شور کم جان عاشقی
این اولین بار نیست که گوشه هایی از واقعه عاشورا در بستر یک قصه انتزاعی عاشقانه روایت می شود. «شور عاشقی» همانگونه که از عنوانش پیداست، می خواسته روایت یک عشق شورانگیز باشد که از دل تاریخ عاشورا می گذرد. عبدالرحمن (با بازی مهدی زمین پرداز) دل در گرو عشق سلما (با بازی شهره موسوی) دارد تا بدانجا که شهادت در رکاب حسین بن علی (ع) را به بهای عشق او می فروشد. سلما اما وفاداری و عشق را در نسبت خود با اهل بیت امام حسین (ع) تعریف می کند و به همین سبب عبدالرحمن را از خود می راند. فیلم از جایی شروع می شود که روز دهم به پایان رسیده و اسارت خاندان حسین بن علی (علیهما السلام) آغاز شده و سلما همراه و هم قدم با اسرا، راوی اسارت ایشان از کربلا تا کوفه است. فیلم از آن جهت که اظهار ارادتی است به ساحت ملکوتی حضرت حسین و اصحاب ایشان قابل احترام و ستایش است اما ما در «شور عاشقی» سینما نمی بینیم، با اغماض با یک اثر مناسبتی در کنداکتور تلویزیون مواجهیم. سینمای عاشورا برای مخاطب ایرانی ژانری سخت و پرمخاطره است. ملت ایران، ملت روضه و منبر است، هرآنچه که قرار است بداند را می داند و قوه شنیداری و تصویرسازی او بیش از آنچه که باید ورزیده و توانمند است. درست مثل جماعت کتابخوان که رمان را به سینما ترجیح می دهد، مخاطب پامنبری نیز تنها درصورتی عاشورای سینمایی را ترجیح می دهد که با یک سینمای حرفه ای روبرو باشد و اگر قرار است تصوراتش از مقدساتی که ساخته به هم بریزد، توقع دارد یک تصویر والاتر از ایشان را روری پرده ببیند. از نگاه این تیپ از مخاطبین، اشخاصی که به اسارت رفته اند مقتدرین مظلوم هستند، دارای شانیت و مقامی هستند که اگرچه خاکی و پریشان اما باصلابت و غیوراند. بزرگترین ضعف فیلم رعایت نشدن همین عنصر است و در جاهایی می توان گفت به وهن ایشان نزدیکتر است تا احترامشان! انفعال اسرا، ترحم سلما برا ایشان، هیبت و هیکل نامناسب برای حضرت زینب (سلام الله علیها) از جمله صحنه هایی است که با توقع مخاطب همخوانی ندارد. تنها صحنه ای که قابل ستایش است و با آنچه که حقیقتا وجود داشته تطابق دارد مبهم بودن وجود و نقش حضرت سجاد (ع) به عنوان امام حاضر و پنهان (به دلیل حفظ جان) است. علاوه بر این بازنمایی یک عشق شورانگیز بین سلما و عبدالرحمن و عشق هر دو به خاندان اهل بیت (ع) ضعیف و کم جان است و با یک طرد و رد کلیشه ای بین سلما و عبدالرحمن مواجهیم.
