سریال “بازنده” به کارگردانی و نویسندگی امین حسین پور در نگاه نخست با تبلیغات گستردهای که در فضای مجازی به راه افتاد، توانست توجه بسیاری از مخاطبان را به خود جلب کند. اما پس از اتمام این سریال، حقیقت این است که با اثری ناقص و پر از ابهام روبهرو میشویم که نمیتواند انتظارات اولیه را برآورده کند. در این نقد، به بررسی جنبههای مختلف این سریال پرداخته و نقاط ضعف آن را تحلیل میکنیم.
یک سریال کشدار
یکی از بزرگترین مشکلات “بازنده“، کشیدگی بیدلیل داستان است. اگرچه این سریال میتوانست در حدود 7 قسمت به پایان برسد، اما نویسندگان به طور عمدی تصمیم گرفتند تا آن را طولانیتر از آنچه که لازم بود، ادامه دهند. این تصمیم تنها باعث شد که روند داستانی به شدت کند و خستهکننده شود. کشاندن داستان به قسمتهای بیشتر، فقط به جهت پیچیده نمایی سریال بوده و این کشدار شدن سبب شده با وجود جلوههای بصری خوب، بیننده به تدریج ارتباط خود با قصه را از دست بدهد.
بازیگرهای کم فروغ
یکی از نقاط ضعف قابل توجه سریال “بازنده“، بازیهای غیر سمپاتیک و مصنوعی برخی از بازیگران آن است. سارا بهرامی، صابر ابر، و علیرضا کمالی که از چهرههای شناختهشده و توانمند سینما و تلویزیون هستند، در این سریال نتوانستند نقشآفرینیهایی تازه و متفاوت ارائه دهند. بازیهای آنها بهوضوح تکرار نقشهای قبلیشان بود و هیچگونه نوآوری در اجراهایشان دیده نمیشد. این موضوع نه تنها به جذابیت سریال کمکی نکرد، بلکه باعث شد مخاطب احساس یکنواختی و بیتفاوتی نسبت به شخصیتها داشته باشد. به همین دلیل، بازی بازیگران را میتوان از نقاط منفی این سریال برشمرد.
لطمه به منبع اقتباس
یکی دیگر از جنبههایی که باید به آن اشاره کرد، این است که سریال “بازنده” از رمان “زن همسایه” اقتباس شده است. در واقع، نقاط قوت داستان تا حدود زیادی مربوط به وفاداری به متن اصلی است. اما هرجا که نویسنده فیلمنامه تلاش کرده است تا با خلاقیت خود به قصه تغییرات وارد کند، این تغییرات به متن آسیب رسانده است. برخی از تحریفها و انحرافات از داستان اصلی نه تنها باعث از بین رفتن انسجام داستان شده، بلکه باعث میشود که مخاطب احساس کند عناصر داستانی که در رمان به خوبی ساخته شده بودند، در سریال به شکلی ناقص و گاه غیرقابل باور نمایش داده شدهاند.
خطوط داستانی نیمهکاره
مشکل دیگر، نیمهکاره ماندن بسیاری از داستانها و خطوط فرعی است که هیچگاه به نتیجهای ملموس نرسیدند. به عنوان مثال، پرونده قتل پدر ارغوان که صرفا در نریشنهای اول قصه مطرح میشود، هیچگونه پیگیری یا نتیجهگیری در پی ندارد و تنها به یکی از پیچیدگیهای بیمورد اضافه میشود. وقتی قرار نبوده که در ادامه کار به این خط داستانی اشارهای بشود و قرار نبوده فرجام این اتفاق را ببینیم، اصولا چرا باید در قصه مطرح میشده است؟
داستانکهای بیربط
چخوف نویسنده بزرگ روس از قاعدهای در داستان نویسی صحبت میکند که بعدها به تفنگ چخوف معروف شد. او میگوید اگر در داستان به یک تفنگ اشاره شد، حتما باید در ادامه این تفنگ شلیک کند و اگر نکرد، بهتر است از ابتدا در قصه حضور نداشته باشد. در این سریال اما شاهد اضافه شدن داستانکهایی هستیم که هیچ ارتباطی با خط داستانی اصلی ندارند و تنها باعث گم شدن مسیر داستان میشوند. مرگ پدر ارغوان یا از دست دادن فرزند سرگرد کیانی هیچگونه تاثیر خاصی در روند داستان ندارند. اگر این وقایع از داستان حذف میشد، هیچ خللی در جریان اصلی آن ایجاد نمیشد. اینگونه جزئیات نه تنها به جذابیت داستان نمیافزایند، بلکه موجب میشوند که سریال از مسیر اصلی خود منحرف شده و در نهایت پیچیدگیهای بیموردی ایجاد کنند. این روند باعث میشود که بیننده احساس کند بسیاری از اتفاقات در داستان به جهت اتلاف وقت سریال گنجانده شده و هیچ تاثیر واقعی بر پیشبرد قصه ندارند.
شخصیتپردازی ضعیف و غیرقابل همذاتپنداری
شخصیت اصلی پلیس داستان، یعنی سرگرد کیانی، به گونهای طراحی شده است که هیچگونه همذاتپنداری با بیننده ایجاد نمیکند. این شخصیت بیشتر به عنوان یک شکستخورده به تصویر کشیده شده که اصلاً برای پلیس شدن ساخته نشده است. او نه تنها در کشمکشهای درونی خود موفق نمیشود، بلکه در مواجهه با چالشهای بیرونی نیز به وضوح ناتوان است. این ضعف در شخصیتپردازی باعث میشود که بیننده نتواند با این شخصیت ارتباط برقرار کرده و از داستان لذت ببرد.
فیلمبرداری و نورپردازی خوب، اما فیلمنامه ضعیف
درست است که از نظر فیلمبرداری، نورپردازی و جنبههای بصری، سریال “بازنده” به خوبی پرداخت شده و در این زمینهها نقطهعطفهایی دارد که نمیتوان از آنها غافل شد، اما در نهایت، این ویژگیها نتوانستند به سریال عمق و جذابیت بدهند. فیلمنامه ضعیف و داستان گنگ باعث شد که این زیباییهای بصری نتوانند تاثیر لازم را در مخاطب ایجاد کنند. در حقیقت، با وجود تلاشهایی که در زمینه تکنیکهای تصویری و نورپردازی صورت گرفته، نبود فیلمنامه قوی موجب شد که “بازنده” به اثری معمولی بدل شود که صرفاً به دلیل تاثیرگذاری فضای مجازی، مورد توجه قرار گرفت. این تبلیغات بیش از حد فضای مجازی باعث شد که مخاطبان انتظار بیشتری از سریال داشته باشند، در حالی که در نهایت با یک محصول ناقص و کمعمق روبرو شدند.
و همچنان نریشنها
مهمترین مشکل سریال “بازنده“، استفاده بیش از حد از نریشنها در ابتدای هر قسمت است. این نریشنها در واقع به نوعی جایگزین درام و شخصیتپردازی شدهاند. به نظر میرسد که نویسنده در پرداخت قصه ناتوان بوده و برای پیشبرد داستان، از شخصیتها خواستهاند که به جای نشان دادن احساسات و واکنشهایشان از طریق اعمال خود، مستقیماً از زبان خودشان درباره آنچه که اتفاق افتاده صحبت کنند. این انتخاب نه تنها باعث میشود که داستان طبیعی و جذابیت خود را از دست بدهد، بلکه درک مخاطب از شخصیتها و اتفاقات نیز کاهش مییابد. در حقیقت، این نریشنها به جای اینکه به عمق داستان و شخصیتها افزوده شوند، تنها بار اضافی به سریال اضافه کردهاند.
در پایان
سریال “بازنده” با تمام تبلیغات پرحجم و توجهات فضای مجازی نتوانسته است اثری ماندگار و با کیفیت ارائه دهد. اگرچه در برخی جنبههای فنی نظیر فیلمبرداری، کارگردانی و نورپردازی موفق بوده، اما ضعف اساسی در فیلمنامه و شخصیتپردازی، باعث شد که این سریال به یک اثر معمولی و ناقص بدل شود. در نهایت، بیشتر از آنکه این سریال به دلیل کیفیت خود به شهرت برسد، صرفاً به خاطر تاثیرات فضای مجازی و تبلیغات بیپایان مورد توجه قرار گرفت.