فیلم چشم بادومی اولین ساخته سینمایی ابراهیم امینی محصول سال 1403 وتهیه شده در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است. در این اثر ساره بیات، مهدی هاشمی، علی باقری و ستایش دهقان حضور دارند.
مائده دختری است که شیفته ی خواننده ای کره ای است و رویای رفتن به سئول را دارد. او نماینده ی نوجوانان دهه هشتادی است که به سمت کی_پاپ رفته اند.
مائده دختری از نسل زد(نسل نت) است. نسلی که از همان ابتدای ورودش به دنیا با اینترنت مواجه شده است. و همین مسئله شکاف عمیقی میان آن ها با نسل های قبل از خود ایجاد کرده و باعث عدم برقراری ارتباط میانشان شده است.
عدم وجود این درک که از پس آن تقابل میان دو نسل شکل می گیرد، شاکله ی اصلی قصه را می سازد.
آیا این اثر در به تصویر کشیدن شخصیت یک نوجوان نسل زد موفق عمل کرده است؟
فیلم لحظات خیال یک نوجوان را به درستی به تصویر می کشد. شاید بتوان گفت یکی از اولین پله هایی که باعث ایجاد برقراری ارتباط میان مخاطب با اثر می شود همین است. وقتی راجع به رها شدن از اجبارات خانواده صحبت می کند، خیلی سریع صحنه ای در ذهن او را می بینیم که درحال فرار است. وقتی درباره ی آرزوی رفتن به کره صحبت می کند، فریم هایی سریع و برش خورده از تصاویر ذهنی او را می بینیم، دقیقا به همان شکلی که در ذهن یک نوجوان شکل می گیرند.
از نکات مهم دیگر در شخصیت پردازی، دیالوگ نویسی سرشار از اصطلاحات نسل زد است که مخاطبان در این رنج سنی و مخاطبان در تعامل با این سنین را با خود همراه می کند. فیلمساز به جای دست گذاشتن روی یک سری لغات تیپ ساز کلیشه ای، کلکسیونی کامل از واژه نامه ی یک نوجوان امروزی را ارائه می دهد.
عصر مدرن و بحران هویت
در دنیای امروز و با پیشرفت تکنولوژی و مواجهه ی انسان با سیل اطلاعات، در خلوت خود با این سوال مواجه می شویم: ما واقعا که هستیم؟
در یک نما، تصویر دوتایی شده ی شخصیت در شیشه ی مترو را می بینیم. درواقع فیلمساز با تکیه بر این قاب ایجاد این سوال در ذهن شخصیت را به ما نشان می دهد.
وقتی فیلمساز مسئله ی بحران هویت و چالش هویت یابی را مطرح می کند، ما را با یک سوال تنها نمی گذارد و به سراغ چاره اندیشی می رود. وقتی هویت خویش را یافتیم نوبت می رسد به پذیرش این هویت گمشده در ازدحام هویت های تحمیلی در عصر امروز.
استانداردها و الگوهای تحمیلی بر ذهن بشر که درحال تغییر مدام است، به ما می گویند که باید چگونه باشیم و چطور فکر کنیم. این شابلون های یکسان ساز ما را به سمتی می برد که خود را شبیه کنیم به آنچه که به عنوان نمونه برایمان ساخته اند.
مائده در دیالوگی می گوید: وقتی عاشق کسی باشی دست خودت نیست، شبیهش می شی!
این را در سکانس گفت و گوی شخصیت با گاو و ارجاعی که به شاهکار مهرجویی(گاو) می دهد نیز با زبان تصویر به ما نشان می دهد.
در دیالوگ دیگری نیز درباره ی پذیرش خود، پدربزرگ به مائده می گوید: این دنیا به حسن و مائده نیاز داره…
شخصیت داستان در محیطی که کسی او را درک نمی کند دچار حفره های کمبودی شده است که مشکلات و گره هایی را ایجاد کرده که دانه دانه و زنجیروار بروز پیدا می کنند و در این میان همه را تحت تاثیر قرار می دهند.
سوال این اثر مطرح می شود، در مشکلاتی که برای ما به وجود می آید، سهم تقصیر ما و نسبت آن به تربیت کنندگان ما چگونه محاسبه می شود؟
در فیلم امینی می بینیم که والدین، نقش و مسئولیت خود را تا حدودی رها کرده اند و حالا ترکش های این رفتار تمام اعضای خانواده را درگیر کرده است. فیلمساز به تمام شخصیت ها تقریبا به اندازه ی کافی پرداخته است.
شخصیت پدر در سیر اتفاقات متحول می شود و از حالت منفعلی که تا کنون داشته به نسخه ی فعال و تاثیرگذاری تبدیل می شود. مادر تا حدودی تلاش می کند تا دخترش را درک کند، هرچند مادرانگی اش غالب است و بیشتر به فکر این است که راهی پیدا کند تا او را برگرداند. و اما پدربزرگ که به دلیل رابطه ای که قرار است میان او و نوه اش ایجاد شود، از مهم ترین شخصیت ها به شمار می رود. او باید شخصیتی دوست داشتنی باشد که فیلمساز با انتخاب مهدی هاشمی برای این نقش، در خلق این شخصیت کلیدی موفق عمل کرده است.
از نقاط ضعف فیلم می توان به منفعل بودن شخصیت اصلی در دو مورد اشاره کرد.
در اواسط فیلم، نقش مادر به قدری پررنگ می شود که تا دقایقی مائده را نمی بینیم و به حاشیه می رود.
در پایان بندی نیز شخصیت پدربزرگ نجات دهنده است و نقش بزرگی در تحول شخصیت اصلی دارد.
به طور کلی میتوان گفت ابراهیم امینی در اولین اثر خود در ابعاد زیادی موفق عملکرده است و از همه مهم تر این که در گرداب کله های سخنگو گرفتار نشده است و وقتی حرفی برای گفتن دارد ابتدا با بیان بصری آن را مطرح می کند و بعد خیلی موجز در دیالوگ ها به جمع بندی می رسد.