برف آخر اثری فاخر در سینمای ایران
فیلم «برف آخر» ساخته امیرحسین عسگری از جمله آثار شاعرانه و تجربی سینمای ایران است که با استفاده از زبان بصری قوی و قصهای مینیمال، سعی در ارائه تصویری عمیق و تاثیرگذار از روابط انسانی، تنهایی و مواجهه انسان با طبیعت دارد.
سکانس افتتاحیه
در سکانس افتتاحیه در نمای لانگ شات، تصویر مردی میانسال با ظاهری خسته و تکیده (امین حیایی) را در دل طبیعت برفی و سرد و خالی از حضور انسان مشاهده میکنیم. این نما بر کوچکی او در برابر عظمت و خشونت طبیعت تأکید میکند. این قاببندی، انزوای فیزیکی و روانی او را بهخوبی به تصویر میکشد. سپس در نمای نقطه نظر گرگی را نشانه گرفته و شلیک میکند، در این سکانس، به صورت مستقیم سرنوشت گرگ نشان داده نمیشود. تنها رد خون در دل سفیدی برف در ذوق میزند. بااینحال، در ادامه داستان، مشخص میشود که گرگ از شلیک جان سالم به در برده و زخمی شده است. این گرگ، که نمادی از زخمهای روانی و اخلاقی یوسف است، بهنوعی در طول داستان باقی میماند و به یک عامل موتیف و محرک برای پیشبرد روایت تبدیل میشود.
برف آخر با روایتی آرام، بیشتر بر فضاسازی و روابط میان شخصیتها تکیه دارد تا بر حادثهپردازی. فیلمنامهنویس از الگوی کلاسیک فاصله گرفته و بجای تمرکز بر گرههای داستانی متداول، شخصیتمحوری و موقعیتسازی را در اولویت قرار داده است. داستان در مورد یک دامپزشک تنهاست که در یک محیط کوهستانی سرد زندگی میکند و میبایست با مسائل شغلی و شخصی خود دستوپنجه نرم کند.
ازنقاط عطف فیلمنامه، عدم بکارگیری ازدیالوگهای اضافی
استفادهازسکوت،مضامینیبارگههایفلسفیوروانشناختی،بافتغیرشهریوصدایطبیعیمحیطبرایانتقالاحساساتاست. این سکوتها به عمق شخصیتها و دنیای سرد و برفی فیلم افزوده است
با این حال، سکون و کندی روایت ممکن است برای مخاطبان عام خستهکننده باشد. از این رو این اثر از المان های سینمای اروپای شرقی، علی الخصوص آثار تارکوفسکی، آندری زویاگینتسوف و نوری بیلگه جیلان وام میگیرد.
فیلم چندین مضمون کلیدی را دربرمیگیرد که به شکلی عمیق و در عین حال شاعرانه به تصویر کشیده شدهاند:
تنهایی و انزوا
شخصیت اصلی، که یک دامپزشک است با بازی تحسین برانگیز «امین حیایی» ، نمادی از انسانی ست که به دلیل موقعیت شغلی خود از دل جامعه جدا شده است و شب ها به شکار گرگ میرود. این انزوا، روزمرگی و همچنین بحران میانسالی، به مرور او را به بازنگری در ارزشهای زندگی وا میدارد.
طبیعت به عنوان کاراکتر
طبیعت دراین فیلم نه فقط یک
لوکیشن و پسزمینه، بلکه یک شخصیت زنده است که بر همه چیز سایه افکنده. برف، باد و کوهستان در طول فیلم نقشی محوری دارند و گاه بهعنوان نمادی از موانع زندگی انسان، به تصویر کشیده میشوند
بر اساس نظریات آندری تارکوفسکی در کتاب «تأملات شاعرانه در سینما» استفاده از طبیعت بهعنوان یک عنصر زنده میتواند بازتابی از وضعیت درونی شخصیت باشد، و در «برف آخر» برف و طبیعت کوهستان چنین رسالتی دارند.
گرگ زخمی
یوسف و زن صاحب گرگ زخمی «لادن مستوفی»، هر دو شخصیتهایی هستند که زخمهای عمیقی از گذشته دارند. زن، گرگ زخمی را نزد یوسف میآورد، که میتواند نمادی از زخمی باشد که خود او نیز با آن درگیر است. رابطه میان این دو شخصیت به جای آنکه مسیری برای وصل عاشقانه باشد، بیشتر فضایی برای بازتاب تنهایی و آسیبهای درونی آنهاست.
در فیلم برف آخر، گرگ زخمی بهعنوان یکی از عناصر کلیدی روایت، بستری فراهم میکند تا شخصیت یوسف (دامپزشک) در تقابل با مسائل وجودی و اخلاقی عمیق قرار گیرد. تلاش یوسف برای درمان یا نجات گرگ، در سطح آشکار بهعنوان کنشی حرفهای معرفی میشود، اما در لایههای زیرین، این تعامل به یک کاوش روانشناختی و فلسفی تبدیل میشود.
