نقد سریال؛ بازنده/۲
سرزمین رباتهای انساننما
سریال بازنده محصول جدید فیلیمو به قسمت ششم رسید. سریالی که به گواه بسیاری بهترین اثرِ در حال پخش از پلتفرمهاست. با بخش دوم نقد این سریال همراه باشید. برای بررسی این مجموعه نمایش خانگی، به چند مورد از نکات مثبت و منفی آن نگاهی انداختهایم.
کارگردانی و تدوین
در سریال “بازنده”، کارگردانی جوان و نوآور، حسینپور، با طراحی دقیق سکانسها و پلانها، اثری تأثیرگذار خلق کرده است. یکی از این سکانسهای ماندگار، گفتگوی رو در روی ارغوان و کاوه در قسمت چهارم است. این صحنه که به سه بخش تقسیم میشود، با ظرافت تمام، تحولات درونی شخصیتها را به تصویر میکشد. در ابتدای صحنه، فاصلهی فیزیکی و روانی دو شخصیت بر سردی روابط آنها تأکید میکند. به تدریج با نزدیک شدن ارغوان به کاوه، گفتگو دوستانهتر میشود. آینهای که تصویر روح رنجکشیده ارغوان را منعکس میکند، بر عمق احساسات و آسیب روحی او صحه میگذارد. در نهایت، اعتراف به عشق، نقطه عطفی در این رابطه است. هماهنگی کامل میزانسن، دیالوگها و طراحی شخصیتها، این صحنه را به یکی از نقاط مثبت سریال تبدیل کرده است.
نکته مثبت دیگر استفاده از تدوین موازی است. سکانس رفتن کاوه برای تحویل پول، در موازات با سکانس پیدا کردن ون و دستگیری بهروز صابری قرار گرفته، که هم هیجان کار را بالا میبرد و هم به ریتم سریال کمک میکند. هر چند قصه بسیار کم جان است و مخاطب نه میتواند صدای بچه را باور کند و نه باور کند که بهروز صابری به این شکل دم دستی به ماجرا مرتبط باشد، اما کارگردانی تدوین این قسمت جالب از کار درآمده است.
اصل عدم غافلگیری
یکی از جذابیتهای سریالهای جنایی این است که بیننده همراه با کارآگاه قصه، نشانهها و سرنخها را کنار هم قرار دهد تا به حقیقت جنایت برسد. در این مسیر، تردید و شک بیننده نسبت به شخصیتها عاملی کلیدی برای حفظ هیجان داستان است. اما بازنده در این زمینه ناکام میماند. به عنوان مثال، صحنههایی که قرار است مخاطب را به شک بیندازد، بیش از آنکه حس تعلیق را تقویت کنند، بیمنطق و ساختگی به نظر میرسند؛ مثل صحنه جابجایی گربه توسط بهروز صابری که تلاشی ضعیف برای فریب بیننده است. از سوی دیگر، صحنههایی نظیر نمایش کاوه در سردخانه و یا صدای بچه در خرابه، بهجای آنکه مخاطب را در رازآلودگی غرق کند، بیشتر باعث اتلاف وقت و ناامیدی او میشود. چون مخاطب میداند که قرار نیست بچهای آنجا باشد.
تکرار این تمهیدات ناپخته در نهایت منجر به آشکار شدن ترفندهای داستانی برای مخاطب میشود؛ بهطوریکه دیگر قادر به لذت بردن از مسیر حل معما نیست و تنها منتظر میماند تا داستان به پایان برسد. در نهایت، بازنده فرصتهای بالقوهای برای تعلیق و هیجان را از دست میدهد و به جای آن، روندی پیشبینیپذیر و کسلکننده ایجاد میکند.
هوش مصنوعی
یکی از نقاط قوت سریالهای جنایی، وجود کارآگاهی هوشمند و ماهر است که مخاطب به ذکاوت و تحلیلهای او اعتماد کرده و از پیگیری مسیر حل معماهای پیچیده توسط او لذت میبرد. اما در سریال بازنده، چنین حس اعتمادی به حامد کیانی، کارآگاه داستان، ایجاد نمیشود. انتظار میرود کیانی یک نابغه پلیسی باشد، اما این نبوغ را بهطور سطحی و ساختگی به نمایش میگذارد.
کیانی هیچ معمای پیچیدهای را حل نمیکند و گویا به همین دلیل، سازنده از شخصیتها خواسته که در ابتدای هر قسمت خود به کرده و ناکرده اعتراف کنند تا مسئولیت از دوش کارآگاه برداشته شود. بهعنوان مثال، در سکانسی از قسمت چهارم، کارآگاه وارد خانهی پرستار میشود و با دیدن سیگاری نیمهسوخته در زیرسیگاری متوجه میشود که پرستار هنوز در خانه حضور دارد. این لحظه برای نشان دادن هوشمندی او طراحی شده است، اما ساختگی بودن آن آشکار است؛ زیرا هرکس که وارد این فضا شود باید بلافاصله بوی سیگار را حس کند، نه اینکه بعد از بررسی زیرسیگاری متوجه حضور کسی شود.
