فیلمشناخت به مناسبت هفته دفاع مقدس به بررسی فیلمهای در یاد مانده‌ای که اشاره‌ای به جبهه‌های جنگ، زمانه پساجنگ و یا شهرهای پشت جنگ داشتند پرداخته است. به این منظور نقد فیلم به‌نام پدر به عنوان صفحه‌ای از صفحات “پرونده سینمای جنگ و دفاع” تقدیمتان میشود:

به نام پدر – 1384

پس از توقیف “به رنگ ارغوان” ، ابراهیم حاتمی کیا تولید چهاردهمین فیلم بلند خود را آغاز کرد. فیلمی با بازی پرویز پرستویی، مهتاب نصیر‌پور و گلشیفته فراهانی. بعد از حدود بیست سال، با نگاهی گذرا به سرگذشت ناصر شفیعی در “به نام پدر” همراه باشید.

 

دست تقدیر مرا به کجا می‌خواند؟*

باز هم تقابل دو نسل جنگیده و جنگ ندیده، اما نسل جدید این بار سیاهیِ جنگ را سالها بعد از اتمام آن لمس می‌کند. حبیبه دانشجوی باستان‌شناسی است و بعدها می‌فهمیم چقدر با پدر رزمنده‌اش اختلاف دارد، رشته باستان‌شناسی مخاطب علم یادگیری از گذشته انسان‌هاست و در مخاطب این شناخت را نسبت به حبیبه ایجاد می‌کند که او در جستجوی ریشه‌های اتصال انسان‌ها به یکدیگر است و با توجه به بحث‌هایش با پدر، این نگاه ضد جنگ او برای مخاطب باورپذیر می‌شود. حبیبه حین اکتشاف در روی یک تپه پا بر روی مین گذاشته و مجروح میشود. گویی جنگ هیچوقت تمام نمیشود. حبیبه قبل از انفجار مین، یک سرنیزه‌ی باستانی پیدا کرده است که تلویحا نشان دهنده‌ی این است که حتی جنگ انسان‌های هزاران سال پیش از ما هم به اتمام نرسیده است. پای حبیبه به دست پدرش مجروح شده است، چرا که در زمان جنگ پدر حبیبه برای جلوگیری از حمله دشمن، این تپه را مین گذاری کرده است. ناصر همچون ادیپوس در جستجوی عامل این اتفاق شوم است، غافل از اینکه خودش باعث این مصیبت است. ناصر در نهایت متوجه این موضوع شده و همچون ادیپوس به درگاه خدایش التماس می‌کند که او را از این آزمایش برهاند، پای او را گرفته و پای دخترش را به او ببخشد.او معتقد است که دخترش اعتقادی به جنگیدن او ندارد و به همین دلیل نبایستی درگیر تبعات آن باشد.اما حبیبه پای خود را از دست می‌دهد و ناصر برای دفاع از سایر حبیبه‌ها به تیم تفحص می‌پیوندد تا مین‌های بجا مانده از دوران جنگ را اکتشاف کند. تا کمی از بار عذاب‌وجدانش را کاهش دهد.

برای بررسی کارگردانی این فیلم یکی از سکانسهای ابتدایی فیلم سری میزنیم. ناصر در یک دشت سر سبز در حال مکالمه با راحله همسرش است، صدای جیرجیرک‌ها در کنار موسیقی محمدرضا علیقلی فضای زیبایی را برای ما ترسیم میکند. بعد از اتمام تماس، ناصر در کمال آرامش روی سبزه‌ها دراز میکشد تو گویی در بهشت است. اما چند ثانیه بعد با تماس بعدی از این بهشت رانده شده و به برزخ پرتاب میشد.برزخ بی‌خبری از آنچه بر سر دخترش آمده است. صدای جیرجیرک‌ها همچنان بگوش میرسد، اما اینبار انگار زمزمه‌ای از یک اتفاق شوم در گوش ناصر هستند. ناصر سپس از این برزخ به جهنمی پای میگذارد که خروجی از آن را برای خود متصور نیست. جهنمی که خودش آنها ساخته است. کارگردانی این سکانس بسیار جالب توجه بود.

