«روایت یک زخم کاری»

سریال زخم کاری به کارگردانی محمد حسین مهدویان پس از روایت دو فصل حال به فصل سوم رسیده است. سریالی با درون مایه نزاع الیگارش های نفتی ایران در پایان دهه 1390 که در عین حال با پرداختن به تعارضات درونی قدرت سیاسی در گونه جنایی از سال 1400 شروع به پخش شد و در حال حاضر در فصل سوم خود قرار دارد. در فصل نخست، ماجرا از یک تعارض پایاپای به تسویه حسابهای پشت پرده این بار با رونمایی از یک پدرخوانده نفتی به نام «طلوعی» در فصل دوم میرسد. تسویه حسابهایی که تا مرگ تمامی خاندان ریزآبادی، پسر مالک و حتی مباشر طلوعی نیز پیش میرود و با رونمایی جدید از مالک قرار است تا فصل سوم به درون مایه انتقام نزدیک شود. انتقامی که یکسوی آن مالک با بازی جواد عزتی و طلوعی با بازی کامبیز دیرباز حضور دارند.

مجموعه صفات شخصیتی مالک در فصل نخست، عبارت از یک فرد نوکیسه، جاه طلب و بی رحم است که ضمن برآمدن از طبقه پایین و نداشتن اصالت خانوادگی در کار خود موفق میباشد و مراتب پیشرفت را به سرعت طی کرده است. عقده سالهای گذشته از او فردی بی رحم ساخته که به راحتی و خونسردی میتواند معارضین خود را از سر راه بردارد تا جاییکه در بخشی از فیلم به یک «حرفه ای» از نوع هالیوودی آن تبدیل میگردد؛ علاوه بر این وی مهارت زیادی در سوء استفاده عاطفی از زنان پیرامون خود و بهره گیری از منافع نزدیک شدن به آنان دارد؛ در مقابل او محمود طلوعی یک شخصیت پشت پرده و مرموز است که دارای روابط کلانی با شبکه قدرت میباشد و از یک حاجی بازاری دهه 1370 به یک الیگارش نفتی پشت پرده تبدیل شده است.

فیلم از ابتدا و در همان قسمت نخست به خوبی درون مایه انتقام را می پرورد. در همان تیتراژ آغازین شاهد تضاد رنگ مشکی و قرمز هستیم. رنگ مشکی که لباس عمومی عمده شخصیتهای فیلم بدلیل سوگواری در مرگهای سریالی اطرافیان آنهاست و رنگ خونی که بر روی این رنگ سیاه پاشیده میشود و قرار است تا ذهن مخاطب را به سناریوی انتقام ارجاع دهد. فیلم در نخستین سکانس از یک آرایشگاه و زدودن چهره عزا در مراسم چهلم بوسیله مالک آغاز میشود و در ادامه سکانسهای مرتبط با زنان عزادار را میبینیم: «سمیرا» همسر سابق مالک با یادآوری صحنه مرگ فرزندانش به جنون مالیخولیایی و آستانه خودکشی میرسد و در نهایت آنچه وی را از چکاندن ماشه به مغز سر خود باز میدارد یادآوری زنده بودن مالک است. از سوی دیگر «سیما» که او هم عزادار مرگ همسر و فرزندانش میباشد به تراشیدن موی سر خود رسیده است. ولی یک دعوت به کار باعث میشود که هر دو زن عزادار زیست خود را تغییر دهند. یک دعوت به کار جدید برای آشتی سهامداران بوسیله مالک هولدینگ که باعث میشود تا سمیرا اسلحه خود را خاک کند و سیما نیز یک پوستیژ را جایگزین موهای تراشیده خود نماید.