مواجهه با دوگانگی اخلاقی
در طول فیلم، یوسف درگیر این سؤال میشود که آیا درمان یا حتی ادامه زندگی گرگ زخمی بهنفع حیوان و طبیعت است یا خیر. گرگ، نماد طبیعت وحشی و بیرحم است، اما زخمی شدنش این معادله را تغییر میدهد. یوسف با این چالش روبهرو میشود که آیا باید حیوانی که ذاتاً وحشی است را نجات داد یا اینکه بهتر است آن را به حال خود رها کرد تا به چرخه طبیعت بازگردد.
یوسف در ابتدا تلاش میکند تا گرگ زخمی را از شرایط بحرانی نجات دهد. این موضوع میتواند نشانهای از تعهد او به حرفهاش بهعنوان دامپزشک باشد، اما در ادامه متوجه میشویم که انگیزههای او بسیار عمیقتر است. درمان گرگ زخمی، برای یوسف به نوعی نماد نجات خویشتن است. او در شرایطی از زندگیاش قرار دارد که گویی خودش نیز زخمی است؛ زخمی که ریشه در تنهایی، احساس گناه، یا سرخوردگیهای گذشته دارد.
گرگ بهعنوان استعارهای از وضعیت درونی یوسف
در روایتهای سمبلیک، حیوانات زخمی غالباً بازتابی از وضعیت درونی شخصیتهای انسانی هستند. گرگ زخمی میتواند استعارهای از وضعیت روحی یوسف باشد. او بعنوان مردی زخم خورده، در این حیوان تصویری از خویشتن را میبیند. یوسف نیز مانند گرگ، در محیطی سرد و خشن به سر میبرد، جایی که تعارضات درونی و بیرونی او را در حالتی از انفعال قرار داده است. در روانشناسی اگزیستانسیال، این مواجهه را میتوان تلاش برای “پروژه بازسازی خود” تلقی کرد، جایی که یوسف از طریق مراقبت از دیگری (گرگ) سعی میکند به ترمیم زخمهای روحی خود بپردازد.
عدم قطعیت درباره زنده ماندن یا مرگ او، به پیام کلی فیلم درباره ناتوانی انسان در کنترل کامل طبیعت و سرنوشت اشاره دارد از طرفی دیگر، اگر گرگ را استعارهای از وضعیت روانی و وجودی یوسف در نظر بگیریم، زنده ماندن یا مرگ گرگ ممکن است بازتابی از تغییر یا ثبات وضعیت درونی یوسف باشد. پایان باز فیلم به مخاطب اجازه میدهد تا خودش تصمیم بگیرد که آیا یوسف توانسته با زخمهای درونی خود کنار بیاید و به نوعی “رهایی” دست یابد یا خیر.
کارگردانی و بازی ها
امیرحسین عسگری، با تجربهی موفق در فیلم قبلیاش «بدون مرز» در «برف آخر» نیز توانایی خود را در کارگردانی سینمای مینیمال و شاعرانه به رخ میکشد. او به درستی از ستینگ مکانی بهره میبرد. محیط برفی و سرد کوهستان بهخوبی حس انزوا و دشواری زندگی را به مخاطب منتقل میکند. عسگری بهطور ماهرانهای از مناظر طبیعی برای ایجاد حس اضطراب و تنهایی بهره برده است.
ریتم آرام فیلم با مضمون آن کاملاً همخوانی دارد، اما شاید برای برخی مخاطبان صبر و حوصله بیشتری طلب کند.
عسگری با هدایت درست هنرپیشگان و بازی گیری ماهرانه، بهترینِ امین حیایی را به مخاطب عرضه میکند. امین حیایی در برف آخر عملکردی برجسته، عمیق و تاثیرگذار دارد و پس از سالها بازی در ژانر کمدی، اینبار در برف آخر عملکردی در کلاس جهانی از خود به نمایش میگذارد و پتانسیل خود به عنوان هنرپیشه ای در نقش جدی و پیچیده را به بهترین شکل به رخ میکشد. امین حیایی در نقش دامپزشکی درونگرا و منزوی که از همسر خود جدا شده است و در عین حال در حرفه خود مسئولیت پذیر و حاذق است، توانسته است تنهایی، اضطراب، استیصال و حتی امید به آغاز عشقی دوباره را با استفاده از زبان بدن و نگاههای معنادار منتقل کند.
بازیگران مکمل همچون مجید صالحی و لادن مستوفی نیز حضوری تاثیرگذار دارند و فضایی ملموس ایجاد کردهاند. کارگردان با کنترل دقیق بازیها، از اغراق جلوگیری کرده و حس واقعیتری به شخصیتها بخشیده است.