سکانس دیگری که باید به آن پرداخت، حضور ناصر تپه شاهد است. تپه شاهدی که حالا دیگر با پلان‌هایی که از آن دیده‌ایم به یک مکان شوم بدل شده است.ناصر که فهمیده خودش مین‌ها را اینجا کار گذاشته است، دیوانه‌وار این سو و آن سو میرود. حاتمی‌کیا شخصیت را در این سکانس در یک دادگاه فرضی قرار داده که خود ناصر قاضیِ آن است، او را مجبور به بازسازی صحنه جرم میکند، او را در جایگاه متهم قرار میدهد تا از خود دفاع کند و در نهایت خود محکوم کند. موسیقی علیقلی بازیِ تاثیرگذار پرستویی را همراهی میکند تا ما ناصر را که با این تقدیر شوم مواجه است درک کنیم.  میزانسن و فیلمبرداری صحنه مخاطب را در جایگاه هیئت منصفه قرار داده است. ما قرار است منصفانه در مورد او نظر دهیم، اما قضاوت نه. چون او خودش بدترین حکمها را برای خودش صادر کرده است. ناصر این سو و آن سو می‌رود تا قاضیِ درونش را قانع کند که کار اشتباهی نکرده. اما در نهایت نقش خود را پذیرفته و برای خود مجازات هم تعیین می‌کند. او در جهنمی زندگی می‌کند که خودش آن را ساخته است و از خدایش آزادی نمی‌خواهد. بلکه نجات دختری را میخواهد که به جای او دارد هزینه‌ جنگ را می‌پردازد. او با خود می‌گوید من به جنگ رفتم تا دیران در امنیت باشند، حال چرا باید فرزندم بابت این انتخاب من و بجای من هزینه دهد! اینجاست که به استیصال محض می‌رسد.

بازی پرویز پرستویی مثل همیشه خوب است. او بلد است شخصیت مستاصل ناصر را به ما نشان دهد تا به او نزدیک شده و دردش را درک کنیم. پرستویی با آن نگاه غمزده تسلیم شدن ناصر را برابر تقدیر شومی که برایش رقم خورده خوب به اجرا درآورده‌است. مهتاب نصیرپور هم که جزو قدر نادیده‎‌ترین بازیگران زن سینمای ایران است، نقش‌آفرینی هنرمندانه‌ای دارد. او و پرستویی زوج باورپذیری را برایمان خلق کردند و هر دو شایسته‌ی سیمرغ بلورین بودند که به حق‌شان هم رسیدند.

بزرگترین ایراد فیلم اما مربوط شخصیت حبیبه است. نسل جوان شاکی از جنگ در فیلم حاتمی کیا بجای قانع شدن، سرکوب میشود.  حبیبه انگار مک‌گافین فیلم است، آمده تا پایش قطع شود و خلاص. این شیوه‌ی شخصیت پردازی نیست. گویی حبیبه آن دیالوگ‌ها را از روی هذیانِ درد گفته است و راهکار نویسنده تزریق مورفین و بی‌هوشی برای اوست. حاتمی‌کیا نماینده‌ی نسل جوان را با پایی قطع شده سرکوب میکند و درگیر تخدیرِ مسکن رها میکند. این اتفاق چه پیامی برای مخاطب دارد؟ تقابل تز و آنتی‌تز حبیبه و پدرش میتوانست به یک سنتز در ادراک مخاطب بدل شود. اما این‌کار نیمه تمام می‌ماند و به نتیجه مناسبی نمی‌رسد.

از طرفی زمان فیلم هم با توجه به ایده یک خطی آن کمی بالاست که بیشتر برای یک فیلم نیمه بلند مناسب بوده است. اما با داستانک‌های فرعی بی‌اهمیت زمان فیلم بیهوده بالا رفته است. ایده‌ی اولیه بسیار زیباست، اما از آنجایی که با پرداخت مناسبی همراه نیست، در نهایت به یک فیلم معمولی بدل می‌شود.

در پایان باید گفت که “به نام پدر” تقابل جدیدی از آدم‌های جنگ با نسل جوانتر نشان داد، اما نتیجه‌گیری آن کمی جانبدارانه بود. کارگردان نگاه منصفانه‌ای به نسل جدید نداشت و ترجیح داد هم‌نسلان خودش برنده این جدال باشند. فیلم می‌توانست با زمان کوتاه‌تر و البته پرداخت بهتر به این موقعیت جذاب، اثر کامل‌تر و پرکشش‌تری  باشد.