در ادامه شاهد تعلیق های متعددی در روایت داستانی مهدویان هستیم؛ گر چه این تعلیقها بلحاظ داستانی قدرتمند است ولی سطح بازی بازیگران باعث تحلیل رفتن این تعلیق های خوب شده است. بازیهای ضعیف از کامبیز دیرباز، جواد هاشمی و از همه مهمتر «الناز ملک» در نقش سیما بعنوان یک کاراکتر دوشخصیتی-که محوری ترین شخصیت داستان است- باعث شده تا این تعلیقها نمایش قدرتمندی نداشته باشد. بطور مثال صحنه رساندن خبر فوت فرزند سماوات آن هم بوسیله یک مامور امنیتی آنقدر ضعیف، بی مقدمه و غیر قابل باور است که در اینجا موسیقی قدرتمند حبیب خزایی ضعف بازیگران و تا حدی کارگردانی را جبران کرده است. صحنه برخورد طلوعی با «انسیه» فرزندش پس از چندین سال نیز بدون هیچ پیوست عاطفی تنها به گرد شدن چشمان کامبیز دیرباز که واکنش تکراری این بازیگر در همه جای داستان است منجر شده است. اوج این لکنت در صحنه همزمانی سناریوی قتل سمیرا با رسیدن خبر محتوای وصیت نامه «حاج عمو» به مالک است که باید مالک را در تعارض جدی قرار میداد؛ در اینجا بازی قدرتمندی از جواد عزتی که بیانگر این حسن تعارض در کاراکتر باشد دیده نمیشود و باز هم با نماهای چند ثانیه بسته دوربین و موسیقی، مهدویان سعی داشته تا صحنه فوق را هیجان انگیز کند. از این رو یکی از مهمترین ضعفهای فصل سه زخم کاری ضعف بازیگری است؛ اگر در فصول پیشین شاهد بازیهای قدرتمند سیاوش طهمورث، سعید چنگیزیان، مهران غفوریان و هانیه توسلی بودیم. سطح بازیگری در فصل سوم به شکل محسوسی افت کرده است.

با این حال نمیتوان رو به جلو بودن کارنامه مهدویان را در تجربه سریال سازی نادیده گرفت. یکی از نقاط قوت فیلم پرداخت خوب به میزانسن های دهه 1360، 1370 و 1380 به فراخور بیان پیش زمینه کاراکترهاست. روایت کودکی سمیرا در دهه 1360 در فصول پیشین، روایت آغاز صعود اقتصادی محمود طلوعی در میانه دهه 1370 و روایت کودکی سیما در ابتدای دهه 1380 از نقاط قوت کار کارگردان است که پیشتر در پرداخت فیلم سینمایی «رد خون» شاهد آن بودیم. نمیتوان نادیده گرفت که توانایی مهدویان در بازسازی میزانسنهای تاریخی بسیار قدرتمند است؛ چنانچه کارگردانانی همچون جلیل سامان و همایون اسعدیان هیچکدام به دقت و ظرافت مهدویان نمیتوانند میزانسن گذشته را بازآفرینی کنند. در این میان، در یک دگردیسی رو به جلو در مهدویان، دوربین وی با گذر از سینمای مستند در حال حاضر به یک آرامش رسیده است و میتواند هم حسی داستان با تماشاگر را ایجاد نماید.

از نتایج بلوغ دوربین در مهدویان همین ساخت میزانسنهای مختلف و قاب های قوی در این اثر است. یکی از بهترین این میزانسنها صحنه دیدار سمیرا و کیمیا روی یک نیمکت در ابتدای قسمت چهارم فصل سوم میباشد. دوربین از پشت نیمکت مکالمه این دو را ضبط میکند و رودروری آنان فضای غبارآلود شهر تهران وجود دارد. بین دوربین و نیمکت، خودروی این دو کاراکتر وجود دارد که به تناسب شخصیت آرام کیمیا و شخصیت سلطه جوی سمیرا پارک شده است. ضمن استعاره فضای غبار آلود به فضای مبهم پیش روی این داستان، پارک خودروی کیمیا رو به سوی جلو و پارک خودروی سمیرا بصورت مایل به سمت خودروی کیمیاست که این روایت، ترجمان موضع رفتاری سلطه جویانه سمیرا نسبت به کیمیا میباشد. و یا در قسمت اول در سکانس پمپ بنزین زمانیکه رد تصادف عمدی مالک با راکب موتورسوار که تعقیب کننده او بود روی بدنه خودروی پژو پارس دیده میشود؛ وی در یک حالت خندان و شوخی با اپراتور پمپ بنزین، یک دبه بنزین را بصورت جدا داخل صندوق عقب میگذارد که این بیانگر تمایل او به سوزاندن و انتقام در حین خونسردی و شوخی است. قرار دادن این سکانس در قسمت اول که به نوعی شرح ماجرای آینده انتقام است جایگاه بسیار درستی دارد.

