همدردی با شیطان
بررسی تاثیر سمپاتی بر قوه شناخت و ادراکات مخاطب،
با نگاهی به مفهوم سمپاتی در فیلم متری شیش و نیم
در مواجهه با یک اثر هنری زاویه دید سازنده و البته کُنش شخصیتها در نتیجهگیری مخاطب از روند قصه، بسیار مهم است. در این نوشته با نگاهی به فیلم “متری شیش و نیم” یکی از پرسر وصداترین فیلمهای چند سال اخیر، اهمیت زاویه دید نویسنده در ایجاد سمپاتی در بیننده را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
سمپاتی چیست؟
سمپاتی در درام، به معنای ایجاد همدلی عاطفی میان مخاطب و شخصیت داستان است. این مفهوم ریشه در “پاتوس” دارد که ارسطو در “بوطیقا” به آن اشاره کرده است. ارسطو معتقد است هنگامی که حادثهای هولناک بر دیگری رخ میدهد، حس ترحم در ما برانگیخته میشود. به این ترتیب، تماشاگر با قهرمان همراه شده و در نهایت به نوعی تزکیه روحی یا “کاتارسیس” میرسد. در این فرآیند، مخاطب تا حدی غرق در شخصیت و سرنوشت او میشود که افکار و احساسات شخصیت را با او تجربه میکند.
در مفهوم مدرن، سمپاتی به اصطلاحی روانشناختی نزدیک میشود که فروید آن را “اینهمانی” یا همذاتپنداری مینامد؛ حالتی که مخاطب خود را در جایگاه شخصیت میبیند. اما سمپاتی همیشه از روی احساسات شکل نمیگیرد؛ بلکه فرایندی عقلانی و قضاوتمحور است. مخاطب در مواجهه با رنج شخصیت، بر اساس اخلاقیات خود قضاوت میکند که آیا او سزاوار همدلی است یا خیر.
فرض کنید فردی را میبینید که با پای گچ گرفته و به سختی راه میرود. شما با دلسوزی به سمت او میروید تا کمکش کنید و از او میپرسید چه بر سرش آمده است. اگر او بگوید که در هنگام دزدی سقوط کرده، ممکن است احساس همدردی شما کمرنگ شود، اما اگر بگوید در زلزلهای آسیب دیده و خانوادهاش را از دست داده، حس سمپاتی شما بیشتر برانگیخته خواهد شد. بنابراین، سمپاتی نه تنها به وجود بلا و مصیبت، بلکه به شرایط اخلاقی و ناروایی آن نیز بستگی دارد تا مخاطب از نظر احساسی به شخصیت نزدیک شود.
سمپاتی با چه کسی؟
در دنیای درام، نویسنده با تصمیمگیریهایی دقیق، شخصیتها و موقعیتهای داستانی را به گونهای طراحی میکند که مخاطب به طور خاص با برخی از شخصیتها همدلی یا سمپاتی پیدا کند. این فرآیند با خلق قهرمان و ضدقهرمان، و قرار دادن آنها در شرایط دشوار، باعث میشود که مخاطب همزمان به درک و قضاوت بهتری از داستان و شخصیتها دست یابد.
در فیلم “متری شیش و نیم” ساخته سعید روستایی، ابتدا با شخصیت صمد (با بازی پیمان معادی)، یک پلیس وظیفهشناس و گاه خشن، همراه میشویم که برای دستگیری ناصر خاکزاد (با بازی نوید محمدزاده)، تولیدکننده مواد مخدر، تلاش میکند. در نیمه اول فیلم، مخاطب با جدیت و تلاشهای صمد برای اجرای عدالت همراه شده و او را قهرمان داستان میبیند. اما با دستگیری ناصر، زاویه دید فیلم تغییر میکند؛ نویسنده اکنون سعی دارد تا زندگی ناصر و مشکلات شخصی او را به نمایش بگذارد تا مخاطب با او سمپاتی پیدا کند. این تغییر نگاه، که بدون نشان دادن گذشته تاریک و جرایم ناصر انجام میشود، به تماشاگر این امکان را میدهد که او را بیشتر به عنوان یک قربانی ببیند تا یک جنایتکار. چنین روایتی، سبب میشود شخصیت ناصر در زندان، جایی که با فریاد زدن تلاش میکند دیگران را بترساند، کمتر باورپذیر به نظر برسد؛ چراکه مخاطب پیشتر هیچ تصویری از اعمال جنایتکارانه یا خشونتبار او ندیده است تا بتواند اقتدار واقعی او را درک کند.