نمونهای دیگر از ناکارآمدی کیانی در بازجویی از پرستار کودک است. او که میتوانست با چند پرسش دقیق، اطلاعات مهمی از این شخصیت مشکوک بهدست آورد، تنها با چند سوال سطحی او را آزاد میکند. این تصمیم نویسنده برای تأخیر در حل ماجرا و کشاندن داستان به قسمتهای بعدی، علاوه بر اینکه باعث افت ریتم روایت شده، هوشمندی کارآگاه را زیر سوال میبرد و تصویری غیرقابل اعتماد از او در ذهن مخاطب بر جای میگذارد.
رباتها در کمیناند
در سریال بازنده، گویی به جای شخصیتهایی با احساسات انسانی، با مجموعهای از رباتها روبرو هستیم که در حال اجرای نقشهای انسانی هستند. این فقدان احساسات در شخصیتها، اثری سرد و بیروح پدید آورده که مخاطب نمیتواند به آنها نزدیک شود یا با آنها همذاتپنداری کند. این حد از سردی در رفتار کاراکترها تا جایی پیش میرود که مخاطب به تعجب میافتد که آیا این شخصیتها اصلاً از موقعیتهای دردناک و تراژیک پیرامون خود آگاهند؟
در تمرین تئاتر، اصطلاحی به نام “اجرای خطی” وجود دارد که بازیگرها برای هماهنگی با میزانسن و حفظ زمانبندی و بدون استفاده از احساسات، متن را چند بار اجرا میکنند. این تمرین به حفظ انرژی و هماهنگی برای اجرای اصلی کمک میکند. اما در این سریال، به نظر میرسد بازیگران عملاً درگیر یک اجرای خطی بیانتها شدهاند؛ آنها در صحنهها صرفاً از نقطهی A به نقطهی B میروند و دیالوگها را با کمترین احساس ممکن ادا میکنند، مانند رباتهایی که فقط برنامهریزی شدهاند تا حرکات و کلمات از پیش تعیین شده را تکرار کنند.
کابوس ادامهدار نریشنها
در ادامه نقد قبلی، همچنان سوال اصلی اینجاست: چرا شخصیتها باید با نریشن معرفی شوند؟ این نریشنها خطاب به کیست؟ مخاطبی که تاکنون خود بهخوبی به عمق داستان پی برده، از شنیدن توضیحات شخصیتها چه لذتی خواهد برد؟ نریشن منصور چه اطلاعات تازهای برای ما دارد؟ یا نریشن بهروز صابری؟ تمامی این نکات پیش از این در داستان آشکار شده بود.
نریشنها که به اعترافات یا توضیحات تکراری تبدیل شدهاند، بهنظر میرسد مخاطب را کمهوش فرض میکنند و بهجای خلق پیچیدگی دراماتیک، مانند راوی یک قصه کودکانه عمل میکنند. در چنین شرایطی، گویی به جای بزرگسالان، مخاطبان خردسال را هدف قرار دادهایم. این سبک در پرداخت شخصیتها، بهخصوص وقتی ونوس و همسرش به قتل اعتراف میکنند، بیشتر از آنکه در ذهن مخاطب تجربه دراماتیکی ایجاد کند، به نوعی سطحینگری دچار است. تصور کنید اگر بیننده بدون اینکه شخصیتها مستقیماً اعتراف کنند، از دسیسه مادر ارغوان برای قتل پدرش باخبر میشد، چقدر داستان پرکششتر میشد.
علاوه بر این، در نریشن ارغوان متوجه میشویم که او از افسردگی رنج میبرد، اما به اختلال گسستگی اشارهای نمیکند. این انتخاب خود سازندگان است که شخصیت چه بگوید و چه نگوید و عملاً حتی از نریشنها نیز برای فریب مخاطب استفاده کردهاند. این رویکرد نهتنها شخصیتپردازی را از عمق محروم میکند، بلکه به بیننده این حس را القا میکند که روایت، فاقد پیچیدگی لازم برای یک اثر درام بالغ است.
در پایان قسمت اول نقد بر این سریال ابراز امیدواری کردیم که شاید در ادامۀ سریال با روایت سرراست تر و ایرادات کمتری مواجه باشیم. اما در سه قسمت بعدی که پخش شد، این ناهماهنگیها ادامه داشته و گاها آزار دهنده شدهاند. سریال همچنان دارای نکات مثبتی در فیلمبرداری و کارگردانی است، اما عدم توجه به جزییات مهم توسط سازندگان، باعث شده که مجموعه بازنده نهایتا به اثری متوسط بدل شود.
ادامه دارد…