یکی دیگر از فیلماولیهای جشنواره امسال محمدرضا اردلان است که با فیلم فریاد حضور پیدا کرده است. در یادداشتی کوتاه به این اثر پرداختهایم. با فیلمشناخت همراه باشید.
ورود یک غریبه
مثل بسیاری از آثار سینمای ایران و جهان، فیلم مورد بحث این یادداشت، از الگوی آشنای ورود غریبه استفاده میکند. یک پسر تنها برای نگهبانی وارد یک مرغداری عجیب و غریب میشود. ما مثل این غریبه به تدریج با این محیط و آدمهای آن آشنا میشویم و از زندگی و انگیزههایشان مطلع میشویم. همین آشنایی و نزدیک شدن، ما را به سمت نقطه عطف اول فیلم هدایت میکند.
ریتم کند
حین تماشای “فریاد” آزاردهندهترین موضوع ریتم بسیار کند و کم اتفاق آن است که گاهی بیش از آزارنده بودن کلافه کننده است. وقتی نویسنده قصهای که مناسب یک فیلم کوتاه است را تبدیل به فیلمنامهای بلند میکند، این کندی ریتم و البته عدم انسجام و نداشتن منطق روایی اجتناب ناپذیر است. وقتی به راحتی میتوان بخش مهمی از اتفاقات قصه و ویژگی کاراکترها را حذف کرد و هیچ تغییری در روند داستان ایجاد نشود، واضح است که این داستانکها صرفا برای افزایش زمان فیلم به خط داستانی اصلی اضافه شده اند. به عنوان مثال، عراقی بودن و یا نبودن کاراکتر “هاوار” چه تاثیری در روند قصه دارد؟ یا اگر خط داستانی بچه ارباب را حذف کنیم، هیچ خللی به قصه اصلی وارد نمیشود. توالی اتفاقات و نسبتهای علت و معلولی آنها باعث همراهی مخاطب با قصه میشود که نویسنده فیلم فریاد در این مورد موفق عمل نکرده است.
اطلاعات قصه
برای دادن اطلاعات قصه به مخاطب روشهای گوناگونی وجود دارد. این کار، گاهی به صورت نریشن، گاهی به صورت تصویری و البته بیشتر حین گفتگوی کاراکترها صورت میگیرد. اما نباید به گونهای باشد که صرفا جهت آگاهی مخاطب از ماجرا باشد و ارزش دراماتیک نداشته باشد. ما گفتگویی بین کاراکتر هرداد ضیایی و علیرضا مهران میبینیم که اطلاعات بسیار مهمی را به ما منتقل میکند، اما هرگز مشخص نمیشود که این گفتگو چرا بین این دو نفر انجام شده است و اگر صورت نمیگرفت چه اتفاقی رخ میداد. متاسفانه به دلیل نداشتن ایده برای پیشبرد قصه و مطلع کردن تدریجی مخاطب، نویسنده مجبور میشود یکی از رازهای مهم فیلمنامه را حین یک گفتگوی بی مورد به مخاطب منتقل کند. در حالی که میشد طی یک رویداد دراماتیک، مخاطب خودش به این راز هولناک ببرد. در ادامه در یک سکانس دیگر، دو کاراکترِ ظاهرا زرنگ، بسیار ساده و بدون توجه به اطراف اسرارشان را مطرح میکنند تا یک کودک متوجه اعمال آنها شود. این ساده انگاری در پیشبرد قصه، جذاب و دراماتیک نیست.
بازیها
با وجود ضعفهای بسیار زیاد فیلمنامه و پرداخت نامناسب کاراکترها، فریاد در بخش بازیگری موفق است. گروه بازیگران فیلم اجراهای به اندازه و درخور اتمسفر فیلم ارائه دادهاند. خصوصا بازیگر نوجوان فیلم یاسین طلوعی که مکثها، ترسها و بازی در سکوتهای کاراکتر هاوار را به زیبایی اجرا کرده است. در بیان بهتر باید گفت که بازی بازیگران به نوعی در فیلمنامهای ضعیف تلف شده است.
محیط
فیلم فریاد به محیط وابسته است. به آن مرغداری و موجودات درون و بیرون آن. از مرغهای بختبرگشته تا سگها و شغالها و آن جغدِ مزاحم و حتی پسر ارباب. این اشاره به محیط و تولید یک مکان در ذهن مخاطب جذاب از کار در آمده است. مخاطب در طول فیلم با این مکان آشنا شده و حین اتفاقات فیلم به محیط مرغداری و فضای رعبانگیز آن نزدیک میشود. این نزدیکی صرفا قرار نیست موجب خوشآمد بیننده شود. بلکه همین خوفانگیز بودن به دلیل طراحی مناسب کارگردان و طراح صحنه است.
دوری از قهرمان
در آثار نمایشی سمپاتی نقش بسیار مهمی در نزدیک شدن بیننده با کاراکترها دارد. یک کاراکتر سمپاتیک نظر مخاطب را به سمت خود متمایل میکند تا در مسیر قصه و رسیدن به اهدافش قهرمان را همراهی کند. اما در «فریاد» ما اصلا نمیتوانیم به کاراکتر نزدیک شویم، چون این موقعیت برای ما فراهم نمیشود. صرفا یک سری اطلاعات در مورد کاراکتر هاوار به مخاطب داده میشود که صرفا حالت اخباری دارد و دراماتیزه نشده است.
در پایان
فیلم فریاد به عنوان اولین فیلم یک فیلمساز، از نظر کارگردانی اثر قابل قبولی است. اما در بخش فیلمنامه مشکلات عدیده ای دارد. فیلمنامه پتانسیل تبدیل شدن به یک فیلم بلند را نداشته و بعضاً کشدار شده است. امیدواریم محمدرضا اردلان که استعداد خود را در کارگردانی نشان داده است، در آثار بعدشاش فیلمنامه منسجمتری را انتخاب کند.