از دیگر مشخصات مثبت این سریال، موسیقی بسیار زیبای حبیب خزایی است که سابقه همکاری بیشتر با مهدویان را در کارنامه دارد. موسیقی او در این سریال پوشش دهنده ضعف بازیگران و بعضا ضعف کارگردانی بوده است. ملودی واحد در سه تنظیم الکتریک، ویلنسل و ویلن بیانگر حالات مختلف داستان است. تنظیم الکتریک مخصوص صحنه های هیجان انگیز همچون تسویه حساب؛ تنظیم ویلنسل مربوط به صحنه های غمگین که اوج آن سکانس سوگوار نشان دادن سمیرا و سیما پس از، از دست دادن نزدیکانشان است و تنظیم ویلن مربوط به صحنه های احساسی است که این موسیقی ضمن پوشاندن ضعفهای بازیگری، حتی کارگردانی و میزانسن را هم ارتقا داده است. بطور مثال در صحنه رسیدن خبر مرگ فرزند سماوات به پدرش و نیز صحنه برخورد طلوعی با دخترش انسیه، نقش موسیقی در پوشاندن ضعف بازیگران بسیار مهم بود. پس از دیدار نخست سیما و مالک و سوء استفاده مالک در بر انگیختن هم حسی عاطفی در سیما، باز هم میبینیم که بغض عاشقانه سیما در حین رانندگی بدلیل ضعف بازیگر با ترانه بهنام بانی همساز(سینک) شده است که در اینجا باز هم کمک موسیقی به ضعف بازیگر را شاهد هستیم.

با نظرگاهی به خط کلان روایی زخم کاری و گذشته فیلمسازی مهدویان، میفهمیم که امر «سیاست» جایگاه محوری در ذهن او دارد. از سریال تلویزیونی آخرین روزهای زمستان، تا ساخت فیلمهای سینمایی همچون ماجرای نیمروز، ردخون، لاتاری، درخت گردو و حتی فیلم طنزی همچون شیشلیک همه دارای درونمایه سیاسی قدرتمندی هستند. از اینرو میتوان سریال زخم کاری را از منظر استعاره های سیاسی آن نیز نگاه کرد. روایت نزاع الیگارش های نفتی آن هم در اوج تعارضات سیاسی و طبقاتی جامعه ایران در یک دهه اخیر، نشانه مشخصی دارد که گویا کارگردان بدنبال نمایش تعارض تازه واردان و کهنه کاران در سیاست ایران است. ارجاع مداوم شخصیت مالک به فرزند «اسمال چرخچی» به نشانه تحقیر از سوی کاراکترهای مختلف و در عوض تکریم اسمال چرخچی بوسیله مامور امنیتی(کاراکتر دستمالچی) بخاطر درآمد حلال از همین منظر بود. همسویی مالک و سیما بعنوان دو شخصیتی که بلحاظ طبقاتی جزو نوکیسگان بازی تاج و تخت الیگارشهای نفتی هستند؛ در مقابل ریزآبادیها و طلوعی از همین منظر است.

در یک جمع‌بندی میتوان گفت که فصل سوم زخم کاری یک حرکت رو به جلو در کارنامه مهدویان است؛ وی در مهارت داستانگویی بلوغ بیشتری پیدا کرده است و با عبور از تجربه مستند، به یک داستانگویی پیکرمند رسیده است. آنچه که در فصول پیشین وی سعی داشت تا با «اداهای نشاندار» همچون استفاده مفرط از سیگار، تصاویر آهسته (اسلموشن) و با پس زمینه موسیقی راک و بعضا کلیپ سازی یک ادا را بپرورد؛ مهدویان در فصل سوم با مهارت داستاگویی بیشتر و کنش واقعی تر و نیز فیلمنامه خوب مخاطب را با داستان خود همسو ساخته؛ هر چند که ضعف بازی بویژه در محوری ترین شخصیت داستان یعنی سیما باعث ایجاد لکنت در خلق میزانسن شده است. از سوی دیگر مهارت مشاهده خوب که طبیعت یک مستند ساز میباشد در خلق نماهای مربوط به دهه های 60 و 70 و 80 مثمر ثمر بوده اند و وی از این طریق، مهارت مشاهده گری یک مستندساز را به خدمت داستانگویی خود درآورده است.