این رویکرد نویسنده، که میتوان آن را نوعی دستکاری در ساختار روایت دانست، بهگونهای است که شخصیت منفی را تا حد ممکن مظلوم جلوه داده و حتی به نوعی پاکسازی شخصیت (سفیدشویی) او را انجام میدهد.
انتخاب اشتباه
در ادامهی داستان فیلم “متری شیش و نیم”، تغییر لحن فیلمنامه به وضوح مشاهده میشود. از جایی که شخصیت صمد دیگر مرکز توجه نیست، اطلاعات اندکی از زندگی او تنها در قالب دو تماس تلفنی به مخاطب منتقل میشود. در مقابل، بیشتر زمان فیلم صرف بررسی زندگی ناصر خاکزاد میشود، بهطوری که نویسنده در تلاش است تا مخاطب را به سمپاتی با یک شخصیت جنایتکار وادارد. به جای تمرکز بر اعمال مجرمانه ناصر، نویسنده تاکید دارد بر دلسوزی او نسبت به کودکان و انگیزههای حمایتیاش از خانوادهاش، که باعث میشود تماشاگر به شکلی ناخودآگاه با او همدلی کند.
این همذاتپنداری با ناصر گاهی به جایی میرسد که مخاطب با خود فکر میکند که کاش صمد رشوهی هنگفتی که پیشنهاد میشود را میپذیرفت، چون این کار هم میتوانست اوضاع مالیاش را بهبود بخشد و هم ناصر را از اعدام نجات دهد. اما این تغییر نگاه بهطور غیرمستقیم به نتیجهگیریهای اخلاقی نادرست منجر میشود؛ جایی که فشار آوردن به یک جنایتکار به عنوان یک اشتباه اخلاقی به تصویر کشیده میشود، به طوری که مخاطب بهجای همدلی با صمد بهعنوان یک پلیس درستکار، از اقدامات او انتقاد میکند.
این سمپاتی با شیطان ادامه دارد، کارگردان عاملیت را از کاراکتر ناصر گرفته تا بشود به او نزدیک شد. در چند سکانس ما تعداد زیادی معتاد را میبینیم که زندگیشان نابود شده است. اما سعید روستایی دلیل این نابودی را نه ناصر خاکزاد، که جامعه میداند. این درست است که جامعه بیمار سبب بروز اختلالات بیشتری است، اما شخصیتی مثل ناصر خاکزاد هر جای دنیا هم که باشد، از نظر قانون مجرم شناخته شده و حداقل به حبس ابد محکوم خواهد شد. اما اینجا کارگردان در سکانس ملاقات نهایی و آن نمایش مبتذل ژیمناستیک، گویی به کاراکتر بابت تمام اعمال جنایکارانهاش پاداش میدهد. اگر ناصر پولِ کلاس این بچه را با تولید مواد مخدر تامین کرده است و دارد از تماشای آن لذت میبرد، باید بداند که این اعمال روی دیگری هم دارند و باید عواقب این تصمیم را هم بپذیرد. اما سکانس طوری طراحی شده که انگار سیستم قرار است یک مبارز راه آزادی را اعدام کند و او بدون توجه به سرنوشت محتومِ خود، از دیدن حرکات ژیمناستیکِ آن پسر خردسال غرق لذت میشود.
پلیسِ پشیمان
ماجرای باج دادن نویسنده به شخصیت منفی در فیلم “متری شیش و نیم” به تدریج ابعاد پیچیدهتری به خود میگیرد. در ابتدا، شخصیت صمد به عنوان پلیس وظیفهشناس و درستکار در مرکز داستان قرار دارد، اما به تدریج و از طریق رفتارهای نویسنده، این نقش بهطور غیرمستقیم زیر سوال میرود. در یک سکانس خاص، ناصر به صمد میگوید که باید از سایه خودش هم بترسد. این جمله شاید در ابتدا بیاهمیت به نظر برسد، اما در سکانس انتهایی فیلم، ترس صمد از این تهدید بهطور مشهود به واقعیت تبدیل میشود و مشخص میشود که صمد به یاد این هشدار افتاده است.
