به بهانه پخش سریال جان سخت از پلتفرم فیلمنت، نگاهی تحلیلی به این سریال داریم. سریال جان سخت داستان گروهی از افراد را روایت میکند که یک بَندِ موسیقی خیابانی هستند و ارتباط نزدیک و صمیمیت میان آنان حاکم است.
در همین ابتدای کار باید گفت انتخاب این طبقه اجتماعی از افراد دقیق رخ نداده و این مسئله باعث میشود تا پایان سریال اتفاق و رخدادها بدون منطق داستانی و صرفاً با الصاقیات کارگردان روایت شود.
شروع سکانس ابتدایی در صحرا در استفاده از یک مار تزیینی به عنوان مار صحرایی و حرکت دوربین از آن به سمت اتوبوسی که سالیان سال است که در جادهها نمیبینیمش موید این گزاره است و نشان از آمدن یک طبقه اجتماعیِ تقریبا متوسط دارد که معلوم نیست چرا تفریحِ خاصِ صحرا گردی را انتخاب کردند.
عدم انطباق جامعهی افراد و نسبتها و کنشهایی که مابینشان وجود دارد، باعث شده تا ما دلیل بسیاری از معرفی کاراکترها را متوجه نشویم. به طور مثال متوجه نشویم دلیل ارتباط کاراکتری که الناز حبیبی بازی میکند با شخصیت وحید گودرزی در فیلم چیست؟ که پس از آن نیز با او بهم زده و با فرزاد ارتباط دارد. چه نسبتی بین فرزاد و وحید وجود دارد؟ زیرا که این دو شخصیت از لحاظ ظاهری و رفتاری از دو دنیای متفاوت هستند و مشخص نمی گردد دلیل این مقایسه میانشان چیست که باعث ایجاد گره اصلی داستان می شود؟
دیالوگ مابین افراد حاکی از سکونت آنان در محلههای پایین شهر است. سوال اینجاست که صحراگردی چه سنخیتی با جغرافیای فرهنگی پایین شهر دارد که آنان را با هم آنجا جمع کرده است؟
از همه فانتزیتر و غیر واقعیتر داشتن گروه موسیقی به خوانندگی یکی از کاراکترهای دختر میباشد که اصلاً قد و قواره این افراد، آن هم با این وضعیت زندگی و شرایطی که برای ما ترسیم شده نیست و مشخص است با یک سفارش دراماتیزه نشده مواجهیم.
از این موارد که بگذریم، متوجه میشویم که سازنده میخواهد شرایط را برای فهم درگیری که منجر به قتل وحید میشود، آماده کند. متاسفانه باید گفت که کارگردان و فیلمنامه نویس در این مهم موفق نیستند؛ دلیل آن نیز این است که ترسیم شخصیت قاتل بایستی دارای کاشتهایی باشد تا ما را به این باور برساند که شخصیت فرزاد میتواند در این موقعیت مرتکب قتل گردد، ولو ناخواسته. به جای آن اما سازنده یک شخصیت آرام منفعل و به شدت محتاط را از فرزاد برای ما ترسیم میکند که در دوران نوجوانی با هوش و تراز اول بوده که به ناگهان مرتکب قتل میشود.
کاراکتر وحید نیز برای مخاطب مجهول است. دلیل علاقه او به دختری که امروز در کنار فرزاد است و میزان علاقه آن اصلاً مشخص نیست. اتفاقی که میتوانست در دیالوگ مابین آنان در کنار سرویس بهداشتی به راحتی رقم بخورد؛ اما سازنده ترجیح داد تا تقابل امروز آنان را به تصویر بکشد، نه کاشتهای دراماتیک گذشته را که ایجاد موقعیت باورپذیر کند.
ایده کارگردان دربه تصویر کشیدن فرار فرزاد در ابتدای قسمت اول، این گمانه را ایجاد میکرد که قرار است در هر قسمت گریزی از روایت داستان را در ابتدای قسمتها داشته باشیم؛ اما دیدیم که صرفاً برای قسمت اول این اتفاق رقم خورد و این یعنی خریدن تعلیق و دوپینگِ خارج از سریال، آن هم برای جذابیت سازی و نه جذابیت پردازی درون فیلمنامه.
در ادامه سریال نیز دریافتیم که این عدم شخصیت پردازی به فرعیهای اثر نیز سرایت کرده است. یکی از اولینهایی که در این سریال میتوان از آن نام برد کاراکتری که علی اوسیوند به بازی در آن مشغول است؛ او که پدر یکی از اعضای گروه است، خیلی دمخور این گروه دوستی است اما در طول این چهار قسمت وبا وجود فهمیدن مشکل آنان، غیر از معرفی کردن یک وکیل حتی پایش را برای کمک به جوانان، از خانه به بیرون نگذاشته است!
تعلیق اساسی سریال اما دستخوش همین رابطه بین حامد و وحید قرار گرفته که متاسفانه با عدم باورپذیری مخاطب نسبت به عشق و علاقه سرباز به برادر مقتولش همراه است.
سازنده اثر به جای دراماتیزاسیون بین حامد و وحید، نقطه مقابل آن، یعنی علاقه حامد به نامزدش را دراماتیزه کرده است. الهامی که دست بر قضا خواهر فرزادِ قاتل نیز هست.
چه زمان این پیچیدگی برای ما باورپذیر میشود؟ هنگامی که هم علاقه حامد به برادرش را ببینیم و هم عشق حامد به الهام را؛ که ما صرفاً یک تلفن زدن بین حامد و الهام را در اثر دیدیم. پس از این نیز اثر، درگیر خشونت اطرافیان مقتول شد که خیلی زود نشان دادند، صحراگردی و تفریحات این چنینی اصلاً به گروه خونیشان نمیخورد و اینها صرفا تصویرگری بود برای نمایش ابتدایی سریال و کشش مخاطب!
از اینجا به بعد خانوادههای قاتل و مقتول سریال نمود بیشتری میکنند. خانواده قاتل یک پدر کاملا فعال و درست و درمان دارد که بازیگرش به خوبی از عهده برآمده و مادری به شدت کمرنگ و منفعل و بی احساس دارد که نمیتواند مادر یک جوان مرتکب قتل و منتظر حکم را نمایندگی کنند.
آن سو نیز پدر خانواده توانسته بازی خوبی را از خود به نمایش بگذارد، در کنار مادری که ساکت و غمگسار است و انگار درونش چیزی دارد که هنوز سرباز نکرده است؛ ولی کماکان منفعل است و برادر مقتولی که نمیدانیم چرا به این هیولا تبدیل شده است و علاوه بر تمام کردن رابطه به ظاهر عاشقانه خود با خواهر قاتل، به شدت به دنبال گرفتن حکم قصاص و حتی کشتن قاتل است.
تا به اینجای کار که چهار قسمت از سریال گذشته است، دور باطل خشونت گرایی و تعلیق حول آن را شاهدیم که سازنده بدون شناخت طبقه اجتماعی کاراکترهای حاضر، در حال ترسیم کشکولی حوادث و ماجراها میباشد. باید دید در ادامه سریال کدام مسیر را در پیش میگیرد.