موسیقی
موسیقی مسعود سخاوت دوست با تمهای مینیمال و ملایم، هماهنگی کاملی با فضای سرد و درونگرای فیلم دارد و به عنوان یکی از عناصر اصلی، فضاسازی احساسی و شاعرانه فیلم را به خوبی تقویت کرده است. استفاده از سازهایی مانند پیانو و سازهای زهی، احساس تنهایی و سکوت و کشمکش های درونی شخصیت را به خوبی منتقل میکند.
صدابرداری
صدابرداری دقیق و طراحی و استفاده از صدای طبیعی مانند صدای باد، برف و سکوت طبیعت، خش خش برگ زیر پاها، فضای واقعی و ملموسی خلق کرده است و مخاطب را به فضای سرد و برفی نزدیک میکند. این جزئیات، درگیریهای درونی شخصیتها را برجسته میکند. در لحظات خلوت و درگیریهای درونی شخصیت اصلی، صدای طبیعت جای دیالوگها را میگیرد و به عنصری برای روایت احساسات تبدیل میشود. این جزئیات صوتی کمک میکنند تا تماشاگر نه تنها ببیند، بلکه سرمای محیط و انزوای شخصیتها را احساس کند.
تدوین
تدوین اسماعیل علیزاده با ریتمی آرام و حسابشده، همگام با روایت و فضای بصری اثر است. استفاده از نماهای بلند و کاتهای نرم بر انزوا و سکون حاکم بر داستان تأکید میکند. این نوع تدوین ممکن است برای برخی مخاطبان که به ریتمهای سریعتر عادت دارند، خستهکننده به نظر برسد
اما این انتخاب آگاهانه در تدوین، با هدف تأکید بر سکون، انزوا و کشمکشهای درونی شخصیتها انجام شده و به فضاسازی کلی فیلم کمک میکند. در واقع، ریتم کند تدوین، بخشی از هویت بصری و روایی برف آخر است و باعث میشود مخاطب با تأمل بیشتری در داستان غرق شود.
فیلمبرداری و جلوههای بصری
فیلمبرداری آرمان فیاض از نقاط عطف برف آخر است. فیاض با استفاده از قاببندیهای دقیق و نورپردازی طبیعی، محیط برفی و یخزده را بهگونهای به تصویر کشیده که مخاطب عملاً سرما و بیپناهی شخصیتها را حس میکند.
فیلم از قابهای ساکن و اغلب متقارن استفاده میکند که احساس رکود و سنگینی فضا را به مخاطب القا میکند. مناظر برفی، با خطوط افقی گسترده و لانگ شات های بسیار، نمادی از بیانتهایی و یکنواختی هستند. این قابها به تقویت تنهایی و انزوای شخصیت اصلی کمک میکنند.
سکانس پایانی
در سکانس پایانی فیلم برف آخر، یوسف پس از مواجهه با چالشهای عاطفی و اخلاقی خود تصمیم میگیرد به دنبال زن صاحب گرگ «عشق» برود. این حرکت او از نظر روایی و نمادین اهمیت بسیاری دارد و بخشی از تحول شخصیت یوسف را نشان میدهد.
این حرکت میتواند نشانهای از تلاش او برای مواجهه با زندگی و ایجاد ارتباط دوباره با دیگران باشد. برخلاف ابتدای فیلم که یوسف در حصار تنهایی خود فرو رفته بود، در پایان، او به نوعی به پذیرش مسئولیت عاطفی و انسانی نزدیک میشود و در این مسیر جدید عشق در سر راه او قرار میگیرد و او به دنبال عشق میرود.
ابعاد فلسفی و سمبلیک
رفتن یوسف به دنبال زن را میتوان بهعنوان استعارهای از جستجوی معنا، امید، یا حتی رهایی تعبیر کرد. این زن، که در داستان با گرگ زخمی پیوند خورده، نمادی از بخشی از زندگی است که یوسف مدتها از آن فاصله گرفته است. تصمیم او برای حرکت به سمت زن، میتواند نشانهای از پذیرش زخمها و بازگشت به چرخه عاطفی زندگی باشد.
کارگردان به پایان باز وفادار میماند تا مخاطب را به فکر وا دارد. بااینوجودنوریکهازدوردستدرمسیرسفریوسف،کهنوعیسفردرونیستبازتابمیشودبیانگرامیدوآیندهایروشناست
کلام آخر
برف آخر، اثری تامل برانگیز است و در ژانر خود، یک شاهکار بحساب می آید که با روایت شاعرانه و مینیمالیستی خود، پیوند عمیق انسان با طبیعت و تضادهای درونی شخصیتها را به تصویر میکشد. فیلمبرداری هنرمندانه و استفاده از لوکیشنهای برفی، فضایی سرد اما عاطفی خلق میکند که حس انزوای شخصیتها را تقویت میکند. بازی درخشان امین حیایی در نقش اصلی، با نمایش طیف وسیعی از احساسات، تماشاگر را درگیر میکند. همچنین داستانپردازی نمادین آن، مخاطب را به تأمل درباره مفاهیم عشق، گناه و رستگاری دعوت میکند.
.
.
مینا کبیری
آذر ۱۴۰۳