نویسنده با هدایت دقیق داستان، به تدریج صمد را مجبور میکند تا با ناصر همذاتپنداری کند، گویی این قاچاقچی که در ابتدا جنایتکار مطلق به نظر میرسید، در واقع یک فرد معمولی است که تحت فشارهای اجتماعی و اقتصادی قرار دارد. این نگاه، درست اما ناکامل است. این تغییر نگاه به شخصیت ناصر، و به ویژه این درک از واقعیت که اعدام ناصر هیچ تغییری در وضعیت اعتیاد در جامعه ایجاد نمیکند، باعث میشود که صمد تصمیم بگیرد از اداره مبارزه با مواد مخدر به بخش اداری منتقل شود. البته این سکانس در نسخه اکران عمومی فیلم حذف شده است و به صورت غیر رسمی در فضای مجازی منتشر شد. نویسنده برای سمپاتیک شدن شخصیتِ مورد علاقهاش تمامی مرزهایی منطق را جابجا میکند.
چند مثال از سینمای جهان
همذاتپنداری با ضدقهرمان میتواند در برخی مواقع نه تنها اشتباه نباشد، بلکه بهطور معناداری بر جذابیت داستان بیفزاید. شخصیتهای منفی که با دقت و بهطور کامل پرداخته میشوند، قادرند توجه مخاطب را جلب کرده و حتی بیشتر از قهرمان داستان مورد توجه قرار گیرند. به عنوان نمونه، شخصیت جوکر در فیلم “شوالیه تاریکی” به دلیل شخصیتپردازی بینقص و اجرای بینظیر هيث لجر، نه تنها بتمن را به حاشیه میراند، بلکه به ستاره اصلی تبدیل میشود. همچنین، شخصیت نیل مککالی در فیلم “Heat” با بازی رابرت دنیرو، که علیرغم منفی بودن، از طریق عمیق بودن شخصیت و پیچیدگیهایش، همذاتپنداری و همدلی مخاطب را بهدست میآورد. این نوع همذاتپنداری نه از طریق باج دادن به شخصیت، بلکه به دلیل شخصیتپردازی دقیق و هدفمند است که به آنها ابعاد انسانی و قابل فهم میبخشد.
از طرفی پرداخت یک شخصیت کاملا تکبعدی و کاملا منفی هم برای ببینده آنچنان جذاب نخواهد بود. اینکه ما به عنوان بیننده بتوانیم انگیزههای یک تبهکار را درک کنیم بسیار مهم است. این درک کردن حتی گاهی به همذاتپنداری هم منجر میشود، که اشکالی ندارد، اما نباید برای رسیدن به همدلی مخاطب، شخصیت را سانسور کرد و اعمال پلیدش را از مخاطب پنهان کرد که مبادا از ضدقهرمان زده شود. به عنوان مثال انگیزههای کاراکتر “پاتریک بیتمن” از “فیلم روانی آمریکایی” همینطور اعمال “آنتوان چیگور” از فیلم “جایی برای پیرمردها نیست” و یا “پرستار ریچد” از فیلم “دیوانهاز قفس پرید” برای مخاطب روشن است و اعمال خبیث آنها هم مقابل چشم بیننده انجام میگیرد و مخاطب با توجه به اعمال آنها در موردشان قضاوت میکند. حال فرض کنید که ما اعمال پلید این کاراکترها را ندیده بودیم، آیا میتوانستیم قضاوت درستی در مورد این شخصیتها، درونیات و اعمالشان داشته باشیم؟ حتی ممکن است به این شخصیتهای پلید سمپاتی هم پیدا کنیم.
اما سعید روستایی دست به پنهانکاری زده و اطلاعات را از مخاطب دریغ میکند. ما هرگز نمیبینیم او در این چند سال چه کرده که در دام پلیس نیافتاده است. به چند نفر ظلم کرده که این ثروت را به چنگ آورده است. شنیدن با دیدن بسیار متفاوت است. اگر ما نیمه اول فیلم متری شیش و نیم را صرف تماشای اعمال پلید ناصرخاکزاد کرده بودیم، امکان داشت در پایان، آن مونولوگِ لوسِ در مورد نامزد سابقش، ما را متاثر کند؟ آیا اینکه صرفا یک تبهکار از کشتن بچهها اجتناب کند دلیل رستگاری اوست؟ اینها سوالاتی است که فیلمِ سعید روستایی پاسخی برایشان ندارد.