مسائل از یکدیگر هستند.

بلحاظ شناختی آنچه در این چهار قسمت مشاهده شد حس گره گشایی در جهت پیش زمینه پایان بندی این سریال بود. دعواهایی که یکی بعد از دیگری در حال بالا آمدن است و گویا کارگردان قصد دارد تا در سه قسمت پایانی تنازعاتی که در حال گره گشایی است را به نقطه پایان برساند. نقش شناختی موسیقی در این چهار قسمت بیشتر در جهت همین گره گشایی بود. موسیقی که با فضاسازی خاص حس گره گشایی را به مخاطب متبادر میکند بطوریکه ببیننده با دیدن قسمت دوازده دچار یک خرسندی پس از حل معادله میشود که اوج آن سکانس مکالمه مانی و بهمن روی پل است. بلحاظ شناختی از مهمترین سکانسهای این مجموعه تقابل آفاق و گیسو بعنوان دو دوست قدیمی سابق و روایت حسادت گیسو به ازدواج آفاق بود. در این سکانس برخلاف رابطه دوستانه ای که در کل این سریال بین این دو نفر وجود داشته است ولی شاهد متبادر شدن حس این دشمنی پنهان هستیم. جایی که حتی آفاق دست دوستی گیسو را پس میزند و به دست داشتن گیسو در مرگ شوهر، نوه و پسرش اشاره دارد و اورا شیطان خطاب میکند.