جملگی عیب و هنرش نیز بگوییم
علاوه بر ضعف های شخصیت پردازی که گفته شد، نبود منطق و عدم انسجام روایی در داستان به ضعف فیلمنامه کمک میکند. نمی دانم مفهوم «اسارت» و «کاروان اسرا» نزد سازندگان فیلم چه جایگاهی داشته اما هرچه هست از ابتداییات اسارت، نظارت سخت و حصار بر اسراست؛ اما در سرتاسر فیلم سلما بدون هیچ چالشی به کاروان ورود کرده و خارج میشود آن هم با اسب یا شتر! شاید در یک یا دو سکانس سختگیری و حساسیت شمر (و نه سربازانش) را به سلما و عبدالرحمن می بینیم. از عشق شورانگیز غافل نشوید. در کنار همه دوندگی ها و دلداری های سلما به خاندان اهل بیت، خبر بارداری سلما را به عبدالرحمن می دهند! برای هر بیننده ای دیدن این لحظات در بحبوحه عزا و مصیبت و اسارت بی منطق به نظر می رسد، نظر من هم همین است، اما نه از آن جهت که در بیابان و اسارت فرصت خلوت نیست (که نقد درستی است) بل از آن حیث که گویی سازندگان منطق دیگری برای ادامه این عشق شورانگیز در خط حسین بن علی نیافتند. اما از نقاط قوت فیلم هم بگوییم، دیالوگها؛ جملات تاریخی کاملا مستند به آنچه که در تاریخ آمده و دیالوگ های عاشقانه و عارفانه با ادبیات امروزی نوشته شده اند، تا جایی که وقتی شمر از اصحاب حسین (ع) و شباهتشان به آیینه های تکه تکه شده می گوید، عشق و معرفت را متبادر می کند. داریوش یاری بار روایت فیلم را به دوش سلما گذاشته، با این کار اگرچه فیلم را به یک مستند نریشن-آرشیوی نزدیک کرده اما دستکم در بیان دیالوگها و قوت محتوایی آنها خوب عمل کرده، در این فیلم با عبارات طلایی بسیاری روبرو خواهید شد که یا به تفکر وادارتان میکند یا با دلتان بازی می کند. این را بخوانید: «بلندترین صدای کربلا از کوچکترین گلوی کربلا بود» یا در سکانس دیدار و گفتگوی راهب مسیحی با رأس الحسین (ع) به این فکر می افتید که اگر من جای راهب بودم و با چنین موجود مقدسی روبرو میشدم چه می کردم؟ چه می گفتم؟ اینها برای من درخشان بودند؛ آیا عاشورا چیزی جز خودیافتگی و شعور است؟
میدانم، به میزانی که سوارانِ قبل از شما روایت کردند
«شور عاشقی» دغدغه بکر و نابی را برگزیده، حرف جدیدی در سینمای عاشورا می زند؛ از اهمیت روایتها می گوید؛ از روایت های اول و برنده. سلما عبدالرحمن را مجاب می کند حالا که در رکاب حسین (ع) نمانده، پس بیاید تا با یکدیگر رسانه او باشند تا حق و حقیقت پنهان نَمانَد. آنها به هر زحمتی که هست، تلاش می کنند تا زودتر از مبلّغان ابن زیاد وارد آبادی های در مسیر اسرا شوند. تلاش می کنند تا واقعه کربلا و آنچه را که در حقیقت رخ داده برای اهالی دهات عیان کنند. در مسیر، سلما با یک مرد بیابانی گفتگو می کند، از او طلب همیاری می کند، به او خبر می دهد که حسین بن علی را کشتند، میدانی؟ مرد بیابانی یک جمله درخشان می گوید: «می دانم، به میزانی که سوارانِ قبل از شما روایت کردند.» سواران قبلی همان فرستادگان ابن زیاد بودند که زودتر از کاروان اسرا وارد شهرها و بادیه ها میشدند و با پروپاگاندا مردم را به جشن و شادی تهییج می کردند و اسرا را که نوادگان پیامبر اسلام بودند خارجی می خواندند. ابزارشان برای همراهی و تهییج، ترس و تطمیع است. این را هم مرد بیابانی می گوید. به عقیده من اگرچه فیلم در روایت خودش بازمانده و توقع مخاطب را برآورده نمی کند، اما در بیان اهمیت روایت دست اول و نقش انسان-رسانه در وقایع روز قابل تحسین است. تحسین برانگیزتر، انتخاب یک زن به عنوان راوی و رسانه است، اگر چه از ارکان اصلی عشق، عنصر «زن» است اما یاری (کارگردان) به تأسی از واقعه طفّ، رسانه حق و حقیقت را یک زن قرار می دهد تا نشان دهد زن نه یک معشوقه صرف که عنصری عاطفی در پیوند عقل و عمل است.
به ما نفروشید که خریدار نه ماییم
شرح حکایت دلدادگی به خاندان اهل بیت (ع) با هر زبان و به هر نحوی خریدار دارد و آخر آن مانند پایان فیلم «شور عاشقی» زیباست. پایان فیلم به اعتراف غالب بینندگان آن یکی از زیباترین پایان بندی های سینما بوده که عاشورا را نه در ده 60 هجری جا گذاشت که به امروزِ انسانِ جدایافته از حق پیوند زد. این فیلم با همه نقایص و ضعف هایش، محترم است و برای یک بار دیدن توصیه می شود، اما اگر سازندگان آن قصد روایت ورود کاروان اسرا به کوفه را دارند علاوه بر دقت بر سیر تاریخی آن (که ارزشمند است) به شخصیت پردازی، میزانسن، موسیقی و بازیگردانی توجه ویژه داشته باشند. پذیرش و قبولی این اثر را برایشان آرزومندم.