مداد رنگی

آبی روشن همیشه در جعبه مداد رنگی جزء آن دسته از رنگ هایی بود که صداقت و سادگی از سراسر وجودش موج می زد و آنقدری عنصر هم ذات پنداری در وجودش قوی بود که با همه ی رنگ ها قرابت معنایی داشت. این چیزی نبود که فقط ما در دوران کودکی به آن رسیده باشیم زمانی که سر به آسمان می گرفتیم و به نظاره این وسیع بی مانند می نشستیم لذت می بردیم که نه، واقعا آّبی روشن فقط برای کیف و کلاس و مدرسه ما وام دار سادگی نیست، بلکه خدا هم برای رنگ آمیزی آسمانش از جعبه مداد رنگی اش آبی روشن را انتخاب کرده است. هارمونی آبی روشن در سراسر زندگی ما با صداقت و سادگی و امید زلف گره زده بود و هر آنچه با طبع و عیار این رنگ هم نوا بود ما را جذب مغناطیس خود می کرد. هنگامی که بابک خواجه پاشا مارا فرا خواند که من آبی روشن به دست گرفته ام در این خیال بودیم که بَه بَه قرار است به سان در آغوش درخت که سادگی و صداقت در آن موج می زد بار دیگر از او فیلمی ببینیم که یدک کش کوله باری از احوال خوب است.

نقاشی که شما باشی

آبی روشن جدیدترین اثر مرتضی خواجه پاشا است که به روایت زندگی یونس میانسال با خروارها آبرو و اعتبار در بین مردم می پردازد.یونس قصه در مسیر یافتن سنگ فیروزه دزدی شده از معدن سنگ خود مسیری را آغاز می کند که منتهی به سر باز کردن یک زخم و کینه قدیمی می شود. این فیلم در ابعاد گوناگون حرف های بسیاری برای گفتن دارد اما به شدت از یک سردرگمی و حیرانی رنج می برد. به نحوی که انگار شخصیت اصلی قصه به اجبار در موقعیت های قرار می گیرد که اصلا توازنی با خط محوری روایت و پیرنگ فیلم ندارد و اینجاست که دمُل چرکین شعار های بدترکیب در قواره فیلم زننده می شود.

گذشت

فیلمساز فهم عمیقی از جهان فیلم ندارد و مهمترین چالش ونقد فیلم که شعار زدگی و کلیشه است مرهون همین بی دقتی به حساب می آید.در سکانس های ابتدایی فیلم نشسته و منتظر روایت جذابی در ادامه هستیم که لاجرم از اواسط متوجه آن می شویم که نه خبری نیست و باید به همان شروع نسبتا خوب بسنده کرد. فیلم به مسئله ای اشاره می کند که شاید بتوان آن را جزء حلقات مفقوده این روز های جامعه بشری دانست و آنهم گذشت از خطا و مسدود نکردن راه بازگشت برای انسان ها است که در تعاملات اجتماعی این روزها به شدت شاهدش هستیم که چقدر چالش آفرین و بحران زا شده است. هرچند فیلم به دنبال بیان و تشریح یک هنجار اجتماعی مئسله محور است  و این دغدغه به شدت ستودنی است اما باید پذیرفت که جمیع این مباحث در لایه خط روایی و عدم مناسبت بازیگران با نقش به هدف غایی خود منتهی نمی شوند.

عطری از گنبد طلایی

می توانست تمامی افعال حاج یونس حکیمانه و بزرگ منشانه باشد اما کارگردان آنقدری در بیان این مسئله دچار اغراق می شود که حتی آغاز خوب فیلم که تصویری از میانجی گری یونس برای بخشش قاتلی توسط اولیائ دم است نیز ذبح می شود و پایانی که سرنوشتی جزء شکست ندارد و مخاطب نیز در برخورد با فیلم به سان آن سکانسی است که در مواجهه با پرچم گنبد حرم امام رضا (علیه السلام) چاره ای جزء کوتاه آمدن و گذشت از حق خود ندارد. افسوس که این آبی روشن فرسخ ها با انگاره ما فرق داشت، تفاوتی که فارغ از میزان توقع در  حد اکمل  از به تصویر کشیدن زیبایی ها حد تنزل یافته آن را نیز مستجاب نکرد.انقدری جهان فیلم در گیر و دار تصنع و کلیشه است که خط محوری داستان به شدت ببینده را رنجور می کند.

این رنگ آبی ،اصلا روشن نیست…

توجه به خلق اثری متناسب با موءلفه های بنیادین یک هنرمند برای تولید اثر هنری یکی از مسائل مغفول مانده این روزهای سینمای ایران است به نحوی که هنرمندان آن میزان که به وایرال شدن و گیشه شدن اثر خود توجه می کنند به نوع ارتباطی که با سوژه برای فهم بهتر در روایت نیاز است توجه نمی کنند. حال اینگونه می شود که اثر در پس تزریق امید به جامعه تبدیل به یک ضد تبلیغ می شود و اثرات وضعی بدی را بر تصاویر ذهنی مخاطبان از برداشت خود از مفاهیم می گذارد. کاش میدانستیم با تراوشات ناقص خود چه بر سر تصاویر ادراک شده انسانها می آوریم…