دیوانهای که در آرزوی تعمیر دنیاست
رسول صدرعاملی پس از هفت سال با “زیبا صدایم کن” به عنوان کارگردان به جشنواره فجر بازگشته است. فیلمی که اقتباسی از رمان فرهاد حسنزاده به همین نام است و قصهی مردی را روایت میکند که سالها در آسایشگاه روانی بستری بوده اما در روز تولد دخترش، تصمیم میگیرد از آنجا فرار کند تا این روز را کنار او بگذراند.
فیلم در ساختار روایی خود، بیش از آنکه درگیر قصهپردازی یا گرهافکنی باشد، صرفاً یک روز از زندگی خسرو و دخترش زیبا را دنبال میکند. این رویکرد در ذات خود میتوانست فضایی احساسی و عاطفی خلق کند، اما در عمل، فیلم درگیر سطحینگری روایی و پرداختی غیرواقعی میشود.
یکی از جنبههای بارز فیلم، ایجاد احساس ترحم نسبت به شخصیت خسرو است. مردی که با وجود تنهایی و طردشدگی، حاضر است خطر فرار از آسایشگاه و تحمل ماهها محرومیت را به جان بخرد، تنها برای اینکه یک روز را با دخترش بگذراند. این احساس ترحم بهویژه در صحنههایی که خسرو با بیتفاوتی و حتی خشم زیبا مواجه میشود، تشدید میگردد. تغییر ناگهانی زیبا از فردی خشمگین و بیتفاوت که حتی حاضر به پذیرش کوچکترین نشانهای از پدرش (مانند یک گلدان) نیست، به شخصیتی رام و پذیرا، باورپذیری رابطهی پدر و دختر را زیر سوال میبرد. این تغییر سریع و غیرواقعی، فرصت ایجاد یک کشمکش عاطفی عمیق و تاثیرگذار را از بین برده است.
یکی از ضعفهای اساسی “زیبا صدایم کن“، روند بیش از حد خوشبینانه و سانتیمانتال فیلم است. داستان بارها موقعیتهایی را ایجاد میکند که در دنیای واقعی میتوانند به بحرانی غیرقابل بازگشت تبدیل شوند، اما در فیلم به سادگی و به طرز عجیبی به نفع شخصیتها حلوفصل میشوند. در این روایت، خسرو که در نگاه جامعه “دیوانه” تلقی میشود، تنها فردی است که برای حل مشکلات اقدام میکند، در حالی که افراد “عادی” یا بیتفاوت هستند یا تصمیمهای اشتباه میگیرند. خسرو، به عنوان شخصیتی آرمانگرا، مدام در تلاش است تا مشکلات اطرافش را حل کند؛ از نجات دختران دستگیرشده توسط گشت ارشاد تا تعمیر پاندول ساعت مدرسه و حتی تامین هزینههای خانهی دخترش. این تلاشها نشاندهندهی تمایل او به “تعمیر دنیا” است، دنیایی که در نگاه او شکسته و نیازمند اصلاح است. اما این آرمانگرایی در تقابل با واقعیتهای جامعه قرار میگیرد و به نظر میرسد فیلمساز قصد دارد این تضاد را به تصویر بکشد. با این حال، پرداخت به برخی از این مفاهیم، مانند حضور گشت ارشاد در فیلم، تحمیلی و نامتناسب با فضای کلی اثر به نظر میرسد. این صحنهها نه تنها به پیشبرد داستان کمک نمیکنند، بلکه به عنوان عنصری نامتجانس، از یکدستی فیلم میکاهند. به نظر میرسد کارگردان قصد داشته با این صحنهها به مسائل اجتماعی روز اشاره کند، اما نتوانسته این موضوع را به شکلی هنرمندانه و هماهنگ با فضای فیلم بیان کند.
در کنار ساختار روایی، فیلم از نظر میزانسن و قاببندی، رویکردی ساده و مینیمال دارد. این سادگی در برخی صحنهها به ایجاد فضایی صمیمی و بیآلایش کمک میکند، اما در مواردی نیز به ضعف اجرایی و عدم عمقبخشی به روایت منجر میشود؛ با توجه به فیلمبرداریهای طولانی خارجی بهتر بود با انتخاب لوکیشنهایی با نمای سادهتر به حفظ فضای صمیمی کمک شود؛ اما گاهی دیدن سکانسهایی به شدت احساسی با پسزمینهای نازیبا، از احساس صحنه میکاهد.
در نهایت در جهانی که دیوانگان عاقل و افراد عادی دیوانهاند، “زیبا صدایم کن” تلاش میکند تا صدای این دیوانگان را به گوش برساند، اما در این مسیر، خود به دام سادگی و سطحینگری